تاریکی و حس غم نهفته در دالانهای مخروبۀ جنوب تهران یادآور آدمهاییست که روزی هدفی رو دنبال میکردهاند و در نهایتِ سرخوردگی به کنج خرابههای فراموششدهای پناه بردهاند تا از چشم دنیا دور بمانند و سنگینی غم این بیتفاوتی جامعه نسبت به خودشان را در جمع خودیها، آنهایی که به هر دلیلی از دنیای واقعی رانده شدهاند، تاب بیاورند.
«داستان انجمن نکبتزدهها»، روایت جمعی از همین آدمهاست که شخصیت اصلی داستان به نام قاسم، به آنها عنوان نکبتزدهها عطا میکند و به ناچار مدت زمانی را در کنار آنها زیست میکند.
هر کدام از این افراد قصه ناگفتهای برای روایت دارند که قاسم چارهای به جز شنیدن آن ندارد. افرادی که تلخی زندگیشان تکاندهنده است و هر کدام به دلیلی به کنج پمپبنزین متروکی پناه بردهاند. بعضی زیر بار فشارهای اقتصادی شکستهاند و روی بازگشت ندارند و برخی، درگیری مسائل سیاسی زندگیشان را به ورطۀ نابودی کشانده است و آخرین مأمن آنها این متروکه است.
قاسم، شخصیت اصلی داستان پس از فرار از پادگان به این جمع اضافه میشود و خواسته یا ناخواسته درگیر مسائل و جرایمی میشود که شرایط وی را بیش از پیش پیچیده و بغرنج میکند و از او فرد دیگری میسازد. داستان کتاب در بطن شهر و در نقطهای که شاید در مورد آن کمتر شنیدهایم و یا توجه داشتهایم رخ میدهد و این بخشِ شهر محسورکننده و اغواگر نیست بلکه گردابی ویرانگر است که رهایی از آن کار هر کسی نیست.
شکیبا یزدی در رابطه با این اثر این چنین مینویسد: «روایت داستان، روایتی عمیق و تأثر برانگیز است. شخصیتها به خوبی پرداخته شدهاند هرچند گاهی به نظر من شخصیت قاسم ضعیف میشود و میان قاسمی که نامه مینویسد و قاسمی که دست به اقدامات خطرناک میزند، هماهنگی و تعادل برقرار نیست. سیر داستان، به شدت گیراست، و حوادث متعدد در یک پلات و چارچوب و سیر طبیعی و منطقی ادامه پیدا میکند و خواننده را به ادامۀ مطالعه وامیدارد و نسبت به سرنوشت شخصیتها کنجکاو میکند.»
«قاسم یونیفُرم سرهنگ را ول کرد. این که سرهنگ بیخود و بیجهت پای پدرش را وسط کشیده بود غیظیاش کرد. چشم در چشم سرهنگ دوخت و بدون اینکه بداند دارد چه میکند تُف درشتی روی زمین انداخت. ستوان امیری و دو سه نفر کادریِ دیگر که نزدیک صحنه بودند مثل چوب خشکشان زد. سرهنگ غفور یک قدم جلو گذاشت. خون خونش را میخورد. چشمهای میشیاش داشت از حدقه بیرون میزد. چنان دندانقروچهای کرد که در سکوت مرگبار راهرو پادگان به راحتی شنیده میشد. قاسم گفت: «نباید به پدرم توهین میکردین. اونجور که شنیدهها میگن در زمان حیاتش مردِ باشرفی بوده.»
از دستش دررفته بود. کمی مِنمِن کرد و بعد بیدلیل پاشنههایش را به هم کوبید. «خیلهخوب. من همین الان از رفتار چند لحظه پیشم عذرخواهی میکنم. میتونین قضیه مرخصی رو هم فراموش کنین.»
این حرف حتی ذرهای غفور را آرام نکرد. یک قدم دیگر برداشت و یقۀ قاسم را گرفت. قاسم گفت «دستشوییا رو هم میسابم.»
فرقی نکرد. غفور دستش را بالا برد و پشتبندش یک جفت کشیدۀ نروماده توی صورت سرجوخهاش نواخت؛ جوری که چند قدم آن طرف پهنِ زمین شد؛ چک افسری!»
سلمان امین در سال 1363 متولد شد. او نویسنده و طنزنویسی است که دغدغهها و مشکلات اجتماعی را در قالب طنز و داستان با جامعه به اشتراک میگذارد. امین که نویسندهای بیحاشیه است، همواره قبل از اینکه دست به قلم ببرد و اثری نو خلق کند، به تحیق و مطالعه میپردازد و پس از یادداشتبرداری به سمت نوشتن اصل داستان میرود.
وی سبک نوشتاری ساده و عامیانه را در بیشتر آثارش دنبال میکند و بر این باور است که: «هر مخاطب، داستان را به گونهای برداشت میکند، زیرا نویسنده با پیشینۀ فکری و فرهنگی خود داستانی را مینویسد و مخاطب نیز با پیشینه ذهنی خود داستان را میخواند پس برداشتها متفاوت است.»
این نویسنده جوان آثار متعددی را به چاپ رسانده است که از جملۀ آن میتوان به اولین اثر وی، دفترشعری به نام «اونی که نشسته از راست»، اشاره کرد. وی با اولین داستان بلند خود «قلعهمرغی، روزگار هرمی» جایزه ادبی هوشنگ گلشیری را در سال 1392 از آن خود کرد. انجمن نکبتزدهها دومین رمان وی است. این دو اثر نشاندهندۀ ظهور نویسندهای خوشفکر و جوان در ادبیات داستانی ایران بود.
یکی از دلایل اصلی پرمخاطب بودن آثار سلمان امین خط داستانی پررنگی است که وی در روایت داستان دنبال میکند و خواننده را نیز به دنبال خود میکشاند و اثر را برای مخاطب جذاب مینماید. از دیگر آثار وی به «بورس باز»، «پدرکشتگی»، «کارتن خواب» و «کاکاکرمکی، پسری که پدرش درآمد» میتوان اشاره کرد.