داستان از جایی شروع میشود که او در مسابقات محلی کشتی شرکت کرده و چند مبارزه را هم پیروز شده اما به دلیل خونریزی انگشت پا و پارگی کفشش، توسط داور میدان از ادامه مسابقه منع میشود.
نادر و سیا دو شخصیت به ظاهر خیرخواه هستند که در همین اثنا به دنبال او میروند و قبل از اینکه سیاوش، که مقموم است و پریشان، آنها را بشناسد و شکی به این محبت بیدریغشان بکند، برای او امکانات ادامه مسابقات را فراهم میکنند و سیاوش وارد ماجرایی میشود که روحش هم از عاقبت آن خبر ندارد.
گفتنی است که سریال «یاغی» اقتباسی آزاد از این رمانِ مهدی افروزمنش است.
جملاتی از کتاب که شاید انگیزه خواندن باشند
«زانوهام میسوخت و سفیدی پام را پشنگههای خون قرمز کرده بود. از ناخن پای راستم هم انگار که شیر خراب باشد خون چکه میکرد و نمیدانستم نگاهش کنم یا نه.
نمیخواستم سرم را بلند کنم. دلایل خودم را داشتم؛ از همه مهمتر غرورم بود و چشمهای قرمزشدهام. یکهو صدایی داد زد «بیا نادر، پیداش کردم؛ این جاست». بم بود و جذاب، از آنهایی که انتظار داری از رادیو بشنوی، نه از توی دستشوییِ نمورِ گندگرفتهی یک سالن ورزشیِ زهواردررفته. باز هم سرم را بلند نکردم. شاید دستشویی را «پیدا»کرده بودند و شاید هم منظورشان کس دیگری بود. به هیچ وجه منتظر کسی نبودم و حتم به یقین کسی هم پیِ من نمیگشت.
چند ثانیهای صدایی نیامد. بعد درِ آهنی جیغی کشید و بازتر شد. دومی رسیده نرسیده گفت «پسر، تو معرکه...» ادامهی جملهاش را خورد و بُهتزده گفت «سیا، این چرا این شکلیه؟» باید سرم را بلند میکردم. با اشکِ چشمهام تار میدیدمشان.
دومی مرد چهارشانهی قدکوتاهی بود که موش را به دقتِ یک جراح از چپ به راست شانه کرده بود و کنارش سیا بود، با یک پالتوِ نخودی رنگ و کفشهایی که کثافتهای سقف را مثل آینه نشان میداد. قدِ بلند و موی نقرهایِ کوتاه داشت که بالای صورت کشیدهاش مرتب شده بود.
سیا چیزی نمیگفت. دوروبرم را نگاه کردم، سه نفر بودیم. دیگر شکی نداشتم که به خاطر من آن جا بودند. نادر دستش را که به بینیاش بود برداشت و آمد سمتم.
جلوم چمباتمه نشست، انگار سالهاست میشناسدم دستش را روی شانهام گذاشت و طوری پرسید «مربیت کیه بچه؟» که فکر میکردی مجبوری جوابش را بدهی.»
مهدی افروزمنش، نویسنده و روزنامهنگار است که در سالهای ۱۳۸۳ و ۱۳۸۵ عنوان بهترین گزارشنویس را بهدست آورده. او به واسطه فعالیت در رسانه لمس نزدیکی با واقعیتهای پنهان جامعه ایران داشته و در داستانهایش سعی در نمایاندن این مسائل و دغدغههای اجتماعی دارد.
«باران در مترو» و «تاول» دو داستان دیگر افروزمنش است که رمان «تاول» برنده جایزه هفت اقلیم به عنوان بهترین رمان سال بودهاست.
برای مشاهده محصولات مرتبط دیگر میتوانید از دسته بندی خرید رمان نیز بازدید فرمایید.برای مشاهده محصولات مرتبط دیگر میتوانید از دسته بندی خرید رمان نیز بازدید فرمایید.