کتاب «اخلاق» را یکی از مهمترین فیلسوفان قرن هفدهم و هجدهم به نام باروخ اسپینوزا نوشته است. این کتاب برای اولین بار در سال ۱۶۷۷ به چاپ رسید و مورد استقبال بسیاری از مخاطبان قرار گرفت. این کتاب که به اتیک یا اخلاقیات هم معروف است، سبکی به روش اقلیدسی دارد.
جالب است که بدانید این کتاب، یکی از محبوبترین کتابهای فیلسوفانی مانند انیشتین، هگل، لکان و ... بوده است. اسپینوزا در این کتاب سعی کرده است که با گزارههای کاملا منطقی متصل، اثبات کند که خدا الزاما وجود دارد. او خدا را با طبیعت یکی میدانست و معتقد بود که خدا عالم را پر کرده است و در درون آن وجود دارد. همچنین در کتاب «اخلاق»، اسپینوزا اشاره میکند که هیچ خودانگیختگیای در خداوند وجود ندارد، زیرا همهچیز ضرورتا از کمال هستی او نشأت پیدا میکند.
شیما نظرش را در مورد این کتاب اینگونه بیان میکند:
«پرداختن به موضوع فلسفه و اخلاق همیشه مبحثی شیرین برای کسانی است که به فلسفه علاقه دارند. مخصوصا این کتاب که نوشتهی یکی از سردمداران فلسفه و اخلاق یعنی اسپینوزا است. او در این کتاب کاملا منطقی اشاره به اخلاقیات و همچنین در نهایت اشاره به وجود و حضور خداوند دارد. زبان کتاب کمی سخت است ولی برای کسانی که به این موضوعات علاقهمند باشند، کاملا قابل درک و فهم است.»
پاراگرافی از کتاب که به دو گزاره و برهان مهم اشاره دارد را در زیر میخوانیم:
«گزاره: در جهان، امکان ندارد دو یا چند جوهره موجود باشند که طبیعت یا صفات آنها واحد باشد.
برهان: اگر جوهرههایی متعدد و متمایز، وجود داشته باشند، تمایز آنها از هم یا باید توسط اختلاف احوال متمایز باشند، یا اختلاف احوال. اگر تنها توسط اختلاف صفات متمایز باشند، پس دارای صفت واحد نیستند و اگر توسط اختلاف احوال متمایز باشند، چون جوهره از نظر ذاتی بر احوال مقدم است. در نتیجه میتوان احوال را کنار گذاشت و جوهره را براساس ذات، یعنی ذات آن را در نظر گرفت. در این وضعیت، دیگر نمیتوان آنها را از یکدیگر تمیز داد. یعنی امکان ندارد دو یا چند جوهره دارای طبیعت یا صفت واحد باشند و مطلب به اثبات میرسد.
گزاره: امکان ندارد جوهرهای توسط جوهره دیگری پدید آمده باشد.
برهان: در جهان، امکان ندارد دو یا چند جوهره موجود باشند که دارای صفت واحد یعنی وجه مشترکی باشند و در نتیجه امکان ندارد یکی از آنها، علت دیگری باشد. یعنی امکان ندارد یکی توسط دیگری پدید آید و مطلب به اثبات میرسد.»
در پاراگرافی دیگر از کتاب به دو گزاره و برهان دیگر اشاره میشود که در زیر میخوانیم:
«گزاره: وجود طبیعت به جوهره بستگی دارد.
برهان: ممکن نیست جوهرهای از شی دیگر به وجود بیاید. در نتیجه، خود، علت خود است. یعنی طبیعت آن به ضرورت، مستلزم وجود خود، یا وجود آن مرتبط با طبیعت آن است و مطلب به اثبات میرسد.
گزاره: هر جوهرهای ضرورت دارد که نامتناهی باشد.
برهان: امکان ندارد دو یا چند جوهره، صفت واحد داشته باشند و وجود، با طبیعت جوهره مرتبط است. در نتیجه، باید متناهی یا نامتناهی، وجود داشته باشد. ولی امکان ندارد متناهی باشد، زیرا در این صورت ضرورت ایجاب میکند که توسط جوهرهی دیگری که طبیعتی همانند آن داشته و وجود آن ضروری است، محدود باشد. در این صورت دو جوهرهای پذیرفته میشوند که صفت واحد دارند که امری باطل است. پس باید نامتناهی باشد و مطلب به اثبات میرسد.
تبصره: چون متناهی دانستن شی، در واقع نفی بخشی از آن و نامتناهی دانستن شی، تصدیق مطلق وجود طبیعت آن است، بنابراین نتیجه میشود که هر جوهرهای باید نامتناهی باشد.»
پاراگرافی از کتاب که به تعریف واقعی و درست از هر شی میپردازد را در زیر میخوانیم:
«تعریف واقعی و درست هر شی، تنها مستلزم و مبین طبیعت معرف است و نه شی دیگر. از این مطلب، آشکار میشود که: هیچ تعریفی مستلزم و مبین تعداد معینی از جزئیات نیست، زیرا تعریف، تنها مبین طبیعت معرف است. به عنوان مثال، تعریف مثلث تنها مبین طبیعت مثلث است و نه تعداد معینی از مثلثها. همچنین باید توجه داشت که باید هر موجودی علتی داشته باشد تا به موجب آن، به وجود آید. همچنین باید توجه داشت علتی که به موجب آن شی وجود دارد یا باید در طبیعت و تعریف شی موجود مندرج شده (که وجود با طبیعت آن مرتبط است) یا بیرون از آن مفروض باشد. از این مقدمات نتیجه میشود که هرگاه تعداد معینی از جزئیات در طبیعت موجود باشد، به ضرورت، باید علتی مفروض شود که چرا آن تعداد معین وجود یافته است، نه بیشتر و نه کمتر. به عنوان مثال، اگر در عالم، بیست نفر انسان وجود داشته باشند. برای اینکه نشان دهیم چرا بیست نفر وجود دارند، کافی نیست که علت طبیعت نوع انسان را ارائه داد، بلکه علاوه بر آن، لازم است نشان داده شود که چرا بیشتر یا کمتر از بیست نفر وجود ندارند.»
باروخ اسپینوزا که تخلص او بندیکت د اسپسنوزا است، در سال ۱۶۳۲ متولد شده است. او فیلسوف مشهور هلندی است که اصالتی یهودی سفاردی پرتقالی دارد. او یکی از مشهورترین جبرگرایان فلسفه در قرن هفدهم و همچنین یکی از زمینهسازان ظهور نقد مذهبی به حساب میآید. او به دلیل نوشتن یکی از مهمترین آثارش که اخلاقیات نام دارد و پس از مرگ اون نیز به چاپ رسید، به عنوان یکی از مهمترین فیلسوفان تاریخ فلسفهی غرب به شمار میآید.