اسم تمام مردهای تهران علیرضاست، روایتی از زندگی یک زوجِ جوانِ معمولی است که ویژگی متمایزی از دیگر افراد جامعه ندارند. نویسنده دو شخصیت اصلی این داستان یعنی مردی به نام علیرضا، که مشابه او را در جامعه بسیار میتوان دید، در کنار پریسا زنی رویاپرداز و ایدئال قرار داده و دنیایی سرشار از المانهای رئال و فانتزی به وجود آورده است.
پریسا، زنی معمولی و کمی نازیبای داستان، درصدد ایجاد تغییری در روند خستهکننده و تکراری زندگی خود برمیآید و تصمیم میگیرد که این یک یکنواختی را در هم بشکند. او میداند که از زیبایی چندانی برخوردار نیست و به همین سبب، اعتماد به نفس کمی دارد. این امر را میتوان در نوع باورها و اندیشههای وی در طول روایت به وضوح مشاهده کرد. از طرفی علیرضا مردی منفعل و کسلکننده است که نسبت به تغییرات بازخوردی نشان نمیدهد و همسرش را در این راستا تأیید و همراهی نمیکند. بنابراین، پریسا تصمیم میگیرد همسرش را به تعداد زیاد تکثیر کند و در مسیر این ساختنها، به ایدئال خود از علیرضای رویایی که در ذهنش میپروراند، برسد. او تلاش دارد تمامی خلأهای روحی، عاطفی و ذهنی خود را با ساختن پیدرپی علیرضاهای جدید پر کند.
علیرضاهای جدید دارای ویژگیهایی هستند که خواننده داستان میتواند با توجه به زبان محاورهای روایت، با آنها همزادپنداری کند. پریسا در طول روند داستان میآموزد که ساختن ایدئال ذهنی به راحتی رخ نخواهد داد و نمیتواند آنچه دلخواه اوست را در دیگری ایجاد کند چرا که عوامل انسانی از جمله هویت و رفتار فردی مواردی نیستند که از فردی بخواهیم به اجبار آن نقشی که ما میپسندیم را برگزیده و ایفا کند. این سبک از مواجهه با خلق دنیاهای جدید و ایدئالگرایی، داستانی خواندنی را برای خواننده به وجود آورده است.
مریم پژمان در مطلبی دربارۀ کتاب اسم تمام مردهای تهران علیرضاست مینویسد: «علیرضا ایرانمهر داستان را با تکیه بر شخصیت محوری پریسا نوشته است ولی در بسیاری از بخشهای کتاب پریسا است که نویسنده است و شخصیت خلق شده خودش را در ذهن مینویسد. علیرضا ایرانمهر پریسا را خلق میکند و پریسا علیرضاهای دیگر را و علیرضاهای دیگر، پریساهای دیگر را و این چرخه تا انتهای داستان ادامه پیدا میکند.»
مریم طباطبائیها در یادداشتی در رابطه با این کتاب اینگونه مینویسد: «کتاب اسم تمام مردهای تهران علیرضاست یک اثر وفادار به رئال و در عین حال به زعم من یک فانتزی قوی با مؤلفههای خاص این نویسنده است. همانطور که در مجموعههای بارون ساز و ابر صورتی هم به وضوح ردپای محکم فانتزی دیده میشود، در این اثر هم میتوانیم دنیایی آمیخته از رئال و فانتزی را به خوبی درک کنیم. داستان روایتی از زندگی زن و شوهری جوان است. مردی که مشخصۀ خاصی برای متمایز بودن ندارد و نمیتوان میان او و مردهای دیگر تفاوت خاصی قائل شد. مردی که ظاهری معمولی دارد و زندگی برای او آسان و کلیشهای است و پریسا زنی که رویاپرداز است و به زعم من تا حدودی ایدهآلگرا. زنی که میخواهد با در هم شکستن روتین زندگیاش به دنبال چیزهایی فراتر برود. او تصمیم به تکثیر علیرضا میگیرد، به اشکال مختلف، با اندیشههای ذهنی منحصر به هر فرد و با دیدگاههای خاص.»
«زندگی گاهی مثل یک شهربازی چراغونیِ با یه عالمه اسباببازیِ تازه و هیجانانگیزه که تو مامانت رو توش گم کردهای و بستنی قیفی خوشمزهای هم که توی دستت گرفتهای داره آب میشه و میریزه روی انگشتهات. وقتی از حموم بیرون اومد، علیرضا داشت مثل همیشه توی تخت سیگار میکشید. تا بیدار میشد دنبال پاکت سیگارش میگشت و همونطور خوابیده دودش رو به سمتِ سقف فوت میکرد و به بدبختیهایی فکر میکرد که هیچوقت درست نمیشدن و برای رفتن از ایران و زندگی توی یه کشور دیگه که شبیه بهشت باشه نقشههای تازه میکشید، نقشههایی که خودش هم میدونست هیچوقت به هیچ نتیجهای نمیرسن، اما از این که میتونه با تصور بهشت بدبختیِ خودش رو عمیقتر احساس کنه و برای خودش دلسوزی کنه لذت میبرد. پریسا زیر کتری رو روشن کرد. توی سالهای گذشته مطمئن شده بود علیرضا چنان به بدبختی عادت کرده که اگه کاروان خوشبختی با طبل و سنج و شیپور هم از کنار بگذره هیچی نمیبینه و نمیشنوه، ولی باز هم امیدوارانه اومد توی اتاق خواب و با حولهای که دور موهاش بسته بود کنار تخت ایستاد تا تغییر هیجانانگیزش رو به علیرضا نشون بده. چیزی نگفت؛ دوست داشت علیرضا خودش دماغ جدیدش رو کشف کنه. علیرضا اول با تعجب نگاهش کرد، اما به سرعت انگیزش رو از دست داد و روش رو برگردوند و به سیگارش پک زد و دوباره با لپتاپ مشغول شد.»
علیرضا محمودی ایرانمهر، منتقد، داستاننویس و فیلمنامهنویس ایرانی متولد سال 1353 در شهر مشهد است. آشنایی وی با دنیای نویسندگی حرفهای از سال 1369 با انتشار داستانهای کوتاه و نوشتن نقد صورت گرفت و از آن زمان تا به امروز با نشریات ادبی فارسیزبان بسیاری همکاری داشته است. در همین راستا، در سال 1382 با داستان ابر صورتی که بسیاری از خوانندگان وی را با این اثر به عنوان نویسنده میشناسند، به رتبۀ نخست مسابقۀ داستاننویسی بهرام صادقی دست یافت و در جشنوارههای بسیار دیگری نیز موفق به کسب جوایزی شد. اولین مجموعۀ داستانی وی با نام «بریم خوشگذرونی» توسط انتشارات روشنگران در سال 1384 به چاپ رسید.
وی کار حرفهای خود در سینما را از سال 1387 در فیلم دلخون به کارگردانی محمدرضا رحمانی به عنوان فیلمنامه نویس آغاز کرد. از مهمترین آثار وی در حوزۀ سینما میتوان به فیلمنامههایی همچون دلداده، آزاد راه، و دلخون اشاره کرد.
از دیگر فعالیتهای وی میتوان تدریس ادبیات داستانی و برگزاری و داوری مسابقههای ادبی و تولید برنامههای رادیویی را نام برد که دریافت چندین رتبۀ نخست برای نویسندگی نمایشنامههای رادیویی را به همراه داشته است. علاوه بر آن، چندین داستان کوتاه نیز تاکنون به زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسه و عربی توسط وی ترجمه شده است.