اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات میزیست (Confessions of a Man Insane Enough to Live With Beasts: Fragments from a Disorder) نوشتۀ چارلز بوکوفسکی با ترجمۀ شهرزاد لولاچی توسط نشر افق در سال 1395 منتشر شد. این کتاب یکی از آثار مجموعۀ «شاهکارهای 5 میلیمتری» نشر افق است که داستانش دربارۀ مردی است با چهرهای عجیب و سرگذشتی عجیبتر. اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات میزیست داستانی است کوتاه که خیلی سریع روایت میشود و نویسنده، حتی گاهی از توصیف و شرح جزئیات سر باز میزند و همین ویژگی باعث میشود کتاب را خیلی سریع تمام کنید.
اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات میزیست در 9 فصلِ کوتاه با زبانی ساده، اما کنایی روایت میشود. هر فصل، درواقع اعترافی است به پوچی زندگی انسانها. راوی لحظاتی از زندگیاش را در هر فصل مقابل دیدگان خواننده قرار میدهد و از عریان کردن واقعیت و نشان دادن آن به همان شکلی که هست، ابایی ندارد.
راوی داستان، شخصیت اصلی داستان است. او بهخاطر کورکهایی که تمام بدنش را پُر کردهاند، تحت درمان قرار میگیرد؛ چهرهای عجیب دارد و برای گذران زندگی زیر بار انجام کارهایی میرود که نهایتاً مجبور به ترک آنهاست چون برایش تحملناپذیرند. او تمام تلاشش را میکند که کم نیاورد؛ دنبال کارهای سنگین و سخت میرود؛ به قول خودش نمیخواهد در حیاط مدرسۀ امریکاییها زمین بخورد؛ اما نهایتاً شکست را میپذیرد. راوی درواقع شاعری است که استعدادش توسط روزنامهنگاری کشف میشود و این، امیدی است برای او که فکر میکرد نوشتههایش هیچ ارزشی ندارند.
خوانندگان سایت فیدیبو از این کتاب با عنوان شاهکار یاد کردهاند. در نظر خوانندگان، شاهکارهای 5 میلیمتری نشر افق برای تازهکاران مناسب نیست و حجم کتاب نباید ما را به اشتباه بیندازد که با داستانی ساده طرفیم.
خوانندگان سایت طاقچه نیز قلم وحشی بوکوفسکی را ستودهاند و کتاب در نظرشان خواندنی آمده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «مثل یک مته بود، شاید هم واقعاً مته بود! بوی روغن سوخته را حس میکردم و بعد آن یارو را در سرم فرومیکردند و آن ماسماسک گوشتم را سوراخ میکرد و خون و قی بیرون میکشید و من همانجا مینشستم و میمون روحم از لبۀ صخرۀ تنم آویزان میشد. همه جایم کورک زده بود به درشتی سیب قندک. مسخره بود و هیچ جور نمیشد باورش کرد. یکی از دکترها گفت: "بدترین حالتیه که تا حالا دیدم." طرف برای خودش سنی داشت. همه دور من جمع شده بودند. انگار که موجود عجیب و غریبی باشم. واقعاً هم موجود عجیب و غریبی بودم. هنوز هم عجیب و غریبم. با اتوبوس به بخش خیریۀ بیمارستان میرفتم و همانطوری هم برمیگشتم. بچههای توی اتوبوس به من خیره میشدند و از مادرهاشان میپرسیدند: "اون آقاهه چشه؟"»
چارلز بوکوفسکی یکی از مشهورترین شاعران و نویسندگان معاصر امریکاست که در 1920 میلادی در اندرناخ آلمان به دنیا آمد. او در لسآنجلس بزرگ شد و پنجاه سال در آنجا زندگی کرد. بوکوفسکی اولین داستان خود را در سال 1944، در بیست و چهار سالگی منتشر کرد و از سی و پنج سالگی شروع به نوشتن شعر کرد. او در 9 مارس 1994 در سن پدرو، کالیفرنیا، در سن هفتاد و سه سالگی، اندکی پس از اتمام آخرین رمان خود درگذشت.
بوکوفسکی تاکنون بیش از 100 داستان کوتاه و شعر از خود به جا گذاشته است. 6 رمان بلند نیز در کارنامۀ ادبی او دیده میشود. از آثار شاخص بوکوفسکی میتوان به هالیوود و عامه پسند اشاره کرد. اغلب آثار چارلز بوکوفسکی تحتتأثیر شهر لسآنجلس خلق شدهاند. سبک او رئالیسم کثیف نامیده میشود؛ بدین معنی که نویسنده در روایتش، از کلمات ساده و لحن عامیانه و کوچهبازاری استفاده میکند. رئالیسم کثیف روی تاریک و ناخوشایند جامعه را نشان میدهد و به موضوعاتی مانند فساد و بیاخلاقی میپردازد. مجلۀ تایم به بوکوفسکی لقب «ملکالشعرای طبقات فرودست امریکا» را داد و او را یکی از تأثیرگذارترین نویسندگان و شاعران معاصر امریکا نامید.