کتاب «فصل نان» یک مجموعه داستان کوتاه است که توسط علی اشرف درویشیان نوشته شده است. «فصل نان» از داستانهای کوتاهی تشکیل شده که عناوین آن عبارتاند از: خر نفتی، دکان بابام، آبگوشت آلوچه، یک روز، عشق و کاهگل و بابای معصومه. همهی داستانها به هم میپیوندند و در نهایت یک کل منسجم را تشکیل میدهند و به قصه بزرگتری تبدیل میشوند.
همانگونه که از نام کتاب پیداست، درونمایه همه داستانهای کتاب برگرفته از رنج و فقر و گرفتاریهای مردم فرودست و نگاه از بالا به پایین و قلدری قشر مرفه نسبت به آنهاست. در این قصهها ما شاهد استواری و ایستادگی مردم فقیر در برابر زور و استبداد هستیم. مردمی که همواره در رنج و سختیاند اما کماکان پای خودشان و یکدیگر میایستند. کتاب فصل نان واقعیت زنندهای را به تصویر میکشد که در همه سطوح جامعه قابل دیدن و بررسی است، اما کمتر کسی به خودش این زحمت را میدهد که خوب به آن نگاه کند و از مصائب و مشکلات سر راه، صحبت کند.
در این کتاب، نویسنده علاوهبر نوشتن روان و صمیمی و نزدیک به گویش مردم، به جزئیاتی توجه کرده است که همیشه زیر تیغ سانسور رفتهاند و فرصت نشده است حرفی از آنها به میان بیاید. قصههایی زیبا و دلنشین که مخاطب را با خود به دل اتفاقات میکشانند و آنچنان آشنا بهنظر میرسند که هرکسی میتواند با آنها همذاتپنداری کند و خود را جای شخصیتهایش بگذارد.
سهیلا درباره کتاب فصل نان اینگونه میگوید: «این مجموعه داستان، داستانهای به هم پیوسته و اونطور که من فهمیدم ماجراهای زندگی خود نویسنده است. داستانها درباره فقر و غم نان یک پسر نوجوان است که تابستانها پیش اوستا بناها کار میکند تا هزینه تحصیل سال بعد خود را تامین کند. داستانها رئال و کاملا باورپذیر و از بطن جامعه بود. بسیار لذت بردم از خواندنش. توصیه میکنم بخوانید.»
پرستو در سایت good reads درباره کتاب میگوید: «من به شدت این کتاب رو دوست داشتم چون با گذشت زمان، هنوز هم میشه با داستانها همذاتپنداری کردی و غصه خورد. واقعیت تلخی که هنوز که هنوز است از بین نرفته و کماکان ادامه داره. نویسنده قلم بسیار شیوایی داره و قصهها محتوای خیلی زیبا و درخشانی دارن. خوندنش رو از دست ندید.»
در این پاراگراف قسمتی از زندگی پسر نوجوانی را میخوانیم که نانآور خانه است و در مکانیکی کار میکند: «اصغر صندوق چوبی کوچکی داشت که استاد بنا اسمش را گذاشته بود صندوق بدبختی، چون چند تکه نان خشک درون صندوق بود و همیشه بر سر صندوق بین ما دعوا و زد و خورد در میگرفت. صندوق را از خانه با نان بیات پر میکردیم و به محل کارمان میبردیم بعضی وقتها هم اصغر سوسک یا ملخی را میگرفت و توی صندوق بدبخت میگذاشت. شب خاکآلود و خسته به خانه برمیگشتیم و با اشتها هرچه در سفره بود میخوردیم. اصغر لقمه از گلویش پایین نرفته خرخرش بلند میشد و ننه او را روی دست بلند میکرد و میبرد توی جا میگذاشت و غصهدار برایش میخواند: ای کوچولوی نانآورم ای گربه خاکآلودم قربان دستهای زبر و ترک خوردهات بروم عزیزکم.»
در این پاراگراف، قسمتی از داستان آبگوشت آلوچه را مطالعه میکنیم: «وقتی به کوچه رسیدیم، ننه که توی حیاط پای حوض ظرف میشست داد زد:
هله هوله نخریدها! شکمتان درد میگیرد، پولتان را بدهید خرما، یا چیزی که سیرتان بکند.
خوابآلود و خسته به راه افتادیم. آفتاب تازه به لب بامهای بلند و به نوک چنارها تابیده بود. گنجشکها سر و صدا میکردند. از روی پشتبامهای دور پشهبندها در زیر نور خورشید میدرخشیدند و چشم ما را میزدند. هر سه خمیازه میکشیدیم. تابستان بود اما هنوز سوز سرمایی از ته کوچههای آبپاشی شده به تنم میخورد. دلم شور میزد. سردم بود و تنبل بودم. دلم میخواست برگردم به خانه و بخوابم. دستهایم را زنبه ناسور کرده بود.
صاحب خانه ما در بالای شهر خانه دیگری میساخت. من و اکبر و اصغر میرفتیم و برایش کار میکردیم. خاک غربال میکردیم، آجر و خشت جلو دست بنا میبردیم، سنگ میکشیدیم و با زنبه نخاله برای پرکردن کف اتاقها جمع میکردیم.»
علی اشرف درویشیان متولد ۳ شهریور ۱۳۲۰، نویسنده چپگرایی بود که قلم قدرتمندی داشت و اکثرا راجعبه رنج و فقر مردم مینوشت. وی در آبان سال ۱۳۹۶ دار فانی را وداع گفت.