کتاب «بینهایت بلند و به غایت نزدیک» اثری از جاناتان سفران فوئر است که در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار دارد. این کتاب در سال 2007 موفق به دریافت جایزه «ایمپک دوبلین» شد. در سال 2011 فیلمی با بازی (تام هنکس) و (ساندرا بولاک) از کتاب «بینهایت بلند و به غایت نزدیک» ساخته و نامزد بهترین فیلم اسکار شد. این رمان توسط انتشارات چشمه با ترجمه لیلا نصیریها و انتشارات نیماژ با ترجمه محسن یاوری چاپ شده است.
رمان «بینهایت بلند و به غایت نزدیک» داستانی تاثیرگذار و هیجانانگیز است. شخصیت اصلی داستان پسر نوجوان و باهوشی به نام «اسکار شل» است که در حادثه 11 سپتامبر پدرش را از دست میدهد. اسکار در وسایل پدرش کلیدی پیدا میکند و تصمیم میگیرد برای پیدا کردن قفل آن سفری را آغاز کند. در این سفر اکتشافی و پرماجرا، اسکار که سخت در غم و اندوه از دست داردن پدرگرفتار است، بعد از یافتن سوالاتش به آرامش میرسد و رهایی مییابد.
«Kirkus Reviws» مینویسد: «داستانی درخشان»
School library journal نظرش را اینچنین مینویسد: «با پایانی قدرتمند که حتی بر بیتفاوتترین ملیتها نیز تاثیر خواه گذاشت»
«Publisher Weekly» در یک کلمهکتاب را توصیف کرده: «شگرف»
مایکل گراسمن از کاربران سایتهای خارجی درباره کتاب مینویسد: «به طرز عجیبی تحتتاثیر این کتاب قرار گرفتم. نویسنده به شیوهای خلاقانه و سرگرمکننده به چالشهای جهانی میپردازد.»
ندا در سایت طاقچه نوشته: «کتاب در فضای سورئال نوشته شده است، ولی نویسنده آنقدر هنرمندانه این فضا را به تصویر کشیده است که برای من که به این فضا علاقهمند نیستم، جذاب بود. احساس کندی در کتاب نمیکردم، کتاب پر از جملات کوتاهی است که فوقالعاده عمیق هستند. ایده کتاب و نوع ارتباط پسر و پدر واقعا فوقالعاده بود.»
سارا از کاربران سایتهای داخلی مینویسد: «این کتاب به تروما، خشونت، از دست دادن، جنگ، خانواده، دلشکستگی، انزوا، اضطراب، ناامیدی، هستی و مرگ میپردازد. داستان بسیار تاثیرگذار است و شما را به تفکر وا میدارد.»
-«کتری چی؟ چی میشد اگر لولهاش که بازوبسته میشد، بخاری که ازش بیرون میزد تبدیل به دهانی میشد و میتوانست با سوتْ ملودیهای قشنگ بزند، شکسپیر بخواند یا اینکه اصلاً باهم بزنیم زیر خنده؟ میتوانستم کتریای اختراع کنم که با صدای بابا برایم کتاب بخواند، آن وقت میتوانستم بخوابم، شاید هم چندتا کتری بخشِ کُر زیردریایی زرد را که یکی از آهنگهای بیتلهاست و من دوست دارم باهم بخوانند؛ چون حشرهشناسی یکی از raisons d’être من است و این از آن اصطلاحهای فرانسوی است که بلدم.»
-«چی میشد اگر هر کسی یکی از این میکروفُنها را قورت میداد، و این میکروفُنها هم صدای قلبمان را از بلندگوهای کوچکی پخش میکردند که میتوانستیم توی جیبهای لباسِ سرهمیمان بگذاریم؟ آن وقت شبها توی خیابان که اسکیتسواری میکردی، صدای تپش قلب همه را میتوانستی بشنوی و دیگران هم میتوانستند صدای قلب تو را بشنوند،یکجورهایی شبیه ردیابهای صوتی. چیز عجیبی که بهاش فکر میکنم این است که اگر قلب همه آدمها درست سر یک وقت شروع میکرد به تپیدن چی میشد.»
«گاهی وقتها میتوانم صدای رگبهرگ شدن استخوانهایم را زیر بار همه زندگیهایی که نکردهام بشنوم.»
«پرسیدم صد درصد مطمئن است. گفت «آنقدری زندگی کردهام که دیگر صد درصد مطمئن نباشم!»
«چرا آهنگهای قشنگ ناراحتت میکنند؟» «چون این آهنگها حقیقت ندارند.» «هیچوقت؟» «هیچچیز زیبایی حقیقت ندارد.»
جاناتان سفران فوئر در ۲۱ فوریه سال ۱۹۷۷ در واشنگتن چشم به جهان گشود. پدرش وکیل و مادرش اهل لهستان از بازماندگان هولوکاست بود. فوئر در دانشگاه پرینستون نیوجرزی در رشته فلسفه تحصیل کرد در همین دانشگاه کلاسهای نویسندگی را با «جویس کرول اوتسِ»، رماننویس و شاعر مشهور آمریکایی گذزاند. جویس که به نوشتههای فوئر علاقهمند شده بود او را تشویق به نوشتن کرد و همین باعث شد تا او راه نویسندگی را ادامه دهد و به گفته خودش زندگیاش برای همیشه تغییر کرد. او در دانشگاه ییل نویسندگی خلاق تدریس میکند.