«پیلوت» عنوان رمانی است که به قلم الناز محمدی به نگارش درآمده و با اینکه در دسته رمانهای عاشقانه قرار دارد، دارای فضایی معماگونه است و به شیوایی و سادگی به مسائل و معضلات مختلف اجتماعی و خانوادگی پرداخته است. کتاب «پیلوت» که توسط نشر سخن منتشر شده و در سال 1400 به چاپ رسیده است، بهسرعت علاقهمندان فراوانی پیدا کرد، تا جایی که در عرض یک هفته به چاپ چهارم رسید.
پیلوت نام مکانی است که شخصیت اصلی داستان به نام یاشار، برای کنار آمدن با معضلات خود به آن پناه میبرد و خواهرش نیز با او همراه میشود. این زندگیِ جدید و آشنایی یاشار با یک خانواده-ی به ظاهر خوشبخت، سرآغاز ماجراهای جدیدی میشود که گرفتاریهایی را در پیدارد. شخصیتپردازی این رمان بهخوبی صورت گرفته که سبب ارتباط عمیق خواننده با آنها در جریان داستان میشود. کسانی که به رمانهای عاشقانه و سخن گفتن از دغدغههای اجتماعی علاقهمندند، حتما از خواندن این رمان لذت خواهند برد.
نظر سمانه ابراهیمی راجعبه رمان «پیلوت» را میخوانیم: «رمان «پیلوت» فضاسازی خوبی دارد و پیرنگی با داربست معمایی- عاشقانه که نویسنده با قلم خاص خودش لحظات نابی را برای بیان احساسات با کلمات، روی بوم ذهن نقاشی میکند و هنگام این نقاشی، مخاطب با شخصیتهای زیادی روبهرو خواهد شد و نویسنده به¬خوبی توانسته از پس معرفی آنها و عقبه زندگیشان در خلال داستان برآید. نکته جالبتوجه برای من، نگاه نویسنده به معضل اعتیاد از دریچهای جدید بود و البته به عقیده من در این قسمت تمام و کمال از پس ماجرا برآمده است، زیرا رمان، کلاس درس نیست که بتوان جزبهجز چگونگی مصرفکننده مواد مخدر شدن یا مراحل ترک آن را تشریح کرد!
همین که مضامین روز جامعه از جمله اعتیاد، خانواده، بیکاری، فقر، طلاق، خیانت، عشق در بستر یک رمان با نهایت لطافت و روایتی خوشخوان و دلنشین با زاویه دید سوم شخص نگاشته شده است، نشان از دغدغهمند بودن دارد. پیلوت مناسب کسانی است که از یک رمان توقع دارند که با شخصیتهای متفاوتی سروکله بزنند و با کلاف گرههایی که به عمد از سوی نویسنده سر راه ذهنشان چیده شده، دستوپنجه نرم کنند و نهایتاً از ملاحت عشق جاری میان شخصیتهای داستان لذت ببرند.»
سارا نظر خود را در صفحه اینستاگرامش اینگونه نوشته است: «پیلوت روایت دردیست که پدر و مادر کمالگرا و حساس بر روح و روان فرزندشان میگذارند، که حس ناکافی بودن و خستگی از شرایط موجود، اورا به سمت اعتیاد سوق میدهد و تاثیراتی که تا سالها بر روی خود فرد و اطرافیان میماند. پیلوت برای من خیلی خاص و متفاوت بود. شروع پرقدرت و خاصی داشت که خواننده را وادار به همراهی میکرد . از تعلیق و کشش بالایی برخوردار بود، هرچند اواسط کتاب کمی اطناب داشت ولی خواندنش خالی از لطف نبود. پردازش شخصیتها و فضاسازیها قوی بود و پرداخت به مشکلات اجتماعی و معماهایی که به زیبایی در طول داستان گرهگشایی میشدند و همچنین پختگی قلم خانم محمدی زیبایی داستان را چندبرابر میکرد.»
حدیث این کتاب را اینگونه توصیف کرده است: «این کتاب از دغدغهها و دردهایی میگوید که کمتر به آنها توجه میشود، به رنجها و آدمهایی میپردازد که ساده از آنها میگذریم، با اینکه شاید تعدادشان کم نباشد. نویسنده با دغدغهمندی، زندگیهایی را روایت کرده، که یکسری مسائل اجتماعی و خانوادگی، عمیق و اساسی در آن مورد بررسی قرار گرفته است. میتوانم بگویم شخصیتپردازیِ داستان، مهمترین مسئلهای بود که کتاب را برایم ملموس، و وقایع را باورپذیر کرده بود؛ شخصیتهایی که هرکدام، در زندگیهایشان رنجهایی را تحمل میکردند و با این حال، سخت در تلاش بودند برای بهتر کردنِ وضع و اوضاعشان.»
در قسمتی از کتاب، یاشار به یاد خاطراتی از دوران کودکی خود میافتد و شرایطی که همیشه بر جو خانه¬ی آن¬ها حکمفرما بود: «آنقدر پهلوبهپهلو شده بود که تمام دندههایش درد میکرد. بدتر از همه، آن زخم پهلویش بود که داشت کهنه میشد. نشست روی رختخوابش. سرش را بلند کرد و ساعت را نگاه کرد. ششونیم صبح بود. هانیه هم تا دوساعت پیش با گوشیاش ور میرفت و نمیخوابید! بیقراری مثل بیماری مسری است! جوری سرایت میکند که تا شخص ناقل خوب نشود، باقی هم به دردش دچارند! سرش را که روی بالش برگرداند، چشمش افتاد به اسب چوبی روی اپن. چندثانیه نیمخیز ماند و بعد پتو را کنار زد. اسب را برداشت و نشست لب مبل! یادش بود که وقتی پدرش این را داد برایش ساختند؛ چقدر تمام بچههای فامیل حسودی کرده بودند! وقتی بزرگتر شد، دید که یه عده نمونهاش را خریدهاند اما هیچکدام اسبهای چوبی او نبودند. به خیال کودکانهاش سوار بر هر کدامشان تا ته دنیا میتاخت و کمی که بزرگتر شد و عقلش به دوست داشتنها کشید، نرگس را هم روی زین مینشاند تا به دل جنگلها بزند. یاد عکس سه درچهار افتاد. توی محفظه زیر همین اسب گذاشته بودش! اسب را چرخاند و عکس را برداشت! روزی که از توی کارگاه تولیدی پیدایش کرد، فکر کرد این عکس مال نرگس است اما وقتی یک روز نشانش داد و او با خنده گفت که چشمهای این دختر روشن است، فهمید اشتباه کرده! اشتباه بزرگی هم کرده بود و این را از همان روزی فهمید که پدر و مادرش توی اتاق دعوایشان شد و جای محبت همیشه مشت و لگد بود که پرت شدند. آن روز این اسب رویاییاش هم در امان نماند. پدرش کوبیدش به دیوار و از وسط دو نیم شد! دوید وسط اما جای برداشتن اسبش، جلوی مادرش ایستاد و خشمش را ریخت توی دستهای لرزانش و پدرش را عقب هول داد! آنقدر خشم و بغض توی صورتش بود که مثل سد شد مقابل پدرش! او که با سرعت از خانه بیرون زد، توی بغل مادرش چرخید و با هم گریه کردند!»
الناز محمدی نویسنده و رمان نویس ایرانی است. از رمان های او میتوان به «یاس مجنون»، «خواب زده»، «بازی بیقاعده» و «تردستی» اشاره کرد.
.