کتاب «ترانهی کافهی غمزده» نوشتهی کارسون مککالرز را امیرعباس علیزاده به فارسی برگردانده و نشر ماهی آن را منتشر کرده است. کارسون مککالرز در کتاب «ترانهی کافهی غمزده» داستان یک مثلث عشقی را روایت میکند. این کتاب برای دوستداران داستانهای عاشقانه مناسب است.
کارسون مک کالرز در کتابش به قصه پیرزن مرموزی میپردازد که با آشپزی سیاهپوست زندگی میکند. شخصیتپردازی در این کتاب یکی از امتیازات آن است که کمک میکند تا داستان به نحو چشمگیری باورپذیر جلوه کند. در این کتاب ما با داستانی پر فراز و نشیب و بسیار هیجانآور روبهرو هستیم که عامل موثر در آن عشقی سهجانبه است.
«میسآملیا بیاینکه حرفی بزند به خیابان نگاه کرد. طناب را کناری گذاشته بود و با انگشتهای استخوانی گندمیاش با بند سرهمیاش بازی میکرد. ابروهایش را درهم کشید و دستهای از موی سیاهش روی پیشانیاش افتاد. همانطور که آنجا ایستاده و منتظر بودند، در یکی از خانههای پایین خیابان سگی با صدایی وحشیانه و دورگه بنا کرد به زوزهکشیدن تااینکه کسی صدایش زد و سگ ساکت شد. تنها وقتی آن هیبت حسابی نزدیک شد و به محدودهٔ نور زردرنگ ایوان رسید، آنها بهوضوح دیدند که آنچه بهسمتشان میآمد چه بود. مردی غریبه بود و آمدن غریبهای با پای پیاده آنهم آنوقت شب هیچ عادی نبود. گذشته از این، مرد گوژپشت بود. قدش بهزور به یک متروبیست سانتیمتر میرسید و کُتی مندرس بهتن داشت که رویش گردوغبار نشسته بود و تا زانوهایش میرسید. پاهای کوتاه کجومعوجش لاغرتر از آن به نظر میآمدند که زیر بار وزن آن سینهٔ پتوپهن و کجوکوله و قوزی که بر پشتش بود تاب بیاورند. سرش زیادی بزرگ بود، چشمهایی آبی داشت که پایشان گود افتاده بود و دهانی کوچک و تنگ. صورتش، درعین ملایمت، حالتی گستاخانه داشت. آن لحظه پوست رنگپریدهاش زیر لایهای از گردوغبار زرد به نظر میرسید و هالهٔ زیر چشمهایش به کبودی میزد. چمدانی کهنه و زهواردررفته را که با طنابی بسته شده بود توی دست گرفته بود. مرد گوژپشت گفت:«عصر بهخیر.» از نفس افتاده بود. میسآملیا و پنج مردی که در ایوان ایستاده بودند نه جواب سلامش را دادند نه حرفی زدند. فقط نگاهش کردند. «اینجا اومدهم دنبال میسآملیا اونس میگردم.»
کارسون مککالرز (1967-1917) رماننویس، نمایشنامهنویس، مقالهنویس و شاعر آمریکایی بود. او از ده سالگی به کلاس پیانو رفت و هنگامی که پانزده ساله بود، پدرش به او ماشین تحریری داد تا داستاننویسی را جدیتر بگیرد. او چندین شغل عجیب و غریب داشت، از جمله به عنوان پیشخدمت هم کار کرد. مک کالرز در کلاسهای شبانه در دانشگاه کلمبیا شرکت کرد و نویسندگی خلاق را زیر نظر نویسندهی تگزاسی، دوروتی اسکاربرو یاد گرفت.