رمان همخونه نوشته مریم ریاحی است و یکی از موفقترین کتابهای او به حساب میآید که مخاطبان زیادی داشته است. این رمان روایتی از زندگی پرفراز و نشیب یلدا است که در سن کم، پدر و مادر خود را از دست میدهد و ناچار میشود ادامهی زندگیاش را همراه با خانوادهی یکی از دوستان صمیمی پدرش سپری کند. نویسنده در کتاب همخونه به معضلی به نام ازدواج اجباری میپردازد و به زیبایی با روایت کردن داستانی عاشقانه این موضوع را بررسی میکند.
در پشت جلد این کتاب آمده است: «عشق خودش خواهد آمد. نمیتوان از آن فرار کرد. عشق خودش آهستهآهسته میآید و در گوشهای از قلب مهربانت آرام و بیصدا مینشیند و تو متوجهش نخواهی بود و بعد ذرهذره قلبت را پر میکند. کمکم مثل ساقه مهرگیاه در تمام جانت میپیچد و ریشه میدواند؛ به طوری که بیآن نمیتوانی تنفس کنی...» این کتاب در سال 1385 توسط انتشارات پرسمان در 456 صفحه منتشر شد که تا به حال با توجه به استقبال خوبی که از آن شده، به چاپ 55 رسیده است.
سهیلا راجع به تجربهی مطالعهی این کتاب میگوید: «متاسفانه در ایران کمتر کتابی چاپ شده است که حقایقی را در مورد ازدواج اجباری دختران بیان کند، اما این کتاب، بدون هیچ ترس و واهمهای و خیلی گیرا و شیوا از این موضوع صحبت میکند و متبحرانه به شخصیت یلدا و حاجرضا میپردازد تا مخاطب با آنها ارتباط بگیرد. رمان همخونه داستانی عاشقانه است که تو را جذب میکند. هم خوشحال میشوی و هم ناراحت و پابهپای کتاب، خودت را میکشانی. این کتاب داستان دختران و زنان بیشماری است که هرگز نتوانستهاند در برابر ازدواج اجباری طاقت بیاورند و به آن تن دادهاند. خواندن این رمان را به تمام دختران و زنان سرزمینم پیشنهاد میکنم و امیدوارم کتابهای بیشتری در این خصوص منتشر شود.»
پاراگرافی زیبا از کتاب را که توصیفی از یلدا است، در ادامه میخوانیم: «یلدا موهایش را باز کرد و به دورش ریخت و برس را برداشت و شانه زد. خود را در آیینه تماشا کرد. موهای بلند مواج و سیاه صورتش را مثل قابی زیبا در برگرفته بود و تاپ بنفش رنگی به تن داشت که دو بند نازکش شانههای کوچکش را در بر گرفته بودند. شلوارک کوتاه جین قشنگی پوشیده بود. خود را دقیقتر نگاه کرد. زیبا شده بود. به یاد حرف شهاب افتاد که گفت خوشگلتر هم شدهای. از این یادآوری به وجد آمد و از جای برخاست و گفت بهتره برم فلاسک چای رو بیارم اینجا.» بخشی از کتاب که شخصیت حاجرضا را توصیف میکند، در زیر میخوانیم: «حاج رضا مرد متمولی بود و تمام تجار سرشناس بازار فرشفروشها او را به خوبی میشناختند و برایش احترام قائل بودند، اما چیزی که یادآوری آن همیشه برای او شرمندگی و رنج و ناراحتی به همراه داشت یاد و خاطرهی یک اشتباه، یک هوس و یا هر چیز دیگری که بشود نامش را گذاشت بود. او همسر خوبی داشت که عاشقانه با شوهرش زندگی کرده بود و جوانیاش را به پای او و بچهها ریخته بود. حاصل ازدواج آنها دو دختر و یک پسر بود. همسر حاج رضا یک خانم بهتماممعنا بود و باسلیقه، کدبانویی مهربان و مادری فداکار که با وجود قلب بیمارش ذرهای تلاشش را برای چرخاندن زندگی کم نمیکرد، اما دست روزگار بود یا... حاج رضا دل به زن جوانی سپرده بود که گهگاه به عنوان مشتری به سراغش میآمد و این برای او، یک رسوایی بزرگ به شمار میآمد و برای گلنار(همسرش) خیانتی غیر قابل جبران!»
مریم ریاحی متولد سال 1352 در تهران است که کارشناسیارشد ادبیات فارسی دارد. نظر او در مورد لفظ کتاب زرد که به برخی از رمانهای عاشقانه اطلاق میشود، این است که کتاب زرد به مفهوم عامهپسند لفظ بدی نیست و او خود با لفظ عامه به معنی عموم مردم موافق است و میگوید هر کتابی که خوانده شود و عموم مردم آن را بخوانند و بپسندند، بهتر از آن است که نخوانده و منزوی بماند.
برای مشاهده محصولات مرتبط دیگر میتوانید از دسته بندی خرید رمان نیز بازدید فرمایید.