هرکجا که نام اگزیستانسیالیسم به گوشمان میخورد، ناخودآگاه اولین نفری که به ذهنمان میرسد، ژان پل سارتر است. وی یکی از فیلسوفهای اگزیستانسیال بود که همواره عقیده داشت انسان دارای قدرت اختیار است و آزادی وی همواره او را در معرض انتخاب و پذیرش مسئولیت قرار میدهد. در کتاب «مرگ در فلسفه سارتر»، همان گونه که از نام کتاب مشخص است، نویسنده به بررسی افکار و عقاید ژان پل سارتر در خصوص مرگ و نیستی میپردازد.
کتاب «مرگ در فلسفه سارتر» از پنج بخش اصلی تشکیل شده است که سرفصل هر بخش به ترتیب عبارت است از: اگزیستانسیالیسم، مولفههای اصلی اگزیستانسیالیسم، ویژگیهای کلی اگزیستانسیالیسم سارتر و مرگ در نظر سارتر. در واقع کتاب در ابتدا یک مفهوم کلی از اگزیستانسیالیسم در اختیار خواننده قرار میدهد، پس از آن به بررسی خود فلسفهی اگزیستانسیالیسم میپردازد و در نهایت نظر و دیدگاه سارتر را از آن استخراج میکند و در اختیار مخاطب میگذارد. ژان پل سارتر ستارهای کمنظیر در فلسفه است و آشنایی با افکار و عقاید وی میتواند دیدگاه وسیع و خوبی به انسان بدهد و او را مجبور به اندیشیدن کند. عملی که این روزها کمتر کسی به آن میپردازد.
هدی نظر خود را راجعبه کتاب اینگونه بیان میکند: «خوندن فلسفه کار آسونی نیست و به مذاق هر کسی خوش نمیاد. در واقع خیلی حوصله و دقت میخواد. اگر فکر میکنید حوصله و علاقهاش رو دارین پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونین.»
سینا راجعبه کتاب میگوید: «از نظر من کتاب خوب و کاملیه. به خوبی تونسته از پس فلسفه سارتر بربیاد و همهی جوانب رو در نظر بگیره. اگر علاقهمند به آشنایی با دیدگاه سارتر هستید، از دست ندید.»
در این پاراگراف از کتاب راجعبه ریشههای اگزیستانسیالیسم میخوانیم: «ریشههای اگزیستانسیالیسم را در سنت فلسفی غرب میتوان تا دوران سقراط جستجو کرد. اگزیستانسیالیسم تلاشی فلسفی است در التفات به خویشتن. تمرکز اگزیستانسیالیسم بر مسیر کنش صحیح است تا مجموعهی انتزاعی از حقایق. به همین دلیل است که آنچه از سقراط به یادگار مانده، صرفا تعالیم او نیست. بلکه نظمی است میان آموزهها و زندگانی او. سقراط خود، دادگاه آتن را که وی را محکوم به مرگ کرده بود، از این ورطه دشوار زندگیاش آگاه ساخت؛ اینکه هیچ فردی به خوبی خود او نخواهد توانست به ایشان بیاموزد، خویش را بیشتر از هرچیزی احترام کنید. چنین فهمی فلسفی، در میان فلاسفه رواقی و اپیکوری نیز رواج داشت، اما آنها در اصل به مسائل اخلاقی برای یافتن راهی مناسب در زندگی توجه داشتند. فلسفه در یونان بیشتر سرشتی سازنده داشت تا آموزنده و فیلسوف تا حدودی طبیب روح بود که نگرشی مناسب و عملکردی مطلوب را برای سلامتی و خوشبختی تجویز میکرد. فلسفه در یونان باستان، به عنوان جستجوی واقعیات بنیادین رواج داشت و دارای موضوعی مرتبط با سرنوشت انسان و جهان بود و توجهی ویژه نسبت به انسان را در نظر داشت.»
در پاراگراف دیگری از کتاب، راجع به فلسفه رواقی و اپیکوری مطالعه میکنیم: «فلاسفه رواقی و اپیکوری نیز در جهان باستان، به جای آنکه فلسفه را در مسیر کنکاش دانایی از برای دانایی به کار برند، آن را چونان ابزاری برای نیک زیستن تمرین کرده بودند. آنان باور داشتند که با اندیشه بر پستی و بلندیهای زندگی به روش فلسفی، استقامت بیشتری خواهند یافت و بر فراز شرایط قرار خواهند گرفت و به نحو موجرتری مجهز خواهند شد تا بر ترس و خشم و تشویش محیط شوند. در سنتی که ایشان منتقل کردند، فلسفه نه یک فعالیت فکری محض بود و نه بستهای از شگردهایی برای خودیاری. در مقابل، فلسفه انضباطی برای شکوفا شدن و زیستنی به کلی انسانی یعنی حیانی مسئولانه بود. با گذشت سدهها فلسفه به دست محققانی که گاه از برای انضباط شدید به خویش میبالیدند، به گونهای تصاعدی به حرفهای هدایت شده در آکادمیها تبدیل شد. از این رو در این امتداد، سنت فلسفه به مثابه شیوهای از زیستن به حیات خود ادامه داد. سنت مزبور را یاغیانی تداوم بخشیدند که از شکافهای دانشکدههای فروسنتی فرو لغزیده بودند. دو مورد از این متفکران در سده نوزدهم، اثری نافذ بر اگزیستانسیالیستهای بعدی داشتند، سورن کییرکگور و فردریش نیچه بودند. هیچ یک از آن دو، فیلسوف آکادمیک نبودند و هر دو فردگرا بودند و طبعی لجوج داشتند، گویی که خلق شدهاند تا ذهن بشری را بیازارند.»
وحید مناجاتی متولد سال ۱۳۶۱ است. از دیگر کتابهای او میتوان به «ژوئیسانس فلسفی آنتوان چخوف» اشاره کرد.