این کتاب در یک نگاه
چگونه میتوان مطلقاً تازهوارد بود، آنگاه که هیچ بیرونی، هیچ «جای دیگر»ی وجود ندارد؟ مسئله نه بر سر چگونگی فرار از فروبستگی، بلکه بر سر چگونگی فرار در بطن خودِ فروبستگی است. کاربرد پلاستیسیته نزد من، یعنی مواجه کردنِ نظام فلسفی و مغز، درواقع، پرسشی را برمیانگیزد که نهایتاً اخلاقی و سیاسی است…
زمان، که بدینگونه ترسیم شده است، همان صورتِ قسمی غیریت بدون تعالی خواهد بود، یعنی نتیجهی حرکتِ درونیِ امر واقع، و به همان میزان که امری مخفی در طبیعت است، دیالوگی تاریخی میان روح و خودش نیز هست، و به این معنا، زمان در میان طبیعت و آزادی ایستاده است. در عالمِ جهانیشدهی ما، این امر هیچ راه برونرفتی، هیچ شکلی از خارجیت، را به دست نمیدهد.
ما نیازمند آموختن این هستیم که چگونه به نحوی پلاستیک با یکدیگر زندگی کنیم و اجتماعات رهاییبخش را شکل دهیم؛ اجتماعاتی که درنهایت مبتنی بر اندیشهاند.