کتاب «نامهای از پکن» روایت زندگی خانوادهای است که از هم دیگر دور افتادهاند و نامهها و خاطرات تنها پیوندی است که خانواده را در کنار هم نگه میدارد. «نامهای از پکن» کتابی از پرل باک، نویسنده برنده جایزه نوبل است که آن را در سال ۱۹۵۷ نوشته است.
کتاب «نامهای از پکن» مادر و پسری را ترسیم میکند که اکنون در آمریکا زندگی میکنند اما خانه اول آنها چین است. پدر خانواده در چین گرفتار شده است و مدتهاست که بهوسیلهٔ نامهها ارتباط برقرار میکند. این کتاب داستان تنهاییهای یک زن، بزرگ کردن فرزند بدون پدر و تاثیر اتفاقات سیاسی و اجتماعی بر زندگیهای خانوادههاست.
خوانندهای به دیگران توصیه میکند که کتاب را بخوانند. او نوشته است:
«یکی از بهترین و متاسفانه فراموششدهترین کتابهای خانم باک، همین کتاب است. داستان یک زن که در دو کشور چین و آمریکا توسط عشق یک مرد و نیروهای تاریخ احاطه شده است. هیچچیز دلخراشتر از عشقی نیست که توسط نیروهای خارج از کنترل انسان تهدید شود. این کتاب بهآرامی و با ظرافت، جزئیات درد و اشتیاق عشقی از دست رفته را به تصویر میکشد.»
مصطفی یکی از افرادی است که کتاب را خوانده است. او در گودریدز در بخشی از نظر خود مینویسد:
«خانم پرل باک نویسندهٔ این اثر و برنده جایزه پولیتزر در ۱۹۳۲ و جایزه نوبل ادبیات در ۱۹۳۸ است. او در این اثر میخواهد فاصله عمیق بین جامعه کمونیستی چین و لیبرال آمریکا را کمتر کند که در دهه ۵۰ موجب پیشداوریهایی دربارهٔ مردم چین از طرف مردم آمریکا شد و به نوعی بر خلاف مسائل سیاسی، حاکمیتی و ایدئولوژیکی، دو ملت را به هم نزدیک کند.
نویسنده با بهرهگیری از عنصر روابط انسانی و عشق که عموما نویسندگان خانم در بیان و شرح آن مهارت دارند، میخواهد مرزهای سیاسی را به واسطه نیروی مبهم و جاودانه عشق کمرنگ کند.»
در بخشی از کتاب، نیمهشبی را میخوانیم که بین این مادر و پسر میگذرد:
«دیشب خسته بودم، کمی هم از خودم ناراضی، نتوانسته بودم روزم را کامل کنم، لای کتاب را باز نکرده و یکراست به رختخواب رفتم. وقتی که ساعت دو و ربع نیمهشب بیدار شدم، فکرم روشن بود و میل داشتم کتاب را بخوانم. تازه کتاب را باز کرده بودم که متوجه شدم تنها نیستم، وحشت نکردم، فقط تعجبی غیرارادی مرا گرفته بود، سرم را بلند کردم و پشت در اتاق ژرار را دیدم. قیافهٔ غمناکی داشت و لاغر شده بود، و از سنش خیلی بیشتر به نظر میرسید. ریش کمی هم داشت و موهایش را کوتاه کرده بود، لباس چینی بر تن داشت، نه البسهٔ عالی یک مرد اشرافی، بلکه لباس رسمی محصلین، یک شنل سیاه که تا بالا دکمه داشت. قادر نبودم او را به وضوح ببینم فقط صورتش کاملا واضح بود. به من لبخند زد و چشمان تاریک و غمناکش ناگهان روشن شدند. به نظرم دستش را به طرف من دراز کرد مطمئن نیستم، چون یک مرتبه از تخت بیرون پریده، و فریاد زدم: «ژرار! آه ژرار عزیز من!»
اندوه شدید صورت او مرا در جای خشک کرد. به طرفش دویدم تا او را در آغوش بگیرم اما او ناپدید شده بود. در جایی که ایستاده بود ایستادم، کسی آنجا نبود، کف اتاق زیر پاهای برهنهٔ من سرد بود، لرزان و متوحش به رختخوابم برگشتم.»
در جایی دیگر از کتاب تفاوت عشق در زمستان و بهار میخوانیم:
«این کمال تأسف است که آنها یکدیگر را در فصل بهار شناختهاند، عاشق شدن در زمستان برای شبهای عشق زناشویی در کنار بخاری دیواری هنگامی که خانه از برف پوشیده شده، ساخته شده است. در پکن برف شدیدی میبارید و آنقدر روی زمین مینشست که باز کردن در حیاط تقریباً غیرممکن میشد. اهالی چین زیبایی برف را ستایش میکنند، نقاشان چینی دوست دارند در تابلوهای شکوفههای صورتی هلو را زمینهٔ آخرین برفهای زمستان، و یا سرخی توتها را در زمینهٔ نیها ترسیم کنند. اما چینیها دوست ندارند وقتی که برف میبارد از خانه خارج شوند، چون کفشهایشان بیشتر پارچهای است و یا از مخمل درست شده، از این رو در شبهای برفی کسی به دیدن من و ژرار نمیآمد. حتی نگهبان پیر نیز با احتیاط به داخل اتاق کوچک خود که در کنار حیاط واقع شده بود میرفت و من و ژرار از هر لحاظ در آسایش بودیم، زغالسنگ بیشتری به آتش بخاری دیواری اضافه میکردیم. شمعها را خاموش میکردیم و در کنار شعلهٔ کمرنگ آتش مینشستیم. زمان عشق فرا میرسید، شب طولانی با ساعات بیانتهای خوشبختی در مقابل ما قرار داشت.»
پرل باک نویسنده برنده جایزه نوبل است. او سالهای بسیاری را در چین زندگی کرده است؛ گرچه اصالتی آمریکایی دارد. در واقع همین فرهنگ آمریکایی و چینی او بهنوعی خط داستان کتاب «نامهای از پکن» را شکل میدهد. وی کتابهای دیگری نیز دارد که از مهمترین آنها «خاک خوب»، «مادر» و «نسل اژدها» است که همه آنها با ترجمههای روان، به فارسی برگردانده شدهاند.