موضوع رمان، روایت پسری عاشقپیشه به نام سعید است. خانوادهی سعید همراه با خانوادهی دایی جان و چند خانوادهی دیگر در باغی بزرگ و چند عمارتی زندگی میکنند. هر یک از این افراد نمایندهی یکی از تیپهای شخصیتی جامعهی ایرانی هستند. ایرج پزشکزاد نویسندهی کتاب میگوید: «باغی که داستان در آن روایت میشود، الهام گرفته شده از باغی است که او کودکیاش را در آن گذرانده است. باغی که ارث مادریاش بوده و همراه خالهها و داییهایش در آن زندگی میکردند.»
دایی جان ناپلئون دارای شخصیتی سادهلوح، بسیار حساس و منضبط است. او عاشق ناپلئون بناپارت است و همچنین نمونهی قشری از مردم جامعه که بهجای ریشهیابی مسائل با تفکر و تعقل، دست به رویابافی و خیالپردازی میزنند و بهاصطلاح "توهم توطئه" دارند. دایی جان هم که از انگلیسیها بیزار است، از این قاعده مستثنی نیست و انگلیسیترسی (انگلوفوبیا) دارد.
شبنم پناهی معتقد است که این اثر با زبان طنز، تلخیهای جامعه را به رخ کشیده است. او در سایت گودریدز نوشت: «کتاب را که شروع کردم حسی به من میگفت شاید اثر طنزش را در گذر اینهمه سال از دست داده باشد. فکر نمیکردم با چنین کتاب قویای مواجه شوم. شاید هیچ کتابی تابهامروز اینقدر موشکافانه ملت ایرانی را زیر ذرهبین قرار نداده باشد. طنز بودنش دیگر جای خود را دارد. خصوصیاتی که سالها چوبش را خوردیم، باعث بدبختیمان شدند، و میشود سالها برای آن گریست، این بار تا چندین ساعت ما را به قهقهه وا میدارند. عادت کرده بودم کتابهای جدی را کتابهای قویتری بدانم، اما این کتاب خیلی از چارچوبهای قبلی ذهنی مرا تغییر داد.»
یکی از خوانندگان غیرفارسیزبان و آمریکایی کتاب، نظر خود را در سایت آمازون اینگونه نوشت: « داستانی که شما را مجذوب خود میکند و نمیتوانید دست از خواندن بکشید. این کتاب پر از شگفتیهای غیرمنتظره و واقعی است، گویی درحال مشاهدهی رویدادهایی واقعی از طریق پنجرهای در خلوت خانهی خود هستید. میتوانم خانوادههایی شبیه به آن را در ایران تصور کنم. راوی، پسری 13 ساله است که عاشق دخترعموی خود میشود. متأسفانه موانع زیادی بر سر راه او وجود دارد. این خندهدارترین داستانی است که تابهحال خواندهام.»
مانند اکثر خوانندگان کتابِ «دایی جان ناپلئون» که آن را کتابی بس خندهدار میدانند، یکی از خوانندگان در سایت فیدیبو به این موضوع اشاره کرده است: « خوشبهحال کسانی که هنوز این کتاب را نخواندهاند، چون هنوز لذت خواندنش منتظرشان است. بهترین رمان عمرم! توصیه میکنم در موقعیتهایی این کتاب را بخوانید که دیگران از بلندبلند خندیدن شما اذیت نشوند.»
قسمتی از نظر مهدی لطفی که در سایت گودریدز دربارهی کتاب نوشته است را میخوانیم: «دایی جان ناپلئون را در هرکجای دنیا و در هر جامعهای میتوان پیدا کرد. دایی جان ناپلئون داستان مرد پریشاناحوالی است که به دلیل ناکامیهایش در زندگی واقعی، در ذهنش از خود ناپلئونی ساخته است و گمان میکند که انگلیسیها قصد نابودیاش را دارند. این کتاب چنان بر دل ایرانیها نشست که بعد از انتشارش در سال 1973 میلیونها نسخه از آن به فروش رفت.
شخصیتپردازی هنرمندانهی نویسنده، طبقات مختلف اجتماع را بهتصویر میکشد. باوجوداینکه رمان دایی جان ناپلئون با توصیفاتش جامعه را به نقد میکشد، اما با اینحال نشاندهندهی پیچیدگی، سرزندگی و انعطافپذیر بودن فرهنگ و جامعه ایرانی هم هست.»
سعید –راویِ نوجوان کتاب- جملات آغازین کتاب را اینگونه آغاز میکند: «من یک روز گرم تابستان، دقیقا یکِ سیزده مرداد، حدود ساعت سهوربع کمِ بعدازظهر، عاشق شدم. تلخیها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یکِ دوازدهم یا یکِ چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمیشد.»
در قسمتی از کتاب، سعید نظر مش قاسم -خدمتکار وفادار دایی جان- را راجع به «عشق» میپرسد: «-مش قاسم آدم چطور میفهمه عاشق شده است؟
-والله بابام جان...دروغ چرا... اون که ما دیدیم اینجوری است که وقتی خاطر یکی را میخواهی آن وقتی که نمیبینیش، توی دلت پنداری یخ میبنده! وقتی میبینیش یک هورمی توی این دلت بلند میشه پنداری تنور نانوایی را روشن کردهاند! همهچیز دنیا را، همه مالومنال دنیا را برای اون میخواهی ، پنداری حاتم طائی شدی! خلاصه آرام نمیگیری مگر آن دختر را برایت شیرینی بخورند. اما این هم هست اگر خدایی نکرده آن دختر را به یکی دیگر شوهر بدهند آنوقت دیگر واویلا...! ما یک همشهری داشتیم خاطرخواه شده بود... یک شب آن دختر را برای یکی دیگه شیرینی خوردند، صبح آن روز همشهری ما زد به بیابان، تا حالا که بیست سال گذشته هنوز هیچکی نفهمیده چی شده... پنداری دود شد رفت آسمان!»
ایرج پزشکزاد متولد سال 1306 است. او در خانوادهای اعیان بهدنیا آمد. پدرش پزشک بود و کودکیاش را در خانهباغ اشرافی مادرش گذراند. وی تحصیلات ابتدایی را در ایران گذراند و برای تحصیلات آکادمیک به فرانسه رفته و در رشتهی حقوق تحصیل کرد. پزشکزاد مدتی در ایران قاضی دادگستری بود. او در سال 1330 نویسندگی را با نوشتن داستان کوتاه آغاز کرد.
او علاوه بر نوشتن داستان کوتاه، تعدادی از آثار «مولیر» و «وُلتر» را به فارسی برگرداند. آغاز شهرت این نویسنده را میتوان از مجلهی فردوسی دانست. پزشکزاد در آن نشریه در ستونی طنز به نام «آسمونریسمون» مینوشت. از رمانهای دیگر وی میتوان به «ماشاللهخان در بارگاه هارونالرشید»، «ادب مرد به از دولت اوست» و «خانواده نیک اختر» اشاره کرد.