دربارۀ عشق نوشتۀ استاندال، ترجمهای است از کتاب On Love که توسط گلاره جمشیدی انجام شده و نشر قطره آن را به چاپ رسانده است. چاپ اول کتاب به زبان فرانسه و با عنوان De L’amour در سال 1822 صورت گرفته است. دربارۀ عشق بیش از آنکه دربارۀ عشق باشد، دربارۀ شیفتگی، زن و بخشی از تاریخ جامعۀ اروپاست. در مقدمۀ کتاب آمده: «این کتاب با ادراکی ادیبانه و فطری نگاشته شده است و رمانتیسیسم موجود در آن طعمی از واقعبینی و علممداری قرن هجدهم میلادی را به همراه دارد. تحلیلی کاملاً روانشناختی که حکایت، خاطره، بداهه، ستایش و اشتیاق در تار و پود آن تنیده شده و تمام صفحاتش را آذین بخشیده است.»
استاندال در متن کتاب، به یکی از یاران خود میگوید: «بهراستی که نیمی ـ نیم زیباتری ـ از زندگی از چشم کسی که هیچگاه دیوانهوار عشق نورزیده پنهان مانده است.» استاندال عاشق عشق است؛ عاشق مرحلۀ شیفتگی در عشق است؛ او عاشق زنان و مسحور تماشای آنان است؛ مشکلات زنان را میبیند و درک میکند و همدردی میکند؛ در یک کلام باید گفت که استاندال حامی حقوق زنان است. رویارویی با زنانگی در شرایط خاصی از رابطۀ عاشقانه در ذات خود باارزش است؛ این یکی از تجربیات متعالی زندگی است و بنابراین موضوعی است عمیق برای آن نوع از کشف و دریافتی که استاندال به کار میگرفت. آ. سی. گریلینگ کتاب دربارۀ عشق را گوهر ادبیات و پنجرهای گشوده به روح انسان میداند. او معتقد است هر کسی باید این کتاب را با هدفی بخواند و به آن بیندیشد.
کتاب دربارۀ عشق در 39 بخش نگاشته شده است. استاندال در بخش اول عشق را به چهار گونۀ متفاوت تقسیم میکند: عشق پرشور، عشق رسمی، عشق تنانه و عشق خودخواهانه. او معتقد است ویژگی اصلی و نمود حقیقی عشق «زیبایی» است و در این کتاب سعی دارد این احساس، یعنی عشق را، بهخوبی درک کند. او از تولد عشق، امید، کشف، دیدار، سفر به سرزمینی ناشناخته، آشنایی، غرور، شجاعت، اعتماد، حسادت، خشم، جدال و ... سخن میگوید و ما را تا پایان با خود همراه میکند که به ابعاد مختلف «عشق» از زوایایی دیگر نگاه کنیم.
ـ مقالۀ استاندال را دربارۀ عشق دوست داشتم. نظریۀ او این است که دردهای عشق برای تبلور ابژۀ عشق ضروری است و این فرآیند اساساً روندی است از واقعیت به ایدئال. (از مخاطبان سایت goodreads)
ـ دربارۀ عشق حرکتی روانشناسانه در راستای شناسایی عشق است که برای زمانۀ ما کهنه و غبارآلوده به نظر میآید. (از مخاطبان فارسیزبان سایت goodreads)
ـ استاندال مثالهای شگفتانگیزی ارائه میکند از اینکه مردم چگونه میتوانند مجذوب احساساتی شوند که عشق در آنها ایجاد میکند. (از مخاطبان سایت goodreads)
در بخشی از فصل سیزدهم، «قدم اول، قشر مرفه و بداقبالیها»، چنین میخوانیم: «یک والس تند و پرشور، در سالن رقصی نورافشانیشده با هزاران شمع درخشان، چنان دلهای جوان را سرمست میکند که کمروییشان تحتالشعاع قرار میگیرد و حس قدرت در آنها چندین برابر میگردد، و سرانجام "جسارت عشق" به آنان ارزانی میشود، زیرا دیدن ابژۀ عاشقانه کافی نیست، برعکس، جذابیت بیحد، جرئت را از افراد حساس سلب میکند. باید او را ببینید، حتی اگر دوستتان نداشته باشد، تا دستکم قلبتان از شکوه مغرورانهاش چاکچاک شود. چه کسی جرئت میکند به کمند عشق یک ملکه گرفتار شود، بدون آنکه از پیش نشانهها و دلگرمیهایی از سوی او دیده باشد؟!»
در بخشی از فصل بیستوششم، «دربارۀ شرم و حیا»، نیز چنین نوشته شده است: «یک زن اهل ماداگاسکار در نمایان ساختن آنچه ما میکوشیم پنهان داریم مشکلی ندارد، اما از شرم میمیرد اگر بازوانش برهنه و آشکار شوند. واضح است که شرم و حیا اساساً آموختنی است. شاید این یگانه قانون زادۀ تمدن است که به شادمانی میانجامد. دیده شده است که پرندگان شکاری هنگام نوشیدن آب، خود را پنهان میسازند، زیرا در لحظهای که سر خود را به سمت آب پایین میآورند، احساس بیپناهی و ناامنی میکنند. با بررسی شیوههای رفتاری در تاهیتی، به ریشههای شرم در طبیعت دست مییابیم. عشق معجزۀ تمدن است. عشق تنانۀ خشن و نامهذب تنها در میان انسانهای غیرمتمدن یا ذاتاً بربر دیده میشود. حیا عشق را سوار بر بالهای تخیل بالا برده و به آن حیات میبخشد.
هنری ماری بیل (1842ـ1783) که بیشتر با نام استاندال او را میشناسیم، نویسندۀ سبک رئالیسم در فرانسۀ قرن نوزدهم است که بهواسطۀ رمانهایی چون صومعۀ پارم و سرخ و سیاه شناخته میشود. استاندال بهخاطر تحلیلهای عمیق روانشناختی شخصیتهای کلیدی داستانهایش بسیار مورد توجه قرار گرفته است. از دیگر آثار او میتوان به خاطرات یک سیاح، گردشهای رم و راهبۀ کاسترو اشاره کرد.
استاندال دوران کودکی شادی نداشت. هم از پدرش و هم از محیط خشک و سختگیر یسوعی حاکم بر خانوادهاش بیزار بود و به همین دلیل در اولین فرصت به پاریس کوچ کرد. آنجا در وزارت جنگ صاحب مقام شد و در سال 1800 به ارتش ناپلئون پیوست. او در ایتالیا و در نبرد شکستخوردۀ روسیه در سال 1812 خدمت کرد و دو سال بعد، پس از برکناری ناپلئون، به میلان نقل مکان کرد و در آنجا بود که مسیر ادبیات را پیش گرفت.