کتاب «در باب حکمت زندگی» با نثر روان و ترجمه خوب محمد مبشر به فارسی برگردانده شده و نشر نیلوفر اقدام به انتشار آن کرده است.
«در باب حکمت زندگی اولین کتابی است که از شوپنهاور خواندهام. صادقانه بگویم هر بند از کتاب، ارزشمند و پر از معناست. ازآنجاکه شوپنهاور در نوشتن بسیار تواناست، جملات کتاب نیز بسیار سنجیده و آموزنده نوشته شدهاند که هر یک به تنهایی میتواند یک نقل قول حکیمانه باشد. موضوع کتاب آرامش، خرد، اعتمادبهنفس و غنای درونی است. اما توجه داشته باشید که بحث آن اصلا در مورد مثبتاندیشی نیست؛ حداقل نه مانند کتابهای مثبتاندیشیای که امروزه رایج هستند. این کتاب به من کمک کرد تا دید تازهای نسبت به جهان درون و بیرونم داشته باشم. نوشتههای شوپنهاور به من کمک کرد تا اعتمادبهنفسم را بهبود ببخشم و به پتانسیلهای درونیام پی ببرم. اگر بهدنبال یک کتاب خودیاری هستید که با سایر آثار رایج متفاوت باشد، من به شما در باب حکمت زندگی را پیشنهاد میکنم. ضمنا با وجود آنکه کتاب چیزی حدود 200 سال پیش نوشته شده است، اما مطالب آن اصلا قدیمی نیستند و هنوز هم تازگی و کاربرد دارند، چراکه موضوع آنها انسان و سرشت اوست. البته باید موضوع دوئل را نادیده بگیریم، زیرا امروزه دیگر دوئل رایج نیست!» متن فوق بخشی از نظر محمدجواد فرجالهی در مورد کتاب بوده است.
شوپنهاور در کتاب خود بسیار در مذمت ثروتاندوزی و عدم توجه به تکامل درون نوشته است. بهعنوان مثال به این بخشهای کتاب توجه کنید: «میبینم که بسیاری از مردم، سختکوش چون مورچگان، از صبح تا شب در پی افزودن ثروت خویشاند... ذهنشان خالی است و در نتیجه پذیرای هیچچیز دیگری نیست. اینها به عالیترین لذتها که لذتهای ذهنی است دسترسی ندارند و بیهوده میکوشند تا لذتهای فرارِ حسی را که مستلزم وقت کم، اما پول زیاد است و آن را گاهی بر خود روا میدارند، جانشین آن لذتهای دیگر کنند» و «مشغولیت اصلی مردم در همهی کشورها ورقبازی شده است. که نشاندهندهی ارزش آنها و اعلام ورشکشتگیِ فکر است. ازآنجاکه فکری برای مبادله با یکدیگر ندارند، ورق مبادله میکنند و میکوشند پول یکدیگر را ببرند. آه، چه موجودات رقتانگیزی!»
او از موضوع تنهایی و ارتباط با دیگران نیز غافل نشده و به آن اشاره کرده است: «آنچه انسانها را به سوی جمع سوق میدهد این است که نمیتوانند تنهایی را و در تنهایی، خود را تحمل کنند». و در جای دیگری نیز میگوید: «پس هرکس که تنهایی را دوست نمیدارد، دوستدار آزادی هم نیست. زیرا فقط در تنهایی آزادیم. اجبار، ملازم جداییناپذیر هر جمع است. هر جمعی از افراد خود میخواهد که از فردیت خود صرفنظر کنند و هرچه فردیت انسان باارزشتر باشد، چشمپوشی از آن بهخاطر جمع دشوارتر است» و «موجودی که ارزشمندی یا بیارزش بودن آن وابسته به نظر دیگران باشد، چه موجود اسفباری است».
شوپنهاور در مورد شاد زیستن هم جملاتی بسیار گفته است، مانند: «وقتی کسی جوان، زیبا، ثروتمند و مورد احترام است میپرسیم که آیا شاد هم هست؟ تا بدانیم که خوشبخت است یا نه. ولی اگر شاد باشد، دیگر فرقی نمیکند که جوان است یا پیر، راستقامت است یا گوژپشت، ثروتمند یا فقیر؛ چنین کسی شادکام است. و این او را بس»، «آنچه انسان در خود دارد برای خرسندیاش کافی است» و «چه در شرایط خوب چه در مصائب زندگی، مهم این نیست که با چه چیز روبهرو میشویم، یا بر ما چه میگذرد، بلکه چگونه رویدادها را احساس میکنیم». روشن است که فلسفهی شوپنهاور برای رضایت و خوشبختی، بازگشت به درون است.
آرتور شوپنهاور - نویسنده و فیلسوف اهل آلمان - که از فلاسفه بزرگ تاریخ اروپا به شمار میآید و بسیاری از او بهعنوان یکی از پرنفوذترین و تاثیرگذارترین اندیشمندان در حوزهی اخلاق، هنر، ادبیات و روانشناسی یاد میکنند. شوپنهاور افکار و عقایدش را تحت تاثیر کانت میدید و خود را وارث حقیقی کانت معرفی میکرد. سبک زندگی شوپنهاور نیز بسیار خاص و جالب بوده، چراکه او با وجود زندگی در شهرهای پرجمعیت آن دوران یعنی برلین و فرانکفورت، ارتباط بسیار کمی با افراد دیگر داشته است. به این توصیفهای جالب نیچه از شوپنهاور دقت کنید: «مطلقاً تنها بود و کمترین دوستی نداشت و فاصلهی میان یک و هیچ لایتناهی است» و «من و شوپنهاور در میان آلمانیها یک اتفاق به حساب میآییم».
سبک خاص زندگی شوپنهاور و تنهایی او باعث شد تا بتواند کتابهای پرباری بنویسد که از میان آنها میتوان به «جهان همچون اراده و تصور»، «در باب طبیعت انسان» و «متعلقات و ملحقات» اشاره کرد. در باب حکمت زندگی در واقع ترجمهی قسمت آخر همان کتاب متعلقات و ملحقات است.