کتاب «بابا لنگدراز» اثری از جین وبستر نویسندهی آمریکایی است. در ایران ترجمههای گوناگونی از این کتاب به چاپ رسیده است که از مهمترین آنها میتوان به ترجمههای «میمنت دانا» و «محسن سلیمانی» که بهترتیب توسط انتشارات صفیعلیشاه و انتشارات افق به چاپ رسیده است اشاره کرد. «کتاب بابا لنگدراز» در لیست برترین آثار تبدیل شده به فیلم و سریال، و بهترین رمانهای نامهنگارانه قرار دارد. این اثر همچنین یکی از پرفروشترین رمانهای عاشقانه کلاسیک است. از نکات مثبت این داستان آن است که از نوجوانی تا بزرگسالی میتوان با آن ارتباط برقرار کرد.
رمان بابا لنگدراز زندگی دختری پرشور و شوق به اسم «جودی ابوت» را روایت میکند که یتیم است و در پرورشگاه زندگی میکند. او علاقهی بسیاری به نوشتن دارد و بر خلاف زندگی سخت و تلخش شیرین مینویسد. یکی از حامیان مالی پرورشگاه که خبر از استعداد او در نویسندگی دارد، تصمیم میگیرد به طور ناشناس به او کمک کند تا از نوانخانه به دبیرستان برود و تحصیل کند. فرد ناشناس تنها درخواستی که از جودی دارد نوشتن نامه برای اوست. داستان با نوشتن نامههای جودی آغاز میشود. رمان بابا لنگدراز خیلی ساده و روان، اما زیبا و پرکشش است.
نظر خوانندگان در سراسر دنیا درباره کتاب بابا لنگدراز چیست؟
نظرکاربری در سایت آمازون به نام «روداح» اینچنین است: « این کتاب یک شاهکار است. همهچیز داستان را دوست داشتم و آنقدر واقعی و عمیق است که قلب و احساسات شما را تحتتاثیر قرار میدهد. جودی از گفتن حقیقت نمیترسد و این چیزیست در شخصیتش که او را دوستداشتنی میکند.»
«روزنامه گاردین» تعبیری جالب از کتاب «بابا لنگدراز» دارد و مینویسد: «به خوشمزگی یک بستنی در یک روز داغ تابستانی است.»
سایت آمازون میگوید: «بزرگداشتی عمیق و لطیف از قدرت بیداریبخش عشق است.»
فاطمه در سایت طاقچه نوشته: «داستان جذاب، و پر از حس خوب بود. لذت بردن جودی از چیزهای کوچک زندگی حس خوبی به آدم میدهد.»
جملاتی از کتاب که شایدانگیزه خواندن باشد
-«بابا لنگدراز عزیز: دیشب یک خواب خیلی مزخرف دیدم. خواب دیدم که داخل یک کتابفروشی رفتم و فروشنده کتاب جدیدی به نام زندگینامهی جودی آبوت را برایم آورده است. جلد کتاب از جنس پارچهی قرمز بود و عکس یتیمخانه جانگریر روی جلد آن بود. عکس من در صفحهی اول بود و زیر آن نوشته شده بود ارادتمند واقعی شما جودی آبوت. اما همین که میخواستم بروم صفحهی آخر نوشتهی روی سنگ قبر را بخوانم از خواب پریدم. خواب بدی بود. من کموبیش دیدم که با چه کسی ازدواج میکنم و کی میمیرم. به نظر شما هیجانانگیز نیست آدم بتواند داستان زندگی خودش را که یک نویسندهی ماهر بدون کم و کاستی نوشته است بخواند؟ و اگر بخواهید آن را بخوانید یک شرط دارد آن هم این است که شما هرگز آن را فراموش نکنید و با وجود اینکه کاملاً از آینده خبر دارید و هر لحظه میدانید قرار است چه اتفاقی بیافتد و حتی میدانید که چه زمانی خواهید مرد به زندگی عادی خود ادامه دهید. با این شرایط فکر میکنید چند نفر شجاعت خواندن آن را دارند؟ یا چند نفر میتوانند جلوی کنجکاوی خود را بگیرند و آن را نخوانند؟ با وجود اینکه میدانند اگر آن کتاب را بخوانند در ادامهی زندگی هیچ امید و هیجانی وجود نخواهد داشت.»
-«این مشکلات بزرگ در زندگی نیست که نیاز به شخصیت دارند. هرکس میتواند به بحرانی برسد و با یک جر و بحث خردکننده مواجه شود، اما برای رفع خطرات روزافزون تنها با خنده؛ من واقعا فکر میکنم خنده نیاز روح است. این نوع شخصیت است که من قصد دارم آن را توسعه دهم. من قصد دارم وانمود کنم که تمام زندگی فقط یک بازی است که من باید به طرز ماهرانه و منصفانه به همان اندازه که میتوانم بازی کنم. اگر من شکست بخورم، شانههایم را بالا میاندازم و میخندم، همچنین اگر من برنده هم شوم.»
-«جودی عزیزم! کاملا با تو موافقم که عدهای از مردم هرگز زندگی نمیکنند و زندگی را یک مسابقه دو میدانند و میخواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دور دست است دست یابند و توجه نمیکنند که چقدر خسته شدهاند، که حتی شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط میبینند. درحالیکه نه به مسیر توجه داشتهاند و نه لذتی از آن بردهاند. دیر یا زود آدم پیر و خسته میشود در حالیکه از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برای بی تفاوت میشود و فقط او میماند، خستگی و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد.»
درباره نویسنده کتاب بابا لنگدراز
آلیس جین چندلر وبستر در 24 ژوئیه سال 1876 در ایالت نیویورک آمریکا چشم به جهان گشود. مادرش خواهرزادهی مارک تواین (نویسنده سرشناس و معروف کتابهایی چون هاکلبریفین و تام سایر) و پدرش مدیر مالی انتشارات مارک تواین بود. او که سبک روان و سادهای دارد، در رمانهایش کنار مفاهیم امید، دوستی و عشق، به مسائل اجتماعی و سیاسی نیز پرداخته است. این بانوی نمایشنامهنویس و رماننویس در سال 1916 و در سن 39سالگی هنگام زایمان فرزندش از دنیا رفت.