ایدهی داستان «باشگاه مشتزنی» زمانی به وجود آمد، که پالانیک - نویسندهی کتاب - با بیاعتنایی همکارانش نسبت به چهرهی کبود و زخمی خود روبرو شد. پالانیک در جریان یک سفرِ خارج از شهر، با چند نفر درگیر شده و چند روز بعد با صورتی کبود در محل کار خود حاضر شد، اما هیچکدام از همکاران او تمایلی برای اینکه بدانند چه بلایی سر صورت پالانیک بینوا آمده نشان ندادند؛ اجتناب و عدم تمایل آنها نسبت به زندگی خصوصی پالانیک، او را ترغیب به نوشتن داستانی کرد که امروز ما آن را با نام «باشگاه مشتزنی» میشناسیم. این رمان در ابتدا به صورت داستان کوتاهی هفت صفحهای در سال ۱۹۹۵، در مجموعه داستان «در جستجوی خوشبختی»، منتشر شد؛ کمی بعد، پالانیک این داستان کوتاه را به داستانی بلند تبدیل کرد و رمان «باشگاه مشتزنی» در سال ۱۹۹۶ متولد شد. فصل ششم این رمان در واقع همان داستان کوتاه اولیهست که حالا جزئی از داستان نامتعارف و دوستداشتنی پالانیک شده است.
«باشگاه مشتزنی» داستان مردی مبتلا به بیخوابی با یک زندگی کسلکننده است؛ شهروند و کارمندی مطیع که تهی از هر میلی نسبت به زندگیست. قهرمان داستان نامی ندارد؛ بینام و نشان بودن او، از جهتی کنایهایی به هویت گمشده اوست و از سوی دیگر، به این نکته اشاره دارد که قهرمان داستان شاید یکی از خود ماست، مایی که همانطور زندگی میکنیم که به ما گفته شده است، اسبابِ زندگیمان، لباسی که میپوشیم، غذایی که میخوریم، کتابی که میخوانیم و حتی آرزوهایی که داریم، همه پیشاپیش برای ما انتخاب شدهاند؛ و برای ما تنها توهمی از استقلال باقی مانده.
اما این زیستِ کسلکنندهی قهرمان با آشنایی ناگهانیِ او با مردی به نام تایلر داردِن شکل جدیدی به خود میگیرد. تایلر به هیچکدام از قوانین نوشته شده اعتقادی ندارد و گویی خشمِ فروخوردهی قهرمان داستان است که به شمایلِ مردی درآمده. آنها با یکدیگر گروهی به نام «باشگاه مشتزنی» را تأسیس میکنند و از مردانی چون خود دعوت میکنند تا به آنها ملحق شوند، اما رفتهرفته خشونت باشگاه از یک گروه زیرزمینی که اعضای آن سرگرم مشتزنی هستند، تبدیل به یک گروه رادیکال میشود و پالانیک زیرکانه و شوخطبع عصیان مردمی سرخورده که به مرز جنون رسیدهاند را نشان میدهد. جنونی که زمانی در زندگی قهرمان داستان، غایب بوده و حالا جزئی جدانشدنی از اوست.
در سال ۱۹۹۹، اقتباسی سینمایی به کارگردانی دیوید فینچر، با بازی برد پیت و ادوارد نورتون ساخته شد؛ فیلم یک شکست تجاری بود که با نقدهای ضد و نقیضی روبرو شد. امروز اما این فیلم یکی از بهترین آثار سینمای کالت است.
رمان «باشگاه مشتزنی» از ابتدای انتشار خود، با استقبال خوبی از طرف منتقدان و خوانندگان مواجه شد. روزنامهی گاردین، این کتاب را «یک اثر هنری» توصیف کرد و هفتهنامهی ناشران در همان سال - ۱۹۹۶ - در ستایش نحوهی روایتِ سرگرمکننده و در عینحال کوبندهی پالانیک نوشت: «مخلوقات پالانیک، موجوداتی کاملاً بدیع، تندخو، ظالم اما رقتانگیز و خشن اما مضحکی هستند که حتی بیحال و حوصلهترین خوانندهها را میخکوب میکنند.»
«باشگاه مشتزنی» در میان خوانندگان فارسیزبان خود نیز، از محبوبیت بسیاری برخوردار است؛ کاربران وبسایت طاقچه این کتاب را، اثری «نقادانه و جذاب»، «شاهکاری کمنظیر» و «داستانی فلسفی» توصیف کردهاند.
روایات قهرمان «باشگاه مشتزنی»، صریح و کوبنده اما در عین حال همراه با طنزی سیاه است؛ خواننده در عین حال که خشونت داستان مانند سیلیِ جانانهای بر صورتش کوبیده میشود، از طنز منحصر به فرد او نیز لذت میبرد و کِیفور میشود.
با هم نگاهی بیندازیم به یکی از همین قسمتهای داستان: «لولۀ تفنگ به ته گلویم فشار میآورد. تایلر میگوید: ما واقعاً نمیمیریم.
با زبانم شیارهای صداخفهکن لولۀ تفنگ را که خودمان متهشان کردهایم حس میکنم. بیشتر صدایی که شلیک گلوله ایجاد میکند در اثر انبساط گازهاست. گلوله صدای زیر قابل شنیدنی هم تولید میکند که به خاطر حرکت بسیار سریعش است. برای خفه کردن صدا، فقط باید تعداد زیادی سوراخ داخل لولۀ تفنگ ایجاد کرد. این کار به گازها اجازۀ خروج میدهد و اینطوری سرعت گلوله به کمتر از سرعت صوت میرسد.
اگر سوراخها را درست مته نکنی تفنگ در دستت منفجر میشود.
تایلر میگوید: این واقعاً مرگ نیست. ما افسانه خواهیم شد. ما پیر نمیشیم.
با زبانم لولۀ تفنگ را بهسمت لپم میرانم و میگویم: تایلر، ما که دراکولا نیستیم.»
چارلز مایکل "چاک" پالانیک، متولد ۲۱ فوریه ۱۹۶۲ در شهر پاسکو در ایالت واشنگتن است. نوشتن را در اواسط دوران ۳۰سالگیِ خود آغاز کرد که شروع چندان امیدبخشی نبود؛ رمان اول او با عنوان «هیولاهای نامرئی»، از طرف تمام ناشرانی که پالانیک به آنها مراجعه کرده بود، رد شد. اما با انتشار «رمان باشگاه مشتزنی» در سال ۱۹۹۶ پالانیک سرانجام مورد توجه مخاطبین و منتقدان قرار گرفت و به عنوان نویسندهای صاحبسبک شناخته شد، بهطوریکه سومین رمان منتشر شده از او، با نام «خفگی»، در سال ۲۰۰۱، در لیست پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز قرار گرفت.
نوشتههای پالانیک اغلب حاوی مضامینی همچون نقدِ مصرفگرایی، طردشدگی و انزوای انسان امروزست. او تحتتأثیر فیلسوفانی همچون، فوکو، نیچه و کامو، جهان داستانهایش را با واژگانی محدود و جملاتی کوتاه روایت میکند. به همین دلیل شیوهی نگارشی او را به سبک مینیمالیسم نزدیک میدانند. تکرار عبارات و جملاتی مشابه و تکراری در جایجای داستان از دیگر ویژگیهای شیوهی روایتی اوست.
پالانیک تا به امروز نزدیک به ۴۰ عنوان رمان و داستانکوتاه منتشر کرده است. آخرین رمان او با نام «نه برای همیشه، بلکه برای همین حالا» در سال ۲۰۲۳ منتشر شد.