کتاب «آنگاه به پایان رسیدیم» در سال 2007 به چاپ رسید و نویسندهی جوان این اثر، جاشوا فریس جوایز بسیاری را به خاطر این کتاب دریافت کرد. این رمان پرفروش که تا امروز هم نیز بازچاپ میشود و مورد استقبال قرار میگیرد جایزهی PEN/Hemingwayدر ادبیات آمریکا را به دست آورده است. «آنگاه به پایان رسیدیم» در فرهنگ آمریکایی و مفهوم رویای آمریکایی جایگاه ویژهای پیدا کرده است.
هشت ساعت کار روتین در اداره به مرور به عادتی تبدیل میشود که سایهی سنگینش تمام زندگی کارمند را در خود فرو میبرد. داستان «آنگاه به پایان رسیدیم» به روابط دوستانی میپردازد که کنار یک دیگر در ادارهای مشغول به کارند، با یکدیگر رقابت دارد، برای رسیدن به موقعیتی بهتر پشت یکدیگر را خالی میکنند، تشنهی موفقیت هستند و در نهایت میبینیم که این شرکت تبلیغاتی کنارشان گذاشته و آنها به پایان میرسند... .
با توجه به اینکه بسیاری از ما درگیر زندگی یک نواخت کاریمان هستیم و در این میان دریچهای برای رقابت و بهتر شدن وضعیتمان جستجو میکنیم، خیلی از خوانندگان به همین نزدیکیِ شرایط زندگیشان با قصهی این رمان اشاره کردهاند: «عالی بود، روایتی از زندگی و روزمرگیهای کاری. روابط بین افراد یک شرکت یا یک اداره. ترس از تعدیل نیرو و بازنشستگی در زمان غیرمعمول، همه و همه در قالب طنز، به کتاب جلوه خوشایندی بخشیده.»
در نکوداشتهایی که برای این کتاب در لس آنجلس برگزار شد نیز منتقدان بسیاری آن را تحسین کردهاند و در تایمز نوشتند: «آنچه در نگاه اول مانند یک طنز با ذوق و شوق از فرهنگ محیط کار به نظر میرسد، با بررسی دقیقتر نشان میدهد که یک رمان بسیار جدی در مورد آمریکا است. حتی ممکن است در نوع خود یک رمان عالی آمریکایی باشد.»
ما برای تحمل تکرارهای زندگیمان به رویا نیاز داریم، رویای پیشرفت زندگی شخصی و کاریمان. گاهی رویاپردازیها و تلاش اضافه برای رسیدن به خواستهای ناممکن زندگی ما را به مسیری دیگر منحرف میکند که ضررهایی ماندگار برایمان به یادگار میگذارد. در کتاب جاشوا آفریس به این موضوع پرداخته شده است: «رویایی بود. قرار بود در بعد از ظهر یکی از یکشنبههای دوست داشتنی، وقتی پاها را روی هم انداخته بودند و داشتند تلویزیون تماشا میکردند، یا در زمین گلف توپ سفید پر خط و خال را به سمت سوراخ روانه میکردند، یا در یکی از مهمانیهای آن چنانی در حال سرو نوشیدنی های هزار رنگ و طعم بودند، اتفاق بیفتد. وقتی وسط هفته، پشت میزهای مجلل چشم نواز، خیره به صفحه کامپیوتر و تلفن به دست، نشسته بر صندلی های با ابهت مدیریتی، یا در سالن پر ازدحام تالار بزرگ بورس دست ها را پایین و بالا می برند و حرص و جوش میخوردند و یا وقتی زیرکانه سیاست های جهانی را در راهروهای پر پیچ و خم معبد برفی رنگ رقم می زدند، واقعه اتفاق بیفتد. رویایی بود. رویای آمریکا»
اضطرابی که بسیاری از کارمندان در تعدیل نیروی شرکتها دارند تاثیر مستقیمی بر کیفیت زندگی روانی آنها میگذارد، در «آنگاه به پایان رسیدیم» میخوانیم: «دوران تعدیل نیرو فرا رسید. ماهها بود که قضیه سر زبانها افتاده بود، اما حالا دیگر رسمی شده بود. اگر خوششانس بود میتوانست شکایت کند. اگر کسی سیاهپوست، سالمند، زن، کاتولیک، یهودی، همجنسباز، چاق یا معلول بود بهانهای برای شکایت کردن داشت. چند روز دیرتر یا زودتر همهمان کارمان را از دست میدادیم. بهخاطر پیرهن تام که شده ما را حتما اخراج میکردند. خود تام لعنتی در فهرست اخراجیها بود. فقط ما از او بیزار نبودیم، همسر سابقش از تام متنفر بود.»
زندگی شخصی کارمندان این شرکت نیز آسیب دیده و هرکدام پی عبور از ملالی هستند که گرفتار آن شدهاند: «قضیه به تسلط محدودکننده مربوط میشد. تام احساس میکرد وظیفهاش این است که بر دو بچهاش مسلط باشد. زنش به فونیکس رفت تا از شرش خلاص شود. ما در سایه توافقی جمعی به این نتیجه رسیدیم که تام را لعنتی صدا بزنیم. امبر لودویگ از وقتی باردار شد با این کار مخالفت کرد، اما واقعا اسم شایسته دیگری پیدا نکردیم و اعتراض امبر به جایی نرسید. تام وقتی خبر اخراجش را شنید تصمیم گرفت رایانهاش را از پنجره اتاق بیرون بیندازد. بنی شاسبرگر آن لحظه کنارش بود. بنی دوست نزدیک تام نبود اما کسی بود که با تام ناهار میخورد و بعد پیش ما میآمد و اخبار را گزارش میکرد.»
جاشوا فریس در 1974 به دنیا آمد و در دانشگاه نیز در ادبیات انگلیسی و فلسفه تحصیلات خود را به پایان رسانید. او پس از دانشگاه در شرکتی تبلیغاتی شروع به کار کرد و از 1999 داستاننویسی را آغاز کرد. بسیارانی معتقدند او میداند چگونه بنویسند تا خوانندهی کتابش عمیقا با او احساس همذاتپنداری داشته باشد. کتاب «بینام» و «دوباره بیدار شدن در وقت مناسب» از دیگر رمانهای او هستند که مثل «آنگاه به پایان رسیدیم» مورد استقبال قرار گرفتهاند.