قاسم غنی از طرف رضاشاه برای خواستگاری رسمی از فوزیه، خواهر پادشاه مصر و ازدواج او با ولیعهد ایران به قاهره رفت. سال 1326، محمدرضا شاه قاسم غنی را مجدد به قاهره فرستاد تا به موضوع سخت و پیچیدهی، طلاق فوزیه رسیدگی کند. گرفتن جواهرات سلطنتی از خانواده ملکه فراری و پس گرفتن شمشیر مرصع رضا شاه از دیگر کارهایی بود که قاسم غنی در این سفر باید انجام میداد.
محمد قائد میگوید: «هدف مهمتر این بازنویسی، سرگرمی و داستانپردازی است، آن هم داستانی که از شدت رئالیسم ممکن است باورنکردنی به نظر یرسد.»
الهام از کاربران شبکههای اجتماعی درباره کتاب مینویسد: «اگر با محمد قائد و نوشتهها و ترجمههایش آشنا نیستید، کتاب «آدم ما در قاهره» شروع مناسبی است. کتاب بسیار خوبی از قائد که که یادداشتهای قاسم غنی را با ویرایش اساسی و پیرایش به متنی داستانگونه تبدیل نموده است»
یاسر نیز در شبکههای اجتماعی مینویسد: «همیشه استاد، «محمد قائد» با ویرایش و پیراستن یادداشتهای غنی از ماموریتی سیاسی و پیشگفتار مفصل و عالی بر این یادداشتها کتابی را فراهم آورده، که خواندنش بر هر عاشق کتاب و مشتاق تاریخ معاصر واجب عینی است. نشر کلاغ را هم باید درود گفت.»
محمد قائد درباره یاداشتهای غنی گفته است: «آدمها خاطرات شیرین را مینویسند تا از بازخوانی آنها لذت ببرند، و خاطرات تلخ را تا یادشان بماند چه آدمهایی به آنها بد کردند. اینکه شبها پیش از خواب بنویسی از دختران جوان و زنان زیبا بیشتر خوشت میآید و چند تا را اسم ببری، قبول. اما دشوار بتوان استدلال کرد بد گفتن به همسر میزبان و مهمانان ضیافت بعدها حالتی خوش، یا حتی ناخوش، در شخص ایجاد کند. این حجم تکرار ستایش دختران خوشگل و بد گفتن به مادران آنها اگر هم در مکاتبات پسران نوجوان جایی داشته باشد در نوشتههای آدم جاافتادهای اهل معنویات و عوالم برتر کمی، و بیش از کمی، نامعقول به نظر میرسد.»
کسانی نامه و عکس و دستخط عزیزی را در پاکتی مثلاً ارغوانی یا آلبومی با جلد مخمل نگه میدارند و بارها میخوانند و به آن دست میکشند و حتی میبویند. غنی هیچجا نمینویسد با حبیب درد سابق و حبیبان درد اسبق مکاتبه میکرد و عکس آنها را با خودش داشت. اینکه یادداشتهای روزانه و شبانه را، شامل کپی نامههای سرّی شاه به برادرزنش، رها میکند و از ایران میرود، شاید بیشتر بیانگر این تلقی باشد: «از ما گذشت، بگذار دیگران ببینند و آیندگان بدانند. اسم مستعار و مسخره «بگم سکینه والی خانم اِمریکائی ولیخان فیلسوف هندی» چقدر برای آن دیگران و آیندگان اهمیت دارد؟
و سرک کشیدن در زندگی شخصی بقیه و اشارات تحقیرآمیز و حتی موهن به اشخاص. توجه داشته باشیم که راوی نویسنده رمان پرفروش یا روزنامه زرد نبود؛ آقای دکتر و سفیرکبیر بود و از محرمان خانواده سلطنتی و مهمان ممتاز خانه بسیاری اعیان ایران و مصر. کسی که برای این زن و آن خانم صفات زننده روی کاغذ بیاورد و بعد یادداشتهایش را در گوشهای بیندازد منطقاً پیه این را به تنش مالیده که برملا شدن یک صفحه از آن مطالب، پایان زندگی دیپلماتیک و سیاسی و اجتماعی او و بعید است پس از رسوایی جایی راهش بدهند، تا چه رسد دعوتش کنند. شانس آورد که پیش از غضب شاه دنیا را ترک کرد وگرنه دخلش میآمد. قضاوت نمیکنم، سؤالی طرح میکنم در زمینه قلمزدن که برایش جوابی ندارم.»
«محمد قائد شرفی» سال 1329 در شیراز چشم به جهان گشود. قائد در دانشگاه پهلوی شیراز روانشناسی خواند. وی در زمینههای گوناگون : روزنامهنگاری،ترجمه،ویراستاری و نویسندگی فعالیت میکند. او در نشریاتی همچون جامعه سالم، آدینه، ماهنامه فیلم، ماهنامه زمان و ماهنامه صنعتِ حمل و نقل مشغول به کار بوده است، همچنین به دعوت «احمد شاملو»در هفتهنامه کتاب جمعه مطالبی نوشته است. از کتابهایی که ایشان ترجمه کردهاند میتوان به «توپهای ماه اوت»، «رنج و التیام» و کتابهایی که تالیف خودشان است به «کتاب عشقی»، «ظلم جهل و برزخیان زمین» اشاره کرد.