کتاب «عشق در زمستان آغاز میشود» یک مجموعه داستان متشکل از چهار داستان به نامهای عشق در زمستان آغاز میشود، مجسمههای گمشده، آمد و شد غریبهها، و شهر درختان توفاتی است. کتاب «عشق در زمستان آغاز میشود» راجعبه انسانهایی است که در آستانه استیصال قرار گرفتهاند اما نیرویی فرای قدرت آنها، هنوز آنها را سر پا نگه داشته و اجازهی عقبنشینی را نمیدهد.
این کتاب راجعبه زخمهای کهنه و قدیمیای است که شاید هر یک از ما در زندگی با آنها مواجه شده باشیم و فکر کرده باشیم که آنها را فراموش کردیم، اما در بزنگاههای زندگی متوجه شویم که نهتنها هیچ زخمی به دست فراموشی سپرده نشده است، بلکه با شدت و حدت بیشتری کماکان پابرجاست. این مجموعه علاوهبر نثری روان و گیرا، در خود نشانههایی را پنهان میکند که در پایان کتاب مخاطب خود را در حال رازگشایی معماهای کتاب پیدا میکند.
پرداخت کاراکترها به قدری دقیق و هوشمندانه است که موجب حیرت خواننده خواهد شد. در زمانهای که همه از عشق زخم خوردهاند و تا جایی که میتوانند از آن دوری میکنند، نویسنده در این کتاب تلاش میکند تا انسان را دوباره با عشق آشتی دهد و آن را بهعنوان نیرویی برای ادامه حیات معرفی کند. و در این کار نیز موفق شده است. خواندن این کتاب، مخاطب را به آینده بشریت امیدوار خواهد کرد.
رستا نظرش را درمورد کتاب اینگونه بیان میکند: «من خیلی طرفدار مجموعه داستان نیستم و برای شروع کردنش مردد بودم. اما وقتی شروع کردم دیگه نتونستم کتاب رو کنار بذارم. روایت قصهها بینظیره. آدم رو با خودش همراه میکنه. حتما خوندنش رو پیشنهاد میکنم.»
احسان درمورد کتاب میگوید: «داستانهای گیرا. بیان بسیار مناسب. تعلیقها درست سر جا و سر وقت. اولین کاری بود که از این نویسنده خواندم و اگر کتابهای دیگری داشته باشد حتما خواندن آنها را شروع میکنم. لذت خواندنش را از دست ندهید.»
کتاب با پاراگراف زیر آغاز میشود: «در سایهها منتظرم.
ویولنسلم الان روی صحنه است. ویولنسلی که سال ۱۷۲۳ در دامنهی تپهای در جزیرهی سیسیل ساخته شد. جایی که دریای بسیار آرامی دارد. زههای ویولنسلم به لرزه میافتند وقتی آرشه نزدیکشان میشود. در انتظار معشوقشان باشند انگار. نامم برونو بونت است. پردهای که پشتش میایستم همرنگ آلو است. از جنس مخملی ضخیم. اما زندگی من در آن سوی دیگر است. بعضی وقتها آرزو میکنم کاش زندگی بدون من ادامه پیدا میکرد. اینجا در شهر کیک، صحنه زیادی روشن است. هنگامی که مجری برنامه دارد مرا به زبان فرانسوی کانادایی معرفی میکند، ستارههایی از غبار گوشی و مارپیچ دستهی ویولنسلم را احاطه میکنند. ویولنسلم پیشتر مل پدربزرگم بود که تصادفی در جنگ جهانی دوم کشته شد. صندلی آشپزخانهی پدربزرگم هم روی سن است. فقط میتوانم وزنم را روی سه تا ازپایهها رها کنم. حصیر قسمت نشیمنگاه صندلی پاره شده است. همین روزهاست که فرو بریزد. میدانم یکی از همین روزها که قبل از اجرا، صندلی را به سالن کنسرت میآورند. یک تهیهکنندهی موسیقی عصبی زنگ میزند و خبر میدهد: صندلیات موقع حملونقل حسابی خراب شده.»
در پاراگراف دیگری از کتاب درباره اهمیت شنیدن بعضی از حرفها از زبان دیگران مطالعه میکنیم: «دستانم را از جیبم بیرون آوردم. باران شروع به باریدن کرد و او ناپدید شد. برگشتم و راهم را به آرامی در پیش گرفتم. همانطور که در شهر قدم میزدم، آن کلمه را بارها و بارها با خودم تکرار کردم. احساس کردم ناگهان گرم شدهام، پر از انرژی، پر از زندگی و مهیای زندگی بخشیدن. فکر میکنم نیاز دارم چیزهایی که خودم میدانم را از دیگران بشنوم. پدر و مادرم باید تا الان بیدار شده باشند. ظرفشویی آشپزخانه پر از سبزی تازه از خاک بیرون آمده. برادرم در پاریس کنار پنجرهاش چیزی میخوانَد. دوستدختر جدیدش هنوز در خواب است. و سندی، مدیر برنامههایم، با دخترش در بستر گرمشان در آغوش هم آشیانه کردهاند. نفسهایشان نرم و مستور است. دهانهایی گشاده رو به کوهسارانِ بالش.»
سایمون ونبوی نویسنده انگلیسی متولد لندن، برای نوشتن مجموعه داستان «عشق در زمستان آغاز میشود» برنده جایزه فرانک اوکانر شده است. مهارت او همواره نوشتن از عشق، و قدرت آن در مهار کردن مشکلات زندگی است. وی مدت کوتاهی را نیز در پاریس و آتن زندگی کرده است. از دیگر کتابهای آقای ونبوی میتوان به «همه زیباییهای غمانگیز» و «وهم جدایی» اشاره کرد.