نمایشنامه زمانی شروع میشود که اتللو، یک ژنرال قهرمان سیاهپوست در ونیز، کاسیو و ایاگو را به عنوان ستوان ارشد خود منصوب میکند. ایاگو که به موفقیت اتللو حسادت میکند، با درگیر کردن همسر اتللو، دزدمونا، کاسیو را در یک رابطه عاشقانه با او قرار میدهد تا نقشهی سقوط اتللو را بکشد. ایاگو با کمک ناخواسته امیلیا، همسرش، نقشهی خود را اجرا میکند.
ایاگو با استفاده از دستمالی که به دزدمونا تعلق دارد و ناخواسته آن را انداخته است، اتللو را متقاعد میکند که دزدمونا دستمال را به نشانهی عشق به کاسیو داده است. ایاگو همچنین اتللو را وادار میکند تا مکالمهای بین خود و کاسیو را که در واقع دربارهی معشوقهی کاسیو، بیانکا است را استراق سمع کند. تا اتللو متعاقد شود که این مکالمه مربوط به شیفتگی کاسیو به دزدمونا است. این شواهد ظریف آنچه را که اتللو خیلی تمایل به آن داشته است تأیید میکند که بهعنوان یک مرد سیاهپوست مسنتر، دیگر برای همسر جوان ونیزی خود جذابیتی ندارد...
«زیباییهای این نمایشنامه چنان بر خواننده تأثیر میگذارد که هیچ تصویرسازی انتقادی نمیتواند با آن مقابله کتد. اتللو بزرگوار، زودباور، در اعتمادبهنفس بیحد و حصر، در محبتش آتشین، در تصمیمش انعطافناپذیر و در انتقام جسور است. ایاگوی کینهتوز، در طرحهایش ظریف و در عینحال به انتقامش بیش از حد توجه میکند. سادگی دزدمونا، که مطمئن از شایستگیاش است و آگاه به بیگناهیاش، شواهدی از مهارت شکسپیر در شناخت طبیعت انسانی است که به گمان من، جستجوی این ظرافت و شناخت در هر نویسندهی مدرنی بیهوده است.»
ساموئل جانسون (84-1709) گزیدهای از تفسیر نمایشنامههای شکسپیر نسخهی سال 1765
مکالمات اتللو و دسدمونا از معروفترین بخشهای این کتاب به شمار میروند:
«اتللو: خواهش میکنم به بیش از این چیزی نگو، بگو هروقت که میخواهد بیاید، من از تو چیزی دریغ نمیدارم.
دسدمونا: نه بخشش این نیست. مثل آن است که از شما خواسته باشم دستکش به دست کنید یا خورشهای خوشگوار بخورید یا خود را گرم نگه دارید یا از شما بخواهم هر کار دیگری که برای وجودتان سودمند است بکنید. نه، هرگاه خواسته باشم عشق شما را به محک آزمایش بگذارم، البته، چیزی بس مهم و بس دشوار از شما خواهم خواست که از برآوردن آن به وحشت افتید.
اتللو: من از تو چیزی دریغ نمیدارم و اینک از تو تمنا میکنم اندکی مرا تنها بگذار.»
اما پس از شنیدن خبرهایی در مورد دسدمونا، اتللو دیگر به رفتار محبتآمیز سابق خود با وی وفادار نیست:
«دسدمونا: وای از این روز پر درد و غم. برای چه اشک میریزید؟ علت این اشکها منم سرور من؟ اگر گمان میبرید که پدرم وسیله برانگیخته است تا شما را از اینجا فراخوانند، نباید که مرا از آن سرزنش کنید. اگر شما از دوستی او محروم گشتهاید، من هم مهر او را از دست دادهام.
اتللو: کاش خداوند خواسته بود که مرا با مصیبتها بیازماید، کاش انواع دردها و خواریها بر سر برهنهام میبارید، مرا تا گلو در غرقاب تنگدستی فرو میبرد، یا مرا با والاترین آرزوهای خود به اسیری میکشاند! باز میتوانستم در گوشهای از جان خویش ذرهای شکیبایی بیابم. و اگر هم، وای بر من! مرا نمونهی جاوید زبونی میساخت تا در گردش آهستهی زمان انگشتنمای جهان باشم، آری، این را هم میتوانستم تحمل کنم؛ خوب، بسیار خوب میتوانستم. ولی رانده شدن از جایی که خرمن قلب خود را در آن انباشته بودم و با آن میبایست زنده باشم یا بمیرم؛ دور افتادن از چشمهساری که جوی زندگیام از آن روان میگردد وگرنه میخشکد! و یا آن را همچون آبگیری دیدن که غوکهای ناپاک در آن با هم جفت میشوند و بچه میزایند! ای شکیبایی، ای فرشتهی جوان گلگونلب، رنگ بباز و همچون دوزخ تیره شو!
دسدمونا: امیدوارم که سرور آزادهام مرا پاکدامن بداند.
اتللو: اوه! بلی، همانگونه که در تابستان مگسان کشتارگاه که وزوزکنان با هم جفت میشوند پاکند! تو ای گیاه خودرو که با چندین دلبری زیبایی و چندان خوشبویی که مشام از تو به درد است، کاش هرگز نزاده بودی!
دسدمونا: وای بر من! مگر چه گناهی از من سر زده است که خود بر آن آگهی ندارم.
اتللو: این کاغذ لطیف و این کتاب عالی، آیا برای آن ساخته شده بود که بر عنوان آن نوشته شود: «روسپی»؟ چه گناهی کردهای؟ چه گناهی، ای زن خودفروش! همینکه بخواهم از کارهایت سخن بگویم، گونههایم همچون کورههای آهنگران میسوزد و حیا را در من به خاکستر مبدل میکند. چه گناهی کردهای! گناهی که از بوی گند آن آسمان بینی میگیرد و ماه بر آن چشم میبندد و باد بیآزرم، که همهچیز را بر سر راه خود میبوسد، از آن به اعماق زمین میرود و خاموش میماند تا نشنود چه گناهی کردهای! روسپی بیشرم!
ویلیام شکسپیر متولد 26 آوریل 1564 استراتفورد شاعر و نمایشنامهنویس انگلیسی است که اغلب بهعنوان بزرگترین نویسنده در ادبیات جهان شناخته میشود.
شکسپیر زندگی اولیهی خود را در استراتفورد آپون ایون گذراند و حداکثر آموزش گرامر را دریافت کرد و در سن 18سالگی با یک زن محلی به نام آن هاتاوی ازدواج کرد. در سال 1594 او ظاهراً یک نمایشنامهنویس در حال رشد در لندن و بازیگر یک شرکت تئاتر برجسته به نام مردان لرد چمبرلین بود. این گروه از سال 1599 در تئاتر گلوب اجرا میکرد.
ترتیب نوشتن و اجرای نمایشنامههای شکسپیر بسیار نامشخص است. به نظر میرسد اولین نمایشنامههای او مربوط به اواخر دهه 1580 تا اواسط دهه 1590 است. نمایشنامههایی که ظاهراً بین سالهای 1596 تا 1600 نوشته شدهاند عمدتاً کمدی هستند. تقریباً بین سالهای 1600 تا 1607، او کمدیهای شب دوازدهم و همچنین تراژدیهای بزرگ هملت (احتمالاً در سال 1599 آغاز شد)، اتللو، مکبث و شاه لیر را نوشت که نشاندهندهی قله هنریست که او بر آن آشیانه دارد.