کتاب «اسب سیاه» به نویسندگی تاد رز و اکی گای، درباره موفق شدن است. اما موفقیت نه به آن مفهومی که تا بهحال در ذهن شما نقش بسته است. در کتاب «اسب سیاه» یک داستان نقل میشود و آن از این قرار است؛ قهرمان داستان روی اسبی شرط کلانی میبندد ولی یک اسب سیاه که هیچکس امیدی به برنده شدنش ندارد از همه جلو میزند و باعث باخت قهرمان داستان میشود. تلفظ اسب سیاه از همینجا شروع میشود و به کسی اطلاق میشود که درواقع هیچیک از شرایط برنده شدن را ندارد اما در کمال ناباوری برنده میشود.
از همان زمان علاقهی مردم به این اسبهای سیاه رو به فزونی گذاشت و همه به سرگذشت آنها علاقه پیدا کردند. این کتاب میخواهد به شما بگوید مهم نیست چه کسی هستید و یا در کجا زندگی میکنید، شما میتوانید با رعایت کردن چند اصول ساده و درست، به موفقیت دست پیدا کنید.
کتاب با تعریف کردن داستان زندگی آدمهای موفق و بررسی کردن همه آنها، این نکته را ثابت میکند که برای موفق شدن احتیاجی به پول یا شرایط ویژه نیست. شما میتوانید با استفاده از چهار عنصر ذهنیت اسب سیاه، انتخابهای درستی داشته باشید و شرایط را به نفع خودتان پیش ببرید و به زندگیای که همیشه در سر پروراندهاید دست پیدا کنید.
پرستو راجعبه کتاب میگوید: «اول از همه اسم کتاب نظرم را جلب کرد و تشویق به خواندنش کرد. باید اعتراف کنم انتخاب خوبی بود. کتاب خیلی سلیس و روان راه موفقیت را توضیح میدهد.»
علی نظر خود را راجعبه کتاب اینگونه بیان میکند: «کتاب خوبی است. بنظرم در بین همه کتابهایی که از موفقیت و راههای رسیدن به آن سخن میگویند، این یکی از همه بهتر است. مخاطب را گول نمیزند.»
در این قسمت از کتاب، روایتی از انگیزههای جنی و مسیر موفقیت وی را مطالعه میکنیم: «بیست و چندساله بود که یک شب به دیدار یکی از خویشاوندانش رفت که خانهشان دور از شهر و در کوهپایۀ یک آتشفشان خاموش قرار داشت. همانجا یکی از همان خویشاوندان یک دوربین شکاری دوچشمی داد دستش و گفت نگاهی به آسمان بیندازد. دور از شهر بودند و خبری هم از نورهای مزاحم نبود و راه شیری با همۀ جلوهاش در آسمان نورافشانی میکرد. جنی گفته: «هنوز هم خاطرهش برام زندهست. خوابیده بودم روی چمن نم خورده و دوربین به چشم آسمون رو میپاییدم. وای خدا! اون همه ستاره! محشر بود. زبونم بند اومد. هیچی از ستارهها نمیدونستم، ولی حالا دیگه دلم میخواست بدونم.» این لحظۀ معنادار او را واداشت دستبهکار مطالعه در مورد ستارگان شود. البته که از علوم سررشتهای نداشت، ولی با پشتکار فراوان و شکیبایی خودآموزی کرد و پا در راه مطالعۀ آسمان با تلسکوپهای بزرگتر گذاشت. یازده سال بعد و در پی مطالعه و خودآموزی در این عرصه، در 1999 توی گلخانۀ خودش با استفاده از خرتوپرت و وسایل دورانداختنی یک رصدخانۀ کوچک گنبدی برپا کرد. پنج سال بعد از اینکه رصدخانۀ خودش به اسم «فارم کاو» را توی حیاط پشتی راه انداخت، توانست سیارهای را کشف کند که سه برابر مشتری بود.»
در این قسمت از کتاب، بخشی از مسیر موفقیت آلن را میخوانیم: «انگار همه چیز داشت، ولی هنوز حس میکرد یک چیزی کم دارد. چند سال بعد یک روز صبح که ایستاده بود جلوی آینه، به خودش گفت: «این من نیستم. من بیشتر از اینهام.»و یکدفعه همۀ کسبوکارش را فروخت و رفت به بوستون و همه را شگفتزده کرد. دست به کاری هم زد که هیچکس فکرش را نمیکرد: دوختن لباس مردانه. دگرگونی بزرگی بود، ولی همۀ جان و دل آلن همین را میخواست و خودش را وقف آموختن ترفندها و ریزهکاریهای این کار کرد. سر سال دوم هم اولین جایزۀ ملی لباس خودش را گرفت. کار به همینجا ختم نشد و در اندک زمانی بوتیک او در برابر همۀ طراحان مد و لباس آمریکا قد علم کرد و برایشان بدل به رقیبی جدی شد. راهی که جن و آلن پیمودند قالبهای ذهنی معمول ما را در مورد راههای رسیدن به موفقیت درهم میشکند. برای اینکه به یک ستارهشناس سرشناس بدل شوید راه معمول این است که در رشتۀ مرتبط دکترا بگیرید و توی یک دانشگاه حسابی فوقدکترا را هم تمام کنید.»
لری تاد راز زاده ۲۸ نوامبر ۱۹۷۴ یکی از بنیانگذاران شرکت پوپالاس، یک اتاق فکر مستقر در بوستون است. او دانشمندی در روانشناسی رشد است.