کتاب «اگر به خودم برگردم» برای نخستینبار در سال ۲۰۱۰ به قلم خانم والریا لوییزلی با عنوان لاتین Sidewalks منتشر شد. همانطور که متوجه شدید عنوان لاتین کتاب به معنای پیادهروی است و مجموعه جستارهایی را در خود جای داده است که به پرسهزنیهای نویسنده در مکانها و زمانهای مختلف میپردازد. ماجراهای جذابی که در کتاب «اگر به خودم برگردم» به آن پرداخته شده در سراسر دنیا از جمله مکزیکوسیتی، ونیز، نیویورک و ... اتفاق افتاده است.
این کتاب از ده جستار تشکیل شده که به بهانهی اشارهی گاهگاهشان به شهرها و فضاهای شهری، دائما میانِ درونِ پرهیاهوی نویسنده و دنیای بیرون، در رفتوآمد است. کتاب پر از ارجاعات نویسنده به آثار فرهنگی و هنری سراسر دنیا است. گشتوگذارهای دوچرخهسواری که علاقهاش به گردشگری و ثبت کردن این تجربهها، همراه با ذوق و سلیقهی نویسندگیاش، دست به دست هم دادهاند تا مخاطب در لحظه لحظهی این کتاب محو شود و رویایی را تصور کند که لذتبخش است.
ساموئل در سایت goodreads در مورد این کتاب نوشته است: «جهان این کتاب، جهان شگفتانگیزی است. آشنایی با صحنهها و احساساتی که شاید هرگز در زندگی نتوان تجربه کرد. ولی به واسطهی این کتاب، میتوان با تمام وجود آن احساسات را درک کرد و خود را در آن لحظات تصور کرد.»
تجربهی الیاس را از مطالعهی این کتاب میخوانیم: «این کتاب بسیار نکتهبین بود. یک نکته جالب که من دوست داشتم این بود که تعریف نویسنده از بعضی اشیاء آنقدر متفاوت و جدید بود که من را به فکر فرو میبرد. نگاهش به پنجره و بازتاب تصویر خودمان توی شب چیزی بود که تا الان به آن فکر نکرده بودم و خیلی از نکتههای دیگر که در کتاب بیان میشود.»
در پاراگراف زیر توصیف صحنهای دلخراش را میخوانیم: «مردی در پیادهرو، نزدیک در ساختمانمان، کشته شد. گلوله ای از پشت به کمر. اول سرش افتاد. صدای تیز شکستن جمجمه روی سیمان؛ پیادهرویی که هنوز از باران بعد از ظهر خیس بود. سر به راحتی رشته نخاعی که ما را سرهم می کند از هم نمیپاشد. سالم ماند، با موهایی ژل زده و شانه شده به عقب و اصلاحی بینقص. دندان هایی پدیدار که مثل دندانهای بچهای با کمی عقبماندگی ذهنی بیرون زده. روز بعد طرح بدنش با خطوطی از گچ سفید روی آسفالت دیده میشد. آیا دست کسی که ساحل بدن او را خطکشی میکرد لرزیده بود؟ شهر، پیادهروهایش: تخته سیاهی عظیم؛ به جای اعداد، اجساد را جمع می زنیم.»
پاراگرافی از کتاب را که در مورد برگشت به گذشتهها است را در زیر میخوانیم: «برگشتن به کتابها مثل برگشتن به شهرهایی است که فکر میکنیم شهر ما هستند، ولی درواقع فراموششان کردهایم و فراموشمان کردهاند. در شهر، در کتاب، بیهوده به گذرگاهها سر میزنیم و دنبال نوستالژیهایی میگردیم که دیگر مال ما نیستند. محال است برگردیم به جایی و همانطور بیابیمش که آخرین بار ترکش کرده بودیم. محال است در کتابی دقیقا همان چیزی را کشف کنیم که اولین بار بین خطوطش خوانده بودیم. اگر خوششانس باشیم، تکههایی از اشیا را میان آوار پیدا میکنیم؛ یادداشتهایی نامفهوم بر حاشیهصفحه که باید رمزگشاییشان کنیم تا دوباره از آن ما شوند.»
پاراگرافی دیگر از کتاب را میخوانیم: «گشتن دنبال یک قبر خاص یک جورهایی شبیه قرار گذاشتن با یک غریبه در کافه، لابی هتل یا میدان شهر است. در هر دو، نوع خاصی از گشتن و رسیدن وجود دارد: از دور، هر کسی شاید همانی باشد که منتظر ماست. برای اینکه هر کدامشان را پیدا کنیم باید بین آدمها و قبرها بچرخیم، نزدیکشان برویم و در صورتشان دقیق شویم.»
والریا لوییزلی در ۱۶ اوت ۱۹۸۳ در مکزیک متولد شده است. این نویسندهی مکزیکیتبار ساکن ایالات متحده آمریکا است. او ابتدا در مقطع کارشناسی در دانشگاه ملی مکزیک فلسفه خواند و سپس به آمریکا رفت و در دانشگاه کلمبیا تحصیلات خود را ادامه داد و دکتری ادبیات تطبیقی خود را در ۲۰۱۵ از این دانشگاه دریافت کرد.
والریا لوییزلی به سبب شغل پدرش از کودکی زندگی در نقاط مختلفی از دنیا را تجربه کرد. از جمله کاستاریکا، آمریکای جنوبی، آفریقای جنوبی، هند، اسپانیا و فرانسه. او اولینبار در سال ۲۰۱۰ و به شکل همزمان دو کتاب به زبان اسپانیایی منتشر کرد. «اگر به خودم برگردم» یکی از این دو کتاب بود و «چهرههایی میان جمعیت» کتاب دوم که در قالب رمان نوشته شده بود.