کتاب زمین سوخته روایتی از سهماه اول جنگ ایران و عراق است که آن را مردی اهل اهواز روایت میکند. او در کتاب زمین سوخته با اینکه بسیاری از دوستان و آشنایانش کشته شدهاند و بمبارانهای بسیاری در حال وقوع است، ولی همچنان در اهواز مانده است. احمد محمود بهقدری ملموس به توصیف این شرایط میپردازد که خوانندهای که حتی در آن دوران نبوده، کاملا شرایط را درک میکند و هر لحظه آرزو میکند که این جنگ به پایان برسد.
کتاب زمین سوخته روایتی از سهماه اول جنگ ایران و عراق است که آن را مردی اهل اهواز روایت میکند. او با اینکه بسیاری از دوستان و آشنایانش کشته شدهاند و بمبارانهای بسیاری در حال وقوع است، ولی همچنان در اهواز مانده است. احمد محمود بهقدری ملموس به توصیف این شرایط میپردازد که خوانندهای که حتی در آن دوران نبوده، کاملا شرایط را درک میکند و هر لحظه آرزو میکند که این جنگ به پایان برسد. احمد محمود در مورد انگیزهاش از نوشتن کتاب زمین سوخته میگوید: «درد من این بیحسی و بیتفاوتی مناطق دور از جنگ بود. دلم میخواست لااقل مناطق دیگر مملکت ما بفهمند که چه اتفاقی افتاده است. همین فکر وادارم کرد که بنشینم زمین سوخته را بنویسم.» داستان این کتاب شامل سه بخش میشود. بخش اول آن مقدمهای طولانی دارد که چگونگی وقوع جنگ را بررسی میکند. بخش دوم که تنهی اصلی داستان است که به تغییرات و اثراتی که جنگ بر زندگی مردم گذاشت، میپردازد و بخش سوم یا پایانی آن که سرنوشت شخصیتهای اصلی داستان را مشخص میکند. این کتاب در سال ۱۳۹۲ در ۳۲۹ صفحه توسط انتشارات معین به چاپ رسید.
علیرضا راجع به تجربهی مطالعهی این کتاب میگوید: «دربارهی جنگ ایران و عراق داستانهای زیادی خوانده بودم. فیلمهای زیادی در این حالوهوا دیده بودم، اما در هیچکدامشان با تمام وجودم، ترس مردم خوزستان را در زمان جنگ حس نکرده بودم. من در داستان این کتاب غرق شدم و در تمام مدت زمانی که مشغول خواندنش بودم با آن زندگی کردم. کلماتی که احمد محمود بر روی کاغذ آورده است، توصیفات بینظیری ساخته که اهواز سالهای سخت جنگ را تمامقد در برابرت قرار میدهد و تو ساعتها میخوانی و ورق میزنی و بعد با صدایی به خودت میآیی، میبینی ساعتهاست در اهوازی که آشفته از جنگ و گرفتار در چنگال دشمن است، بودهای. بیتاب میشوی، دوباره میخوانی، اشک میریزی با مرگ شخصیتهای داستان، ناراحت میشوی، غصه میخوری، اما باز میخوانی...»
پاراگرافی زیبا از کتاب که حالات یک مجروح جنگی را توصیف میکند: «جوان خاکستریپوش روبهرویم ایستاده است و حرف میزند. نمیدانم چه میگوید. صدایش را نمیشنوم. به لبهایش نگاه میکنم که تندوتند حرکت میکنند و دندانهای ناموزونش پیدا و ناپیدا میشوند. نگاهم از لبانش سُر میخورد رو دماغش. چه بزرگ و بیقاعده به نظرم میآید. بعد به چشمانش نگاه میکنم که انگار کلاپیسه است. حالا، پیشانی جوان خاکستریپوش است. عرق و خاک قاطی هم شده است و تمام پیشانیاش را پوشانده است. ناگاه از بالای سر جوان خاکستریپوش چشمم میافتد به دستی که در انفجار از شانه جدا شده است و همراه موج انفجار بالا رفته است و تو خوشهی خشک نخل بلند پایهی گوشهی حیاط ننه باران گیر کرده است.» پاراگرافی دیگر از کتاب را که در شبکههای مجازی بازخورد زیادی داشته، در ادامه میخوانیم: «-دلت برا عراق میسوزه؟! -دلم برای همهی اونایی میسوزه که ناخواسته طعمهی جنگ شدن. فرق نمیکنه. ما میتونیم کنار همدیگه زندگی کنیم. همدیگه رو دوست داشته باشیم. اما حالا؟ زندگی داغون شده. تکهپاره شده. هر خانوادهی خوزستانی سهچهار تکه شده تو سهچهار تا شهر، سهچهارتا اردوگاه. پدر اونجا، پسر تو جبهه، دختر تو بیمارستان، مادر تو اردوگاه. تُف.» پاراگرافی از کتاب که گفتوگویی جذاب بین یک پیرمرد و دو جوان در جریان جنگ است: «جوان سفیدرو که هنوز نفسش جا نیامده است لبخند میزند و میگوید: نه پدر، اینطورام نیست. خیلیا رفتن بچههاشونو بذارن یه جای امن و برگردن. پیرمرد، معترض میگوید: بله، خیلیام رفتن که وقتی جنگ تموم شد دوباره برگردن و طلبکار بشن. جوان سفیدرو باز لبخند میزند و میگوید: ئی همه بدبین نباش پدر، برمیگردن، بهت قول میدم. پیرمرد غر میزند: اگه برگردن عقلشونو از دست دادن. جوان سیهچرده به حرف میآید: اگه همه برن، پس چه کسی باید از شهر دفاع کنه؟ پیرمرد بال مژههایش را بالا میبرد و به جوان سیهچرده نگاه میکند. حالا نفسش جا آمده است. آرام میگوید: همیشه خدا ما آدمای فقیر فقرا بودیم که ئی کارا را کردیم. اونا که دستشون به دهنشون میرسه آنطور در میرن که پشت سرشونو هم نگاه نکنن. همیشه ماها سنگ زیر آسیا هستیم. همه دردها را ما باید تحمل کنیم. زمان اون گور بگوری، فقر و گرسنگی مال ما بود. زندان و شکنجه و دربدری مال بچههای ما بود. حالام توپ و خمپاره و خمسه خمسهم مال ماست. اونا که شکمشون پیه آورده، اونوقتا تو ناز و نعمت بودن و حالام فلنگو بستن و د برو که رفتی.»
احمد عطا معروف به احمد محمود -نویسنده اهل خوزستان- در سال ۱۳۱۰ متولد شده است. والدین او هر دو اهل دزفول هستند و به این دلیل، او حس خاصی به این شهر دارد که در اکثر آثارش گریزی به این شهر میزند. او اهل سیاست نیز بود و سالهایی را در دانشکده افسری گذراند و در آخر هم سیاست برای او جز تبعید و زندان چیز دیگری به دنبال نداشت. یکی از آثار ماندگار او، رمان همسایههاست که علیرغم اینکه راه سختی را برای انتشار طی کرد، ولی به عنوان اولین اثرش بسیار مورد توجه قرار گرفت. احمد محمود در طی چهلوسه سال فعالیت ادبیاش، مجموعا ۱۴ کتاب نوشت که ۹ اثر او داستان کوتاه و ۵ اثر او رمان بلند بود.
برای مشاهده موارد مرتبط میتوانید به دستهبندی خرید رمان مراجعه کنید.