در دنیای ادبیات، کتابهایی کمی وجود دارند که توانستهاند خوانندگان از طیفهای مختلف را به خود جذب کنند. یکی از این کتابها، «ما دروغگو بودیم» نام دارد. این کتاب توسط نویسندهای توانا به نام «امیلی لاکهارت» نوشته و در سال ۲۰۱۴ منتشر شده است. «ما دروغگو بودیم» بهسرعت چشمها را به سمت خود گرداند و تبدیل به یک پدیده جهانی شد. این کتاب تلنباری از رازها و دروغهاست که در کنار هم زندگی میکنند و تا آخر کتاب، خواننده را در حالت سوالبرانگیزی نگه میدارند. این کتاب برنده جایزه بهترین کتاب نوجوان وبسایت گودریدز در همان سال انتشار (۲۰۱۴) شد و همچنین جزو پرفروشهای نیویورکتایمز میباشد.
در داستان ما دروغگو بودیم، بازماندهای به نام کادنس، که عضو یک خانواده ثروتمند است، به جزیره خصوصی خانوادگی خود میرود. در این جزیره، اتفاقات عجیبی رخ میدهد و رازهایی که اعضای خانواده پنهان کردهاند، در طول داستان فاش میشوند. توصیف دقیق و زیبای نویسنده، خواننده را به دنیایی از معماها میبرد که تا آخر کتاب، جذابیت خود را حفظ میکند.
یکی از تمهای مرکزی کتاب، پیچیدگی خانوادگی است. داستان درباره روابط پیچیده بین اعضای خانوادهای ثروتمند است که هر کدام اسرار و دروغهای خود را پنهان کردهاند. این تم، خواننده را درباره وفاداری، اعتماد و روابط بین اعضای یک خانواده به فکر میاندازد.
شخصیت اصلی داستان، کادنس است که در طول داستان تغییرات و تحولات عمدهای را تجربه میکند. علاوه بر کادنس، شخصیتهای دیگری نیز در داستان حضور دارند. هر یک از این شخصیتها به روایت داستان، رنگ و بوی خاصی میبخشند. زبانی که نویسنده در این کتاب به کار میبرد، شفاف و همچنین تا حدودی شاعرانه است. جملات کوتاه و معناپرداز، نظر خواننده را در داستان جلب میکند و او را در شرایط و احساسات شخصیتها غرق میکند.
کتاب ما دروغگو بودیم، برای علاقهمندان به داستانهای پررمز و راز، بهخصوص تازهکاران در دنیای ادبیات، مناسب است.
همه نظرات زیر از گودریدز آورده شدهاند. خوانندهای از این کتاب را به معمادوستان پیشنهاد میکند و نوشته است: «ما دروغگو بودیم، کتابی است که بهراحتی خوانده میشود و به کسانی که به داستانهای معمایی علاقهمند هستند، پیشنهاد میشود. این کتاب با داستان پیچیدهای که دارد، خواننده را به یک سفر پرماجرا میبرد.»
مخاطب دیگری نیز از زبان کتاب مینویسد: «نوشتار امیلی لاکهارت در این کتاب بسیار زیبا و شاعرانه است. او با استفاده از جملات کوتاه و پرمغز توانسته است تا جو خاصی را در داستان ایجاد کند و خواننده را لحظهای به حال خود رها نکند! نثر زیبای او برای هر علاقهمند به ادبیات، تجربه لذتبخشی است.»
خوانندهای دیگری از شخصیتهای کاملا انسانی داستان میگوید و بیان میکند: «شخصیتهای این کتاب بسیار پیچیده و جذاب هستند. هر یک از شخصیتها با روایت معمولی خود، نقش خود را در داستان بازی میکنند و خواننده را وادار میکنند تا با احساسات و مشکلاتشان همدلی کنند. این شخصیتها بسیار واقعی و انسانی به نظر میرسند و برای همین با خواننده ارتباط عمیقی برقرار میکنند.»
و درنهایت مخاطب دیگری نیز از کوشش نویسنده در پاسخ به سوالات بزرگ میگوید: « کتاب ما دروغگو بودیم، به طور جدی بحثهای مهمی مانند وفاداری، اعتماد و تلاش برای شناخت حقیقت را مطرح میکند. این کتاب در کنار سرگرمی و سحرآمیز بودن داستان، به خواننده فرصت میدهد تا درباره موضوعات فلسفی و اجتماعی بیندیشد و این کار کمی نیست.»
در قسمتی از کتاب بخشی از گفتگوهای درونی شخصیت اصلی داستان را میخوانیم: «گات چنان ناگهانی میپیچد که تقریبا به دو میافتم تا به او برسم و ناگهان با دستهای باز ایستاده. آشناست و غریب. قبلا هم این جا آمده بودیم. در ضمن هیچوقت این جا نیامده بودیم. لحظهای، چندین ساعت شاید، من صاف و ساده خوشحال هستم و او نزدیک من است. صدای امواج و نفسش توی گوشم. خوشحالم که میخواهد پیش من باشد.
میپرسد: «یادته وقتی با هم اومدیم اینجا؟ اون باری که با هم رفتیم روی اون تخته سنگ؟»
یک قدم عقب میکشم. چون یادم نمیآید.
از مغزِ خرابِ مزخرفم، متنفرم، متنفرم که چقدر همیشه مریضم، چقدر آسیبدیدهام. متنفرم که ظاهرم عوض شده و توی مدرسه مردود شدهام و ورزش را کنار گذاشتهام و با مادرم بد تا میکنم. متنفرم که هنوز بعد از دو سال این قدر میخواهمش. شاید گات هم دلش میخواهد با من باشد. شاید. اما به احتمال زیادتر دنبالم میگردد تا بگوید وقتی دو تابستان پیش مرا ترک کرد کار بدی نکرده. دوست دارد من بهش بگویم که عصبانی نیستم. بگویم که او پسر معرکهای است. اما چطور ببخشمش وقتی حتا درست و حسابی نمیدانم با من چه کرده؟ جواب میدهم: «نه. احتمالا از ذهنم پاک شده.»
«ما... من و تو... لحظهی خیلی مهمی بود برامون.»
میگویم «حالا هرچی. یادم نیست. مشخصا هم هر اتفاقی بین ما افتاده اونقدر برات مهم نبوده بعدا. مهم بوده؟»
به دستهایش نگاه میکند. «قبول. ببخشید. خیلی کار ناشایستی کردم. عصبانی هستی؟»
میگویم: «معلومه که عصبانی هستم. دو سال غیب شدی. هیچوقت زنگ نزدی. هیچوقت جواب ندادی. هیچکاری نکردی و قضیه رو بدتر کردی. حالا همهتون، این طوریاید که... آخی... خیال میکردیم نمیبینیمت... دستمو میگیرید... همه بغلم میکنید... همه میگید تنهایی بریم قدم بزنیم. بدجور ناشایست بودید، گات. انگار اگه از این کلمههای قلمبه سلمبه بگی، اوضاع بهتر میشه.»
سرش را پایین میاندازد.»
امیلی لاکهارت (E. Lockhart) یکی از نویسندگان محبوب ادبیات معاصر است. او در ۱۳ سپتامبر ۱۹۶۷ در نیویورک متولد شد. خانم لاکهارت در دانشگاه کلمبیا تحصیل کرد و مدرک کارشناسی خود را در رشته ادبیات دریافت کرد. او همچنین دوره دکترا را نیز در همان دانشگاه پایان برد و در رشته ادبیات تطبیقی فارغالتحصیل شد.
نویسندگی امیلی لاکهارت در سبکهای مختلفی صورت گرفته است، اما بهویژه در حوزه ادبیات برای نوجوانان و جوانان شناخته میشود. آثار او، شامل رمانهایی با موضوعات مختلف مانند عشق، دوستی، هویت و مشکلات روانی است. نثر زیبا، توصیفات دقیق و شخصیتهای پیچیده، ویژگیهایی هستند که نوشتههای او داراست.
برخی از آثار امیلی لاکهارت، «خانواده دروغگوها» و «چگونه بد باشیم» و «دوباره دوباره» نام دارند و تا اکنون (تابستان ۱۴۰۲) به فارسی ترجمه نشدهاند. این آثار روایت قوی، داستانهای پرمعنا و کاراکترهایی دارند که خواننده را درگیر میکند. امیلی لاکهارت با توانایی خاص خود در ایجاد داستانهای پرشور و تأثیرگذار، جایگاه خود را در دنیای کتابها پیدا کرده است.