کتاب «مصاحبههای کوتاه با مردان کریه» مجموعهای از داستانهای کوتاه بوده که یکی از خلاقترین نویسندگان معاصر، دیوید فاستر والاس، آن را نوشته است. او در این کتاب داستان مردانی عجیبوغریب، که معتقد است کریه هستند، را روایت میکند. این مردان کریه از زنان میترسند و در رابطه با آنها دچار مشکل هستند. رمان «مصاحبههای کوتاه با مردان کریه»، دربارهی انسان قرن بیستویکم است؛ انسانی که در اوج تنهایی و انزوا به سر میبرد.
علاوهبر آن در این کتاب در مورد مفاهیمی مانند عشق، ایمان، اعتیاد، سرگرمی و سبک زندگی آمریکایی با زبانی طنز خواهید خواند. شما میتوانید کتاب «مصاحبههای کوتاه با مردان کریه» با ترجمهی معین فرخی را مطالعه کنید تا ضمن سفر به جهان خیالی والاس، با درونیات ذهن شگفتانگیز او آشنا شوید.
علاوهبر داستانهای «مصاحبههای کوتاه با مردان کریه»، برخی دیگر از مطالبی که در این کتاب آمدهاند، عبارتاند از: «تاریخچهی بهشدت فشردهی زندگی پساصنعتی»، «مرگ پایان نیست»، «آن بالا، تا ابد»، «همهی آنها»، «شیطان آدم پرمشغلهای است»، «هشتگانه»، «آدمخوبها»، «کلیسا را دستها نساختهاند» و «خودکشی به مثابهی یک جور هدیه».
ادریس محمدی، مخاطب فارسیزبان کتاب، نظر خود را اینگونه بیان کرده است: «این کتاب مجموعهای از داستانهایی است که بعضی را میفهمی، شخصیتهایش را میشناسی، وقایعش را از سر گذرانده یا هم اکنون با خواندنشان در حال تجربه کردن هستی. مصاحبههای فاستروالاس، نمونهای بارز از آن دست آثار ادبی است که اخیرا به اهمیتشان پی بردهام. کتاب ما را به واکاوی در عمیقترین حفرههای وجودمان ارجاع میدهد. گاهی مشت محکمی نثار چشممان میکند و گاه به یک تلنگر اکتفا میکند. کاری میکند تا همان عقیده و باوری را که بیش از همه رویش تعصب داری، به تشنج بکشی. فکر میکنم این مهمترین رسالت ادبیات است؛ که ما را به تفکر وا دارد. تفکر در باب هرآن چه که ما را تعریف کرده است و واژهی سنگین انسان را بر دوشمان میگذارد. والاس شخصیتهای داستانش را با حروف لاتین نامگذاری میکند. آنها را مرد، زن، دختره، پسره، پسرِ زن و ... مینامد. بارها به راه و روش خودش به خواننده گوشزد میکند که این فقط داستان است؛ مصنوعی است. نمیخواهم با شخصیتهای داستانم همذاتپنداری کنی. فقط آنها را مثل موش آزمایشگاهی بررسی کن. در رفتار، اعمال و عقایدشان تفکر کن؛ بی آنکه برایشان دل بسوزانی یا از آنها متنفر شوی. راستی یک نکته دیگر که مربوط به نثر مترجم است؛ باید بگویم که قلم او خوب است. مترجم میداند کجا محاوره و کجا ثقیل بنویسد.»
«این کتاب، بهترین مجموعهی داستان کوتاهی است که خواندهام. در واقع والاس، استاندارد جدیدی را برای داستانهای کوتاه تعریف کرده است که نویسندگان دیگر باید از آن تبعیت کنند. این کتاب والاس تمام ویژگیهای خوب کتابهای دیگرش مانند «دختری با موی نادر» و «داستانهای فراموشی» را در این داستانها تکرار کرده است. با وجود اینکه هر فصل کتاب، داستان متفاوتی ارائه میدهد اما میتوانید بهخوبی متوجه پیوستگی و هماهنگی مطالب کتاب شوید. این کتاب یک شاهکار ادبی است و من به شما شدیدا توصیه میکنم که کتاب را حتما بخوانید.» این نظر نیکولز، یکی از خوانندگان کتاب از اسکاتلند بود.
جواد، یکی از مخاطبان کتاب در وبسایت گودریدز، چنین نظری دربارهی کتاب «مصاحبه با مردان کریه» داده است: «شاید بتوان گفت که داستانهای این کتاب، برای ذهن ما، هم خیلی ملموس و هم خیلی دور و عجیب است. بعضی از نوشتههای این مجموعه را شاید به هیچ وجه نتوان تفسیر کرد؛ بلکه آنها را فقط باید حس کرد. بعضیهای دیگر را، با تمام وجود درک خواهید کرد و از اینکه والاس چگونه اینهارا میدانسته و رویشان دست گذاشته است، تعجب خواهید کرد. انگار که والاس به جای همهی ما، انسانهای دنیای معاصر، زندگی کرده است و ما را از بالا روایت میکند. شاید هم از پایین و شاید هم از زاویهای خاص و جدید، نمیدانم!»
به این قسمت از کتاب توجه کنید که دربارهی آشنایی یک دختر و پسر غریبه است: «وقتی به هم معرفی شدند پسر تکهای پراند، به امید اینکه دوست داشته شود. دختر خیلی خندید، به امید اینکه دوست داشته شود. بعد هر کدام تنها به سوی خانه راندند، خیره به روبهرو، با پیچوتابهایی یکسان در چهره. مردی که به هم معرفیشان کرده بود، هیچکدام را خیلی دوست نداشت، هر چند وانمود کرد که دارد، چون همیشه نگران حفظ روابط خوبش بود. بههرحال آدم هیچوقت نمیداند...»
در قسمتی از کتاب، به شکل جالبی به نابینایی یک شخصیت رمان اشاره میشود که آن را با یکدیگر میخوانیم: «مثل تمام آن خوابها، با یکیام که میشناسمش اما نمیدانم از کجا میشناسم و ناگهان این آدم به من میگوید که کورم. یعنی واقعا کور، نابینا. در حضور این آدم است که ناگهان میفهمم کورم. وقتی میفهمم اتفاقی که میافتد این است که ناراحت میشوم. عجیب ناراحت میشوم که کورم. آن آدم یک جوری میداند که چه قدر ناراحت شدهام و به من هشدار میدهد که اگر گریهام بگیرد، چشمهایم یک جوری درد خواهد گرفت و کوریام شدیدتر خواهد شد، اما دست خودم نیست. مینشینم و زارزار گریه میکنم. توی تخت بیدار میشوم و گریه میکنم و آن قدر شدید گریه میکنم که نمیتوانم چیزی ببینم یا چیزی را از چیز دیگری تشخیص بدهم یا هر کار دیگری بکنم.»
این بخش از کتاب را بخوانید که مکالمهی مردی عاشق با معشوقش است: «ببین. من خودم میدونم چقدر دمغم. میدونم گاهی گوشهگیر میشم. میدونم چقدر سخته اینجور وقتها کنارم باشن، خب؟ باشه؟ ولی اینکه هر دفعه که دمغ و گوشهگیر میشم تو فکر میکنی دارم ولت میکنم و زمینهچینی میکنم که ولت کنم، اینو دیگه نمیتونم تحمل کنم. این اخلاقت که همیشهی خدا میترسی منو داغون میکنه. حس میکنم که انگار باید هر حسی که دارم قایم کنم چون ممکنه تو درجا فکر کنی که مساله خودتی و من دارم زمینهچینی میکنم که بندازمت بیرون و ولت کنم. تو به من اعتماد نداری. نه، نداری. منظورم این نیست که اگه به گذشتهمون نگاه کنی من از همون اول لیاقت یه عالم اعتماد رو داشتهم ولی تو هنوزم اصلا بهم اعتماد نداری. هر کاری هم که بکنم باز هم امنیت صفره. خب؟ بهت گفتم قول میدم ولت نکنم و تو هم گفتی حرفمو باور میکنی و منم تو همهی این مدت فکر میکردم که باور کردی، ولی نکردی.»
دیوید فاستر والاس، نویسندهی مشهور ایالات متحده آمریکا، زادهی سال 1962 میلادی در ایالت نیویورک است. او که فارغالتحصیل کارشناسی ارشد رشتهی نویسندگی از دانشگاه آریزونا بوده، خود نیز استاد دانشگاه در کالیفرنیا بوده است. والاس اولین کتاب خود را با نام «جاروی سیستم» در سال 1987 منتشر کرد که یک رمان فلسفی بود و مورد استقبال منتقدین قرار گرفت. اما مهمترین و مشهورترین اثر والاس را باید کتاب «شوخی بیپایان» دانست که دومین رمان او بود. مجلهی تایم، «شوخی بیپایان» را جزو 100 رمان برتر قرن اخیر دانسته است. از میان سایر آثار والاس میتوان به «خرچنگ را در نظر بگیر»، «این آب است»، «پادشاه رنگپریده»، «داستانهای فراموشی» و «دختری با موهای نادر» اشاره کرد. دیوید فاستر والاس سرانجام در سال 2008 میلادی، بعد از دو دهه درگیری با افسردگی، بر اثر خودکشی درگذشت.