کتاب «آبنبات هلدار» یک داستان طنز از زندگی در پشت جبهههاست. «آبنبات هلدار» دوران هشت سال دفاع مقدس را روایت میکند اما با زبانی طنز و به قسمتی از این روزها میپردزاد که شاید کتابهای دیگر در این حوزه به آن نپرداختهاند.
این کتاب برای اولین بار در شهریور ۱۳۹۵ به چاپ رسید و راوی آن پسری به نام محسن است که فرزند آخر یک خانواده پنج نفری بجنوردی است و برادر بزرگترش راهی جبهه میشود و اتفاقاتی برایش میافتد و اسیر میشود. فضای این داستان، فضایی خندهدار و حیرتآور است و آن ماجراها را محسن ایجاد میکند. نویسنده در این کتاب نشان میدهد که در سالهایی که به ظاهر یادآور روزهای تلخ جنگ است ولی بخش عمدهای از زندگی مردم در پشت جبههها همراه با شادی و پر از ماجرا بود. محسن، شخصیت قهرمان این داستان است و از روزگارانی میگوید که مردم با سادهترین اتفاقات، حس خوب و شادی داشتند مثلا حس برای اولین بار سینما رفتن.
حسین در سایت طاقچه در مورد کتاب نوشته است: «یکی از باحالترین رمانهای ایرانی که انصافا از تهدل خیلی جاها منو خندوند و آخرش منو به گریه انداخت. بینهایت جالب بود برام خوندنش و کیف کردم در زمانی که به این کتاب اختصاص دادم و حتما توصیه میکنم دو کتاب بعدی این نویسنده رو بخونید.»
سهیلا در سایت فیدیبو در مورد این کتاب نوشته است: «تا یک سوم کتاب، باهاش ارتباط نگرفتم. طنزش یه جاهایی خیلی سطح پایین و دم دستی به نظر میرسید ولی هرچه بیشتر از کتاب میگذاشت، بهتر میشد، بیشتر وارد شخصیتها و فضاها شد و طنزها روانتر و دلچسبتر شد. با این کتاب میتوانید لحظاتی را تصور کنید که واقعا خندهداره و خودتون رو نمیتونید در برابر این خندهها نگه دارید.»
پاراگراف ابتدایی کتاب را در زیر میخوانیم: «ملیحه عکس مریم، همکلاسیاش را آورده بود تا به داداش محمدم نشان بدهد. چند وقتی میشد که مریم را برای او در نظر گرفته بودند. البته همه میدانستیم محمد قبلاً مریم را دیده؛ اما خودش برای اینکه نشان دهد چقدر آدم چشمپاکی است طوری وانمود میکرد که انگار تا به حال او را ندیده یا لااقل راجع به قیافه الانش چیزی نمیداند برای همین ملیحه مأمور شده بود عکس مریم را بیاورد. محمد هنوز به خانه نیامده بود و ملیحه که طاقت نداشت عکس را به مامان بیبی و حتی به من نشان داد، خودش هم توی عکس کنار مریم ایستاده بود. بیبی گفت این همه میرم، میرم مگی، همینه؟ بله. مگه بده؟! دختر آقا براته مشه، نوه مرحوم حاج صفرعلی نوه همون صفر پالان دوز خودمان دیگه؛ ها؟... این که خیلی شلخته یه. نگا کتاباش چطوری گرفته. ملیحه که عصبانی شده بود گفت: بیبی، اونی که کتاب دستشه منم، نه مریم. دیگه بابابزرگشم این طوری صدا نکن ناراحت مشن. مامان هم در تکمیل حرف ملیحه ادامه داد پالاندوزی که عیب نیست. تازه، خود آقا برات از وقتی آمده شهر، تو خیاطی شاگردی مکنه و لباس شلوار داماد مدوزه. بی بی گفت: کبرا جان پس بازم زیاد با پالان دوزی فرق نمیکنه.»
پاراگرافی دیگر از کتاب را در زیر میخوانیم: «بیبی قشقرقی به راه انداخت که بیا و ببین. با این حرفها که شما منِ آدم حساب نِمکنین و من آرزوی دیدن عروسی نوهمِ باید به گور ببرم و منِ بگو که یک بسته روشورِ امروز تو حموم تموم کردم و ... خلاصه، از آنجا که ماندنِ من هم بهتنهایی صلاح نبود، همه به سمت خانهی عروس راه افتادیم. البته همه که نه. عمو جواد و زنعمو هاجر نیامدند؛ چون توی مشهد زندگی میکردند و عمویم نتوانسته بود مرخصی بگیرد. عمه بتول هم برای دلیل نیامدنش گلایه کرده بود چرا فرد دیگری را که او میپسندد برای محمد نمیگیریم؛ اما مسئله این بود که او اصلاً هیچکس را نمیپسندید و فقط دنبال بهانه بود تا بهانه بگیرد! مامان میگفت عمه بتول، وقتی جوان و مهربان بوده، یک نفر را میخواسته و او هم عمه بتول را؛ ولی یکدفعه، با اینکه عمه بتول هنوز هم او را میخواسته، او دیگر عمهام را نخواسته و از آنموقع اخلاق عمه بتول سگ شده! طفلکی، با اینکه چهل سالش شده بود، هنوز عروسی نکرده بود و میگفت: مردا آدم نیستن. یک بار از او پرسیدم: یعنی منم عمه؟ و عمه جواب داد: تا بچهای خوبی؛ ولی بزرگ که بشی تو یَم یک خری مِشی مثل بقیه!»
مهرداد صدقی در سال ۱۳۵۶ در بجنورد به دنیا آمد. او طنزنویس معاصر ایرانی است که تاکنون مقامهای ممتاز جشنوارههای ادبی و هنری بسیاری را از آن خود کرده است. از آثار شناختهشدهی او میتوان به سهگانهی «آبنبات هلدار»، «آبنبات پستهای» و «آبنبات دارچینی» اشاره کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت.