کتاب «بارادین»، اولین بار در سال ۱۹۳۸ میلادی منتشر شده است. بارادین نوشتهی «نینا بربروا» است. آبتین گلکار این کتاب را ترجمه و «انتشارات ماهی» این کتاب را منتشر کرده است. در پشت جلد کتاب درباره موضوع کتاب میخوانیم: «بارادین روایت زندگی یکی از چهرههای شگفتانگیز تاریخ موسیقی روسیه است، هنرمندی دانشور، عالِمی خلّاق و چه بسا فراتر از این هردو، انسانی نیکخواه و نیکسرشت، مردی پرهنر اما گرفتار در چنگ تردید، محبوب همگان و با این همه تنها. گویی روزگار بارادین به برخی آثار پرشور میماند، با نواختی شتابان آغاز میشود، به اوج و عظمت میرسد و لَختی بعد، در فرودی اندوهبار به خاموشی میگراید.»
بارادین داستان زندگی موسیقیدانی مشهور است که علیرغم نبوغ و موفقیتش در زمینهی موسیقی، هرگز خودش را باور ندارد و احساس خوشبختی نمیکند. در این کتاب با زندگی فردی روبهرو هستیم که همگان او را فردی موفق و با استعداد میدانند به غیر از خودش!
نظرات زیر از سایت آمازون گرفته شدهاند. یکی از مخاطبین علاقهمند به کتابهای بیوگرافی، نوشته است: «لحن کتاب بسیار دلنشین و زیبا است طوری که مخاطب را با خود همراه میسازد. این کتاب یک زندگینامهی خستهکننده نیست، بلکه هر جملهی آن زندگی شخصیت اصلی را به طوری خاص توصیف میکند.»
خوانندهی دیگری با اشاره به ادبیات شاهکار روسیه مینویسد: «من به نویسندگان روسی بسیار علاقهمندم. نوشتهی آنها بسیار آموزنده و جالب است و این نکات دقیقاً در کتاب بارادین نیز تکرار میشود.»
مخاطب دیگری با اشاره به داستانهای کوتاه نوشته است: «من به عنوان کارمندی که واقعا مشغلهی کاری بسیاری دارد این کتاب کوتاه را به شما پیشنهاد میکنم. خواندن اینگونه کتابها در اوقات فراغتتان بسیار لذتبخش است.»
بارادین با جملات زیر آغاز میشود: «خانهی شخصی مادر... البته بارادین هیچگاه او را «مادر» نمیخواند، بلکه همیشه «خاله جان» صدایش میزند، نیمی شوخی نیمی جدی، ولی به هر حال از همان اوایل کودکی به این نام خو گرفته بود. خلاصه، خانهی شخصی چهار طبقهی مادر در رُتی سردری چدنی، قرنیزهایی نقش و نگاردار و پنجرههایی چارگوش و بسیار تمیز داشت، مستقیم رو به حیاط پادگان هنگ ایزماییلوف که سربازان در آن قدمرو میرفتند. او مدتها میایستاد و به مشق آنان مینگریست، بیآنکه از پشت پنجرههای دوجداره فرمانها را بشنود.»
در قسمت دیگری از کتاب، به آغاز رفاقتی جالب اشاره شده است: «نخستین رفاقت از دل یک دعوا بیرون آید: آن دو همچون گردباد به گرد هم میپیچیدند و روی زمین میغلتند و و هر یک میکوشند با مشت دیگری را از میدان به در کند. لحظاتی بعد، با چشم کبود و بینی خونین سوگند یاد میکنند که تا ابد با هم دوست بمانند.»
در قسمت دیگری از کتاب آمده است: «آپارتمان پر بود از خویشاوندان ندار (از خانوادهی خودش و همسرش)، نابکاران جاخوشکردهای که بیدرنگ بیمار یا حتی دیوانه میشدند و گربههایی از نژادهای گوناگون که هرکدام نام و نام پدر و نام خانوادگی و شجرهنامه داشتند. این آپارتمان چهاراتاقه که همیشه در دست تعمیر بود، با لولهکشیهایی خراب و بویی زننده و ماندگار، پر از سوسکها و ساسهایی که هرچندوقت یک بار قتلعام میشدند و موشهایی که آنها را به حال خود میگذاشتند و مبارزه با آنها را به گربهها وامینهادند، این آپارتمان دولتی که به هزار زحمت کتابخانه و آزمایشگاه او را در خود گنجانده بود، بهسختی میتوانست موسیقیاش را در خود جای دهد.»
نینا بربروا در متولد سال ۱۹۰۱ در سنپترزبورگِ روسیه است. پس از انقلاب شوروی او به همراه همسرش (ولادیسلاو خداسویچ) که یکی از شاعران بنام روسیه بود، ابتدا به برلین و سپس به پاریس مهاجرت کرد و در همان سالها به نوشتن داستانهای کوتاه مشغول بود.
از وی آثار زندگینامهای بسیاری نیز برجای مانده است. او در سال ۱۹۹۳ در فیلادلفیا درگذشت. از دیگر آثار این نویسنده میتوان به «شنل پاره» و «نوازنده همراه و بیماری سیاه» اشاره کرد.