شصیت اصلی کتاب ناطور دشت پسری شانزدهساله به نام هولدن کالفیلد است. همین نوجوان بودنِ شخصیت اصلی داستان است که روایت جذابی از دوران نوجوانی را به تصویر میکشد. نوجوانی با همه تجربههای عاطفی و هیجانی آن.
بعد از انتشار ناطور دشت شخصیت هولدن کالفیلد به دومین شخصیت محبوب داستانی جهان تبدیل شد. شخصیتی که در تنش با واقعیت دچار اضطراب میشود و یکی از راههای بروز اضطرابش خشم و عصبانیت است؛ مانند بسیاری از نوجوانهای دیروز و امروز.
در ادامه نظر بعضی از خوانندگان که در سایت گودریدز دیدگاه خود را ثبت کرده بودند را با هم میخوانیم. خوانندهای شخصیت اصلی داستان را با شخصیت تراویس بیکل مقایسه کرده است و مینویسد: «ناتور دشت را میشود بارها خواند و بارها همراه هولدن کالفید در برابر یک جامعهی مزخرف طغیان کرد. لذتِ ایستادن و تسلیم نشدن. هولدن من را بیش از هرکسی یاد تراویس بیکل (نقش رابرت دنیرو در فیلم راننده تاکسی) میاندازد. هر دو از اجتماع بیزار و مجبور به طرد شدهاند و شاید تراویس بزرگسالی هولدن باشد. شاید هولدن هم راننده تاکسی شود و دوس دخترش را بدون هیچ نیت بدی به سینمای پورن ببرد. یا میتواند همچون تراویس با شرارتهای جامعه روبهرو شود اما هنوز پسرکی بیغلوغش باقی بماند.»
خواننده دیگری از صداقت شخصیت اصلی داستان میگوید: «اولین نکتهای که به نظرم میرسد، این است که شخصیت هولدن، اصلا و ابدا دوست داشتنی نیست و قرار نیست دوستداشتنی باشد. البته از منظر صداقتش دوستداشتنی است. مانند خیلی از اطرافیانش، خوب بودن یا بد بودن را ادا در نمیآورد. میخواهد به چیزی برسد گرچه خودش هم نمیداند چه چیزی»
مخاطب دیگری نیز همنظر با بسیاری از منتقدان است که میگویند عمده نوشتههای سلینجر ضدفرهنگ غرب است: «سلینجر یک نویسنده است که نوشتههایش به شخصیتهای ضداجتماعی آغشته است و این کتاب یکی از بهترینها در این سبکوسیاق است. در جایی خواندم که دو نفر که به ترور دو شخصیت مهم (یکی ریگان رئیس جمهور آمریکا و دومی جان لنون خواننده موسیقی پاپ) محکوم شدند و به زندان افتادند، در جیب کتشان کتاب ناطور دشت پیدا شده است!» باید اضافه کرد که که طی مصاحبهای که با قاتل جان لنون شده است، اظهار داشته است که متاثر از کتاب ناطور دشت بوده است!
بیایید شروع جذاب کتاب که شخصیت اصلی داستان خود را معرفی میکند را از دست ندهیم: «اگه واقعا میخوای قضیه رو بشنوی، لابد اول چیزی که میخوای بدونی اینه که کجا دنیا اومدم و بچگیِ گَندَم چجوری بوده و پدرمادرم قبلِ دنیا اومدنم چیکار میکردن و از این جور مزخرفاتِ دیوید کاپرفیلدی؛ ولی من اصلا حالوحوصلهی تعریف کردنِ این چیزا رو ندارم. أولا که این حرفا کِسِلم میکنه ثانیا هم اگه یه چیز به کُل خصوصی از پدرمادرم تعریف کنم جفتشون خونروش دو قبضه میگیرن. هر دوشون سرِ این چیزا حسابی حساسن، مخصوصا پدرم. هر دوشون آدمای خوبیان-منظوری ندارم-ولی عینِ چی حساسن.»
در بخشی دیگر از کتاب با یک شخصیت بددهن و عصبانی روبهرو هستیم. درواقع این شخصیت عصبانی و البته جذاب در جایجای کتاب حضور دارد: «همهی راهو تا دمِ درِ اصلی خونه یهبند دویدم، بعد چَن ثانیه صبر کردم که نفسم جا بیاد. راستشو بخوای خیلی نفس ندارم. یه دلیلش اینه که حسابی سیگاریام-یعنی بودم. مجبورم کردن ترک کنم. دلیل دیگهش این که پارسال شیشونیم اینچ قدم اضافه شد. همین جوری شد که سل گرفتم و مجبور شدم واسه اون آزمایشای کوفتی گُه بیام اینجا. با تمومِ اینا کاملا سالمَم.»
جی دی سلینجر ( (J. D. Salinger نویسنده آمریکاییست. او در سال ۱۹۱۹ در نیویورک به دنیا آمد و در زندگی خود چند بار ازدواج کرد. اطلاعات زیادی از زندگی شخصی او در دسترس نیست چرا که خود سلینجر دوست نداشت. ناطور دشت مهمترین اثر اوست و بد نیست بدانید که چاپ این کتاب در مناطقی از آمریکا ممنوع اعلام شده بود چرا که محتوای آن را غیراخلاقی میدانستند.
از کتابهای دیگر سلینجر میتوان به «جنگل وارونه»، «داستانهای پس از مرگ» و «این ساندویچ مایونز ندارد» اشاره کرد. او در سال ۲۰۱۰ درگذشت.
برای مشاهده محصولات مرتبط دیگر میتوانید از دسته بندی خرید رمان نیز بازدید فرمایید.