کتاب «زنکش» توسط استیفن کینگ نوشته شده است و در سال 1399 توسط انتشارات مروارید با ترجمه محمدعلی مهماننوازان در ایران منتشر شد. این کتاب بهحدی مورد استقبال قرار گرفت که در انتهای سال 99 به چاپ دوم خودش رسید.
کتاب «زنکش» گزارشی صریح و کامل است از قتلی که اتفاق افتاده. ویلفرد زمینی کشاورزی دارد و از شغلش هم راضی است. همسرش آرلت هم یک زمین کشاورزی دارد که از پدرش به ارث رسیده است اما برخلاف شوهرش به هیچ وجه از وضعیت زندگیشان راضی نیست و تمایل دارد با فروختن زمینی که دارد مهاجرت کند و زندگیاش را تغییر دهد. از طرفی اگر آرلت تصمیم به فروش زمین بگیرد، دیگر شوهرش هم نمیتواند کشاورزی را ادامه بدهد، چون این دو زمین در راستای هم هستند. در ادامه، اختلافاتی در این خانواده پدید میآید که این کتاب را به یکی از مهیجترین کتابهایی که استیفن کینگ نوشته است تبدیل میکند.
سولماز بعد از مطالعهی کتاب «زنکش»، نظرش را اینطور بیان میکند: «شروع کردم به خوندن کتاب و با خودم میگفتم نویسندهی کتاب هرچهقدر که نویسندهی توانایی هم باشه، که هست، چه جوری میخواد من رو به این باور برسونه تا بپذیرم پسری راضی میشه به کمک پدرش، جان مادرش رو بگیره، با اینکه نمیتونستم کتاب رو از میزانی که به تنش و التهاب آغشته بود زمین بذارم. هنوز ایدهی داستان باورم نشده بود و روایت و شخصیتپردازی نویسنده نبود که من رو میحکوب کرد، بلکه فضاسازی مهآلود و وجود ترس و اضطرابی بود که در داستان وجود داشت و باعث شد من باورم کنم و تا انتهای داستان رو ادامه بدم.»
کتاب با این پاراگراف آغاز میشود که شروعکنندهی یک اعترافنامه است: «اسم من ویلفردجیمز است و این اعترافنامهی من است. در ژوئن 1922 من همسرم آرلت جیمز را به قتل رساندم و جنازهاش را توی یک چاه قدیمی انداختم تا کسی آن را نبیند. پسرم در انجام این جنایت همدست من بود. البته به عنوان یک آدم چهاردهساله نمی توان او را مسئول دانست، در واقع این من بودم که با سوء استفاده از ترسها و سرکوب اعتراضهای کاملا طبیعیاش در طول یک دورهی دوماهه او را اغفال کردم. همه چیز را به طور کامل برایتان تعریف میکنم. این اعتراف نامهی من است.»
در پاراگراف دیگری، راوی داستان از بُعد دسیسهگری میگوید و اعتقاد دارد در هرکسی وجود دارد: «گمان میکنم درون هر آدمی یک آدم دیگر وجود دارد، یک غریبه، یک دسیسهگر و اعتقاد دارم در مارس ۱۹۲۲، وقتی آسمان منطقهی همینگفورد سفید و تمام مزارع با آستری از برف و گل پوشیده شده بود، دسیسهگر درون ویلفرد جیمز کشاورز حکم صادر کرده و سرنوشت او را مشخص ساخته بود. عدالت قاضیان صادر کنندهی حکم مرگ نیز بر همین اساس قرار گرفت. در کتاب مقدس آمده: فرزند ناسپاس همچون نیش افعی است، همسر ناسپاس و همیشه ناراضی، نیشی به مراتب گزندهتر است. من هیولا نیستم، تلاش کردم او را از دست دسیسهگر درون نجات دهم. به او گفتم اگر به توافق نرسیم، باید برود پیش مادرش در شهر لینکن که در هشتاد نود کیلومتری غرب اینجاست، مسافتی مناسب برای جداییای که هنوز به طلاق منجر نشده بود و با اینحال بر ابطال پیمان زناشویی دلالت داشت.» و اما توصیفی از پسرش و نوع رابطهاش با مادرش را در زیر میخوانیم: «هنری نسبت به مادرش سرد شد، بعد از چندبار تلاش ناشیانه برای به دست آوردن محبت دوبارهی هنری، که همگی ناکام ماندند، مادرش هم متقابلا نسبت به او سرد شد. من(یا به عبارتی دسیسهگر درونم) از این اتفاق شادمان بودم. اوایل ژوئن به آرلت گفتم بعد از بررسی دقیق به این نتیجه رسیدهام که هرگز اجازه نمیدهم همینطور راحت و الکی صد جریب زمینش را بفروشد، گفتم اگر لازم باشد برای ممانعت از این کار همهمان را به تباهی و فلاکت بکشانم، این کار را خواهم کرد.»
استیفن کینگ نویسندهی کتاب «زن کش» مهارت بسیار بالایی در نوشتن داستان و رمانهای ترسناک دارد و این کتاب نیز از استعداد و مهارتهای او مستثنی نیست. او سعی میکند به جای آنکه از تخیل مخاطب برای ترساندنش استفاده کند، خودِ او را بترساند و اینگونه تأثیر داستان و واقعیتپذیری آن را در ذهن مخاطبش چند برابر کند. استیفن کینگ در نوشتن رمانهای ژانر وحشت بسیار سرشناس و معروف است و سریالها و فیلمهای بسیاری از روی کتابهای او اقتباس و ساخته شدهاند که سه نمونه از آنها «بیگانه»، «برج تاریک» و «منطقه مرده» نام دارند.
برای مشاهده محصولات مرتبط دیگر میتوانید از دسته بندی خرید رمان نیز بازدید فرمایید.