کتاب پاییز فصل آخر سال است یک رمان معاصر فارسی با درونمایهی اجتماعی است که به دغدغههای زنان میپردازد. نسیم مرعشی این کتاب را در سال 1393 شمسی نوشته است. کتاب پاییز فصل آخر سال است جایزهی ادبی «جلال آل احمد» را در سال 1395 کسب کرده است. نسیم مرعشی در این کتاب، داستان زندگی 3 دخترِ جوانِ همدانشگاهی را بازگو میکند.
نام آنها روجا، شبانه و لیلا است. هر کدام از این دخترهای دهه شصتی، دغدغهها و مشکلات خاص خود را دارند. شبانه درگیر رابطه عاطفی است، روجا به مهاجرت به فرانسه فکر میکند و لیلا هم بهتازگی از همسرش جدا شده است. این دخترها میخواهند به خوشبختی و شادی برسند و برای رسیدن به آرزوها و دلبستگیهایشان تلاش زیادی میکنند. شما میتوانید داستان آنها را در کتاب «پاییز فصل آخر سال است» دنبال کنید.
سارا کامجو، یکی از خوانندگان کتاب، نظر خود را اینگونه بیان کرده است: «این کتابی است که بعد از مدتها، علاقهام را به کتاب ایرانی خواندن برگرداند. شاید بتوانم بگویم که این رمان بهترین کتاب ایرانیای بود که تا به حال خواندهام. فوقالعاده بود. توصیفها، بیانها، اتفاقات، آدمها و شخصیتپردازیها همه و همه بجا و عالی بودند. حتی یک جملهی کتاب، اضافی نبود. نویسنده تعلیقی به وجود میآورد و خواننده را به دنبال خود میکشاند و غافلگیر میکرد و احساسات همذاتپندارانه را بر میانگیخت. من فکر میکنم که همهی دخترها روجا، لیلا و شبانهی درون دارند. گاهی برای بعضیها، یکی از آنها خیلی پررنگ میشود، گاهی دیگری. برای بعضیهای دیگر یک شخصیت مسلطتر وجود دارد و آن دوی دیگر گاهی سرک میکشند و خودی نشان میدهند و رد میشوند. قلم نسیم مرعشی را واقعا دوست داشتم. صادقانه بگویم؛ یکی از طرفدارهایش شدهام و از این به بعد هر کتابی بنویسد را خواهم خواند.»
«به نظر من این کتاب را هر پسری باید بخواند تا بیشتر با خلقیات و نحوهی واکنش جنس مخالف با موضوعات مختلف آشنا شود و آنها را بهتر درک کند. به این دلیل که کتاب بسیار زنانه نوشته شده، خواندن آن برای هر پسری واجب است. نحوهی داستانگویی برای من جالب بود؛ به ویژه در قسمتهایی که حین داستان به یکباره به داخل خاطرات یا فکر هر کدام از شخصیتها میرفت. نویسنده آخر کتاب را شبیه به فیلمها تمام کرد که این مورد را دوست داشتم. دقیقا دیالوگهای آخر کتاب را خیلی بیشتر حس کردم و دیدم. در کل کتاب خوب و جذابی بود. آن را حتما بخوانید. دیالوگها و داستان حرف نداشت. من خودم چنین قصهای را تا به حال نخوانده بودم. خیلی ساده، بدون کلیگویی و فلسفه بافتن و در عین حال عمیق و باحال بود.» این نظر رضا، یکی از آقایان مخاطب کتاب بود.
مهسا، یکی دیگر از خوانندگان کتاب، چنین نظری دربارهی کتاب پاییز فصل آخر سال است داده است: «دیروز صبح به این نیت کتاب را به دست گرفتم که آن را در فاصلهی بین خانه و دانشگاه بخوانم و از وقتم به شکل مفیدی استفاده کنم. ولی به-قدری درگیرش شدم که نتوانستم کتاب را زمین بگذارم. با وجود مشغلههای بسیار زیاد و نزدیکی به ایام امتحانات، رمان را طی یک روز تمام کردم! باید بگویم که عالی بود! آن قدر غم شخصیتهای کتاب ملموس بود که هر لحظه قلبم را چنگ میزد و بارها باعث شد بغض کنم و برای چند لحظه کتاب را کنار بگذارم. قبلا در همشهری جوان نوشتههای نسیم مرعشی را دنبال میکردم و میدانستم تا چه حد خوب میتواند احساسات و تفکرات زنانه را روی کاغذ بیاورد. ولی این کتاب فراتر از چیزی بود که ازش انتظار داشتم. بیصبرانه منتظر کتابهای بعدی او هستم.»
در بخشی از کتاب، به ماجرای خلقت انسان اشاره میشود و نویسنده آرزو میکند که ای کاش انسانها در برابر ناملایمات و سختیها، کمی مقاومتر بودند: «کجا را اشتباه کردیم؛ کجای خلقت و با کدام فشار شالودهمان ترک خورد که بدون اینکه بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمیتوانیم از جایمان بلند شویم. نمیتوانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بودهایم. اشتباه کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازهمان را طوری غیرمقاوم ساخت که هر روز میتواند برای شکستنمان چیزی داشته باشد؟»
شاید توصیفهای پرجزئیات و عالی کتاب از شهر زیبای اهواز برای شما جالب باشد. به این قسمت از کتاب توجه کنید: «اهواز گرم است. هرم گرما از زمین بلند میشود و روی سینهی آدم هوار میشود. چهقدر عصر بروی جادهی ساحلی و برگردی و بشود بیست دقیقه؟ چهقدر زیر باد کولر که بوی خوب خاک میدهد مجله بخوانی؟ چهقدر عصرها بروی بازار کیان با زنهای عرب سر رطب و ماهی زبیدی چانه بزنی و بخندی؟ اینبار که رفتم، اهواز کوچک شده بود انگار. کوچکتر از کودکیام. با چهار قدم از هر خیابانی رد میشدم. چهارشیر وصل شده بود به فلکهی نخلها. فلکهی نخلها وصل شده بود به سیدخلف. حیاطهای کوچک و سنگرهای اندازهی قوطی کبریت، وقتی خیره میشدم بهشان، تصویرهای کودکیام را بههم میریخت و خاطرههایم را گم میکرد. شبها آنجا قرار نمیگرفتم. دلم خانهی خودم را میخواست.»
بسیار نقل کردهاند که سکوت، به معنی موافقت بوده اما در کتاب میخوانیم که خنده، نشانهی رضایت است: «وقتی سکوت میکنم یعنی موافقم؟ نه، نیستم. من وقتی موافق باشم سکوت نمیکنم، میخندم. دهانم را باز میکنم و میگویم بله، موافقم. اما سکوت، میدانم که نمیکنم. شاید آن روز هم سکوت کرده بودم که فکر کردی با رفتنت موافقم. ساکت نشسته بودم و چمدانت را میبستم. موافق نبودم، فقط ساکت بودم؛ و تو بدون من رفتی.»
در بخشی از کتاب، به تفاوت میان چَت کردن و صحبت رودررو اشاره میشود که آن را با هم میخوانیم: «خوبی چت همین است. هر وقت بخواهی، چیزی میگویی و هر وقت نمیخواهی، نمیگویی و بی خداحافظی گم میشوی. میتوانی با بغض بخندی و هیچکس نفهمد داری گریه میکنی. میتوانی جواب حرفی را که دوست نداری ندهی، دستهایت را زیر چانه بزنی، خیره شوی به مانیتور و بگویی سرم شلوغ است. میتوانی پشت کامپیوتر بنشینی و خاموش شوی. در یک لحظه اسمت لای اسم آدمها گم شود و هیچ کس نگرانت نشود.»
نسیم مرعشی، نویسنده و روزنامهنگار ایرانی، زادی سال 1362 شمسی در اهواز است. او که فارغالتحصیل کارشناسی مهندسی مکانیک از دانشگاه «علم و صنعت ایران» است، نوشتن را با روزنامهنگاری در نشریهی «همشهری» آغاز کرد. نسیم مرعشی اولین کتاب خود را با نام پاییز فصل آخر سال است در سال 1393 نوشت. او بابت نوشتن این کتاب جایزهی ادبی «جلال آل احمد» را کسب کرد. کتاب بعدی مرعشی، رمان جنگی «هرس» بود که در سال 1396 منتشر شد. علاوه بر این، او تجربهی نوشتن یک فیلمنامه را هم در کارنامه خود دارد.
مرعشی داستان فیلم «بهمن» به کارگردانی مرتضی فرشباف را با همکاری کارگردان فیلم نوشته است. از سایر آثار نسیم مرعشی میتوان به «لگاح»، «رود» و «درسا و ماجرای عجیب کلاس دوم» اشاره کرد.
برای مطالعه و خرید کتاب های بیشتر در این حوزه می توانید به صفحه خرید رمان مراجعه نمایید.