کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی به نویسندگی عطیه عطارزاده اولین بار در سال 1396 به چاپ رسید. این کتاب توسط نشر چشمه منتشر شد و از آن پس مورد توجه منتقدان و مخاطبان قرار گرفت. در ادامه بخشی از افتخاراتی که نصیب نویسنده کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی شده، آمده است:
• اثر برگزیده سومین جایزه ادبی بوشهر در بخش رمان
• برگزیده هشتمین دورهی جایزه ادبی هفت اقلیم
• نامزد نهایی جایزه احمد محمود
• نامزد جایزه ادبی واو و برگزیدهی نظرسنجی سالانه چشمهخوان در بخش داستاننویسی
داستان کتاب روایت حسرت، خشم، انتقام و کنجکاوی دختری 17 ساله که در کودکی با فرو رفتن گیاه در چشمش بینایی خود را از دست داده است. دختر بینام داستان که خود راوی آن نیز هست، به همراه مادرش در فضای خانه محصور است. او گیاهان دارویی را خیلی بیشتر از انسانها میشناسد و در دنیای سراسر تاریکش در فضایی سوررئال و پر از ابهام روزگار میگذراند.
قسمتی از نظر لعلینه –از خوانندگان کتاب- را که در صفحهی اینستاگرامش منتشر کرده میخوانیم: «درک راوی از محیط اطرافش و چگونگی برقراری ارتباطش با این محیط واقعا جذاب و گیرا توصیف شده است. به طوری که در قسمتهایی از کتاب خواننده واقعا حس میکند نابینا شده و همراه با راوی، محیط را لمس میکند تا راه خود را پیدا کند. اتفاقاتی که دختر از آنها همچون خاطرهای محو در پس ذهنش یاد میکند، گاهی چنان واقعی به نظر میرسند که ممکن است فرق واقعیت و خیال را نفهمید. از نظر من کتاب خیلی گیرایی بود و واقعا ارزش خواندن دارد.»
مهدی از کاربران «سایت طاقچه» نظرش را در این سایت به این شکل نوشته است: «چه تجربهی عجیبی بود! در این کتاب دنبال پِلات نگردید. از جمله کتابهایی است که یا خیلی خوشت میآید یا نه. بهعنوان اولین اثر یک نویسنده خیلی درخشان است. اولین چیزی که جذبم کرد عنوان عجیب کتاب بود و بعد معلوم شد خود کتاب از اسمش هم عجیبتر است. داستان در فضایی نیمهسوررئالی روایت میشود. روند داستان بسیار کند است و در تمام طول کتاب با احساس و افکار و توهمات شخصیت اصلی همراهیم. داستان یک جاهایی گنگ میشود و هنوز هم سوالهایی بدون پاسخ دارم، ولی به نظرم این همان حسی است که کتاب باید به مخاطب القا کند: گنگی، بیزمانی، احساس حضور در برزخی ابدی. کتاب پر از مفاهیم و جملات عمیق بوده و متن هم خیلی ماهرانه نوشته شده است. تکنیک نویسنده خیلی قوی و جذاب بود.»
راحله عباسینژاد تجربهی خواندن این کتاب را در «سایت گودریدز» اینطور نوشته است: «خیلی کتاب عجیبی بود. من دقیقا نمیدانم نویسندگی خلاق یعنی چه ولی یک حسی به من میگوید این کتاب یک نمونهی تمام و کمال از نویسندگی خلاق بود. بهندرت پیش آمده است کتابی را دو بار بخوانم، اما در اواسط کتاب میدانستم باید دو ماه دیگر دوباره برگردم و کتاب را دوره کنم. یک دفعه اصلا کفایت نمیکرد. فضای عجیب و در عینحال پرکشش و جدید و اسرارآ میزی دارد. تقریبا مطمئنم در آینده از آن بهعنوان یکی از مهمترین کتابهای این دوره یاد خواهند کرد.»
در بخشی از کتاب از زبان راوی که نابینا است، جملاتی را راجع به بینایی میخوانیم: «آنها به قدری به دیدن چیزها با دو چشم عادت کردهاند که توانایی حقیقی دیدن را از دست دادهاند. در کتابی شنیدهام حس دیدن مانند حس جهتیابی بهمرور زمان در نوع آدمیزاد از بین رفته است. قدیمها که نه نقشهای در کار بود و نه جاده و خیابانی، آدمها مانند پرندگان چشمهایشان را میبستند و مسیرشان را حدس میزدند؛ اما حالا ناچارند نام خیابانها و کوچهها را حفظ کنند و مدام توی نقشهها بگردند تا خودشان را پیدا کنند. دیدن هم همینطور است، اگر از آن استفاده نکنی ذرهذره از دستش میدهی.»
در بخش دیگری از کتاب توصیفاتی از حالات راوی نابینا از زبان وی نوشته شده است: «در طول هفده سال زندگیام در خانهی دروازهدولت دوبار از آن خارج میشوم. اولینبار ششسالهام. برف سبکی باریده و زمین لغزنده است. بهمحض شنیدن جیرجیر در آهنی، ترس و سوزشی خفیف به گلویم حمله میکند. دست مادر را محکم فشار میدهم و بهآرامی در وهمی تاریک و ناشناس قدم میگذارم که مجموعهای است از بوها و صداها. باید در تاریکی مراقب جلوِ پاهایم باشم. بعد از هر قدم چند ثانیهای مکث میکنم، به صداهای دوروبر گوش میدهم و از اتصالم با مادر و زمین که مطمئن میشوم قدم بعدی را برمیدارم. قرنها طول میکشد تا از کوچه خارج شویم و به خیابان اصلی برسیم که صدای کشیده شدن چرخ اتومبیل میدهد. کمی آنجا میایستیم و بعد میپیچیم چپ. میرویم تا به پل چوبی میرسیم و صدای اره و بوی چوب. همان جاست که معلق شدن اتفاق میافتد. در لحظهای که تا ابد روی ذهنم حک میشود، عبور چیزی حجیم را سمت چپم حس میکنم که بوی تند بنزین و صدایی مهیب میدهد. ناگهان در تاریکی معلق میشوم. معلق شدن احساس مدوری است پُر از تیغ تیز و همیشه با سکوتی عمیق همراه است. آن روز زمین برای اولینبار زیر پایم میلغزد و من با صورت زمین میخورم.»
عطیه عطارزاده شاعر، نقاش، مستندساز و نویسندهی جوان متولد سال 1363 است. وی فارغالتحصیل کارشناسی ارشد مستندسازی و سینما است. از کتابهای او میتوان به «من شماره سه»، «زخمی که از زمین به ارث میبرید (مجموعه شعر)» و «اسب را در نیمه دیگرت برمان (مجموعه شعر)» اشاره کرد. وی در مصاحبه با تیم طاقچه راجع به خلق یک شخصیت نابینا در رمان راهنمای مردن با گیاهان دارویی اذعان داشت: «من در واقع اینگونه با فضای نابینایی آشنا شدم که یک فیلم کوتاه در دورهی دانشجوییام ساختم و شخصیت اول آن نابینا بود. آن موقع با دختری آشنا شدم که نابینا بود و برایم خیلی جذاب شد. یک سال با هم در ارتباط بودیم. اینطوری با فضای نابینایی آشنا شدم. اینکه خواب دیدن یک نابینا چطوری است و موضوعهایی از این دست را از آنجا یاد گرفتم. یادم است که یکبار با هم تئاتر رفتیم و من کنارش نشستم و برایش تئاتر را تعریف میکردم. او بازی بازیگرها را تحلیل میکرد و میگفت این بازیاش چقدر خوب است و دیگری خوب نیست. خیلی خیلی برای من جالب بود. این ماجرا برای ده سال پیش است. آن ارتباط خیلی به من کمک کرد. باعث شد این جهان را بشناسم. بعد از آن شروع کردم به خواندن. در ادبیات فارسی این موضوع خیلی کم است، اما در انگلیسی کتابهای زیادی وجود دارد. چه داستانی و چه غیرداستانی. در جستوجوی گوگل هم سایتهای زیادی، چه فارسی و چه انگلیسی هستند که در آن افراد نابینا دربارهی تجربههای خودشان از سراسر دنیا صحبت میکنند. بقیه داستان را هم به کمک تخیل جلو بردم.»
برای مشاهده موارد مرتبط به دستهبندی خرید رمان مراجعه نمایید.