کتاب «مُتل سان داون (The Sun Down Motel)» برای اولینبار در سال ۲۰۲۰ به قلم «سایمون سنت جیمز» نوشته و منتشر شد و بهسرعت به یکی از پرفروشترین کتابهای نیویورکتایمز و سایت آمازون تبدیل شد.
نویسنده در کتاب «متل سان داون» با تسلط بر دو دوره زمانی، خوانندگان را وارد شهر کوچکی در شمال نیویورک میکند. جایی که به نظر میرسد زمان در آنجا ساکن و متوقف شده است و ما را به دنبال دختر جوانی میکشد که میخواهد راز ناپدید شدن مرموز خالهاش در همین شهر (فل) را کشف کند. این کتاب با حس غنی از مکان، حس خاطرات دهه 80 و فضایی رازآلود و ترسناک، ترکیب جذابی ساخته است. در اینجا ما با درامی خانوادگی، داستان ارواح مدرن و رمز و راز روبهرو هستیم که همه یکجا با هم جمع شدهاند.
دونا یکی از خوانندگان کتاب در سایت goodreads نظرش را اینگونه بیان میکند:
«بهعنوان طرفدار استیون کینگ، این کتابی است که او میتوانست نویسندهاش باشد! شبیه سریال تلویزیونی «این ما هستیم» است که در دو دوره زمانی اتفاق میافتد. اما در نهایت همه چیز به هم پیوسته است. من از این کتاب لذت بردم و پیشنهاد میکنم اگر دوستدار کتابهای جنایی معمایی هستید حتما آن را بخوانید.»
پاراگرافی که کتاب با آن آغاز میشود را در زیر میخوانیم:
«شبی که همهچیز تمام شد، ویوین تنها بود. مشکلی نداشت. تنهایی را ترجیح میداد. او به حقیقتی دربارهی شبکاری، در اینجا، در وسط ناکجا آباد، پی برده بود: همراه مردم بودن آسان اما تنهایی دشوار بود، مخصوصا تنها بودن در تاریکی. کسی که میتوانست واقعا تنها فقط در معیت خودش و افکار خودش باشد، قویتر از هرکس دیگری بود، حاضرتر و آمادهتر. با این حال، در پارکینگ متل سان داون در فل نیویورک، پارک کرده بود. درنگ کرده بود. ترس آشنایی را حس میکرد. در کاوالیر قراضهاش نشسته بود و کلید در جاسوئیچی ماشین بود و بخاری و رادیو روشن و کاپشنش را روی شانههایش انداخته بود. به تابلو تئونی زرد و آبی و دو طبقه از اتاقهایی نگاه کرد که در دو نوار طولانی به شکل حرف ال قرار گرفته بودند. با خودش فکر کرد: نمیخوام برم اونجا. اما میرم. آماده بود، اما هنوز میترسید. ساعت ۱۰:۵۹ شب بود. دلش میخواست گریه کند. دلش میخواست جیغ بکشد. احساس تهوع داشت.»
پاراگرافی دیگر از کتاب را در زیر میخوانیم:
«این مکان ناآشنا بود. چشم گشودم و وحشتزده به تاریکی خیره شدم. تخت ناآشنا، نور ناآشنای تابیده از پنجره، اتاق ناآشنا. چند لحظهای سقوط آزاد داشتم، ترسناک و در عین حال وجدآور...
و بعد یادم آمد: من در فل نیویورک بودم.
اسمم کارلی کرک بود، بیست ساله بودم و قرار نبود اینجا باشم.
گوشیام را نگاه کردم که روی پاتختی بود، ساعت چهار صبح بود، فقط نور چراغهای خیابان و تابلو رستوران شبانهروزی دنی از پشت پردههای آویزانشده مقابل پنجرههای اتاق هتل به داخل میتابید و مربع مبهمی روی دیوار ایجاد میکرد. دیگر سراغ خواب نرفتم. پاهایم را از یک طرف تخت آویزان کردم و عینکم را از روی پاتختی برداشتم و به چشمم زدم. دیروز از ایلینوی تا اینجا رانندگی کرده بودم و این رانندگی طولانیمدت آنقدری خستهام کرده بود که عین جنازه در این هتل زنجیرهای آرام در مرکز فل به خواب بروم. هتل چندان جای شکوهمندی هم نبود، گوگلارث برایم غلو کرده بود. مرکز شهر شبکهای از کافهها، رختشویخانهها، سمساریها و آپارتمانهای اجارهای بود که با احترام در حولوحوش یک فروشگاه اغذیهفروشی و یک داروخانهی آنلاین واقع شده بودند.»
«سایمون سنت جیمز» نویسندهٔ کانادایی تبار است که در سال 1980 به دنیا آمد. وی در دوران کودکی علاقه شدیدی به خواندن داستانهای ترسناک و معمایی داشت که او را به ایجاد داستانهایی از این ژانر ترغیب کرد. او پس از تحصیل، کار خود را بهعنوان نویسنده حرفهای آغاز کرد. از کتابهای دیگر وی که به فارسی ترجمه شدهاند میتوان «دختران مطرود» و «پروندههای راکد» را نام برد. این نویسنده از زمان ورود به صحنه نویسندگی، توانسته با ترکیب داستانهای پیچیدهٔ رمزآلود با عناصر ماوراء طبیعی، مخاطبان گستردهای را به خود جذب و موفقیت چشمگیری در این زمینه کسب کند.