یکی از پرآوازهترین رمانهای مدرن آمریکایی «خشم و هیاهو» نوشتهی ویلیام فاکنر است که به گفتهی منتقدان بسیاری مهمترین اثر او قلمداد میشود. این اثرادبی جاودانه شبیه به پازلیست از زوال یک خانواده که هر قطعهاش را عضوی از این خانواده شرح میدهد. «خشم و هیاهو» سبک نگارش متفاوتی دارد که در طول اثر نیز مدام تغییر میکند، زمان و روایت داستانی تغییر میکند و با روندی تکاندهنده خواننده را با خود همراه میسازد.
این رمان مدرن آمریکایی در چهار فصل و از زبان چهار شخصیت یک خانواده نوشته شده است، فصل اول را فرزند کندذهن خانواده با توصیفات تاثیرگذار و بینشی متفاوت و معصومانه نسبت به خانوادهاش نوشته است، فصل دوم را کونتین پسر بزرگ خانواده که درگیر خاطرات و اخلاقیات است نوشته، او چنان از آشفتگی عاطفی و روانی در نهاد خانواده رنج میبرد که تصمیم به خودکشی میگیرد و این موضوع را با نثری شاعرانه در این فصل میخوانیم. فصل دیگر را برادر تبهکار و سودجوی خانواده مینویسد، شخصیتی که چشم به بالاکشیدن اموال خانواده داشته و انگیزهای جز مرگ اعضای خانواده در ذهن ندارد و فصل آخر را راوی سیاهپوسی ادامه میدهد که دانای کل «خشم و هیاهو»ست.
این کتاب به لحاظ نمادین وجوه شاخص و مهمی در نقد روانشناسانه دارد، نثر دشوار و روایتپردازی پیچیدهی اثر باعث شده است بسیاری از مخاطبین نسبت به ترجمهی کتاب بدگمان باشند و عدم ارتباط خودشان با خشم و هیاهو را ترجمهی بد و کج سلیقگی مترجم بدانند. یکی از مخاطبین دربارهی این رمان نوشته است: «من این کتاب را دوسه سال پیش خواندم واقعا دیوانهکننده است، و هنوز بهش فکر میکنم. خواستم درسی که از این رمان گرفتم را بنویسم و آن این است که زمان گذشته اصالت دارد، زمان حال که ثانیهای پلک زدن بیشتر نیست و آینده در حد توهم است که آن هم بهشدت تحتتاثیر زمان گذشته است. شخصیتهای داستان بهشدت درگیر آنچه در زمان گذشته انجام دادهاند هستند و از آن خلاصی ندارند.»
بسیاری از مخاطبین رمان، ممکن است با نثر مدرن نزدیکی نداشته باشند و در مواجهه با آن دچار کجفهمی و گیجی شوند، به همین منظور میتوان اینطور در نظر گرفت که این اثر مخاطبان ویژهی خودش را خواهد داشت. چنانکه فردی با نام ارغوان نوشته است: «کتاب متن خیلی سنگینی دارد ولی یکی از قشنگیهای کتاب این است که هرچقدر جلو میروی پازلی که در ذهن شکل میگیرد کامل میشود و حتی قسمتهایی که قبلا نمیدانستی چراییاش را برایت روشن میکند! فقط یک اراده خیلی محکم میخواهد برای ادامه دادن. حتی اگر یک جاهایی را متوجه نشدید علامت بزنید و دوباره بعد از مدتی برگردید بهش. میبینید که تاحدودی مسئله برایتان روشن شده! و کل مسئله فقط زمانی حل میشود که به آخر برسید و برای کسانی که تمرکز کمتر دارند حتی شاید بعد از خواندن دو یا سه دور مطالعه نیاز باشد. شاید همانقدر که «صد سال تنهایی» نیاز به تمرکز دارد… .»
در همینباره مخاطبی دیگر نیز نوشته است: «خواندن. این کتاب قبل از هر چیز و بیش از هر چیز در ارتباط مستقیم با فهم ادبی خواننده است، مثل کوهنوردی که در اولین صعود زندگیاش برود صعود اورست، قطعا موفق نخواهد شد حتی اگر بهترین باشد، بیاموزیم که ادبیات و رمانهای اینچنینی جهت تفریح نیست، جهت فهم بهتر و عمیقتر جهان نوشته شده و طبعا کسانی قادر به درک و اتمام آن هستند که مراحل فهم ادبی را با حوصله و گفتوگو و مباحثه پیموده باشند.»
رمانی معروف که اغلب خوانندگانش آن را سخت و پیچیده لحاظ کردهاند، بریدههایی تاثیرگذار دارد: «بهنظر من پول ارزشی ندارد، ارزشش به چه جور خرج کردنش است. مال هیچکس نیست، پس این چه کاری است که آدم بخواهد آن را جمع کند. همینجا کسی هست که با فروختن خنزر پنزر به کاکاسیاهها پول کلانی بهم زده، توی اتاقی قد یک خوکدانی زندگی میکنه. پنج شش سال پیش مریض شد. طوری وحشت برش داشت که عضو کلیسا شد و یک مبلغ مذهبی چینی را از قرار سالی پنجهزار دلار برای خود خرید، اغلب فکر میکنم اگر او بمیرد و متوجه بشود بهشت مهشتی در کار نیست چقدر کفری میشود. بهتر است همین حالا بمیرد و پول را هدر ندهد.»
چنانچه اندیشهی نهفته در متن را در قسمتی دیگر از کتاب چنین میخوانیم: «بدبختی آدمی آنوقتی نیست که پی ببرد هیچچیز نمیتواند یاریاش کند - نه مذهب، نه غرور، نه هیچچیز دیگر - بدبختی آدمی آنوقتی است که پی ببرد به یاری نیاز ندارد.»
ویلیام فاکنر را بهعنوان بزرگترین رمان نویس بین جنگهای جهانی اول و دوم میشناسند. این نویسنده که تحولی شگرف در ادبیات مدرن پدید آورد، در سال 1949 به پاس تاثیرگذاری هنرمندانه و قدرتمندش در نگارش رمان مدرن جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. از دیگر آثار او میتوان به «یک گل سرخ برای امیلی»، «روشنایی در اوت» و «بشالوم بشالوم» اشاره کرد.