«شرق بنفشه» نوشتۀ شهریار مندنیپور شامل 9 داستان کوتاه مستقل با نامهای «شرق بنفشه»، «شام سرو و آتش»، «آیلار»، «سالومه»، «نار بانو»، «مهمان»، «کهن دژ»، «هزار و یک شب» و «باز رو به رود» است که هر داستان آن در مکانی متفاوت اتفاق میافتد. شرق بنفشه برای اولینبار در سال 1377 منتشر شد و نشر مرکز آن را به چاپ رساند.
درونمایۀ غالب در داستانهای شرق بنفشه «عشق» است. مکان وقوع و زاویۀ دید هر داستان با داستان دیگر متفاوت است و حتی میتوان گفت داستانهای آخر کتاب بیشتر در فضایی سیاسی شکل میگیرند. شرق بنفشه سرشار است از تلمیحات و اشارات تاریخی، فرهنگی و ادبی. در داستانهای این کتاب همان طور که با وقایع ملموس زندگی روبهروییم، با «تاریخ» هم روبهروییم و همان قدر که در اجتماع سِیر میکنیم، به ضمیر و درونیات شخصیتها نیز نزدیک میشویم.
در داستانهای شرق بنفشه عشق نوعی پناهگاه است و هر داستان نتیجه و مسیر مخصوص به خود را دارد. مثلاً در یک داستان، عشق به قتل منجر میشود؛ داستانی دیگر دربارۀ عشقی بیحاصل است؛ یک داستان تکگویی مبهم و نامنظمی است دربارۀ فردی عاشق که رفتارهای عجیبی از خود بروز میدهد؛ در داستان اول نیز راوی در پی راهی است برای دست یازیدن به معشوق و در این داستان با نامههایی مواجهایم که در طول داستان رمزگشایی میشوند و... .
در سایت گودریدز خوانندگان فارسیزبان نظرات خود را اینگونه ثبت کردهاند:
«شرق بنفشه را دیر خواندم و دیر فهمیدم. شرق بنفشه را باید وقتی چهاردهساله هستی و همهچیز تمیزتر است، خواند، با آن عاشق شد و کلماتش را از بر شد.»
«چقدر فرق دارد که یک کتاب را کِی بخوانی. فرق دارد که شرق بنفشه را آن روزهایی بخوانی که با اتوبوس میرفتی پارک گلها و از کیوسکهای کتاب سیّاری که شهرداری برپا کرده بود «چند روایت معتبر» مستور را میگرفتی و «عشق روی پیادهرو» را. خندهدار است اما حظ میبردی. چندساله بودی؟ فقط آنقدری سن داشتی که جملههای پراحساس هر کتابی را ببلعی و مال خودت کنی [...] لابد آنوقت اگر شرق بنفشه را خوانده بودی حالت را خوب میکرد. شاید حتی چند جملهاش را توی سررسیدت مینوشتی. این کتاب برای حالا نبود، برای سالها پیش بود.»
«موضوع اکثر داستانهای این کتاب، عشق است. یک عشقِ شرقیِ پُرسوز و گداز و لیلی و مجنونوار که در دنیای امروزِ ما شاید غیرممکن و مسخره و حتی غیرجذاب باشد. اما اگر دوست دارید داستانِ پرآبِ چشمِ چند عاشقِ بختبرگشته را بخوانید و با تب و تاب آن شاد و غمگین شوید و فرو روید در دنیایی پر از رنگ و حس و شعر، حتماً شرق بنفشه جذابیت زیادی برایتان خواهد داشت [...] این مجموعه کنکاشی در مفهوم عشق است و از زوایای گوناگون به آن پرداخته شده است. حتی حافظ و هدایت نیز بهعنوان شخصیت داستانها نظر خود را در این مورد مطرح میکنند. چرا که نه؟ در داستان همهچیز ممکن است... .»
در بخشی از داستان «نار بانو» میخوانیم: «در این آخرین دیدارمان کاری کن آن لبخندت روی لبهایت باشد. خودت نمیدانی لبخندت چه تسلایی دارد. بگذار باشد گوشۀ آن لبهایت که... به رنگ اطلسی صورتیاند و برق صدفی دندانهایت از بین آنها پیدا میشود، وقتی لبخندت شروع میشود، فقط شروع میشود، پیشتر نمیرود. و بعد انگار پشیمان شده باشی جمع میشوند لبها و غمگین میشوند. ولی همان مدت کمی هم که بوده لبخند، خیلی بوده برای این دنیا.»
در بخشی از داستان «هزار و یک شب» نیز چنین میخوانیم: «شما چه میدانید؟ کافی است نگاهی سطحی به شکل متن خبرها بیندازم. میتوانم تا آخرشان را خیره به چشمتان بروم، همیشه فقط اسم وزیرها، عددها، محلها عوض میشود، وگرنه خبرها، چند تا، مدام تکرار میشوند. دیدار فلان سیاستمدار با بهمان، درگیری در مرز... انفجار بمب در یک خرابشدهای، سیل در جنوب غربیِ سرزمین گشنههای وبایی، کودتا، انتخابات، سقوط "دی. سی. ده"... چه میدانم... فقط اسم اسمها عوض میشوند. چشم خیلی سریع اینها را پیدا میکند و میدهد به این حافظۀ سگ صاحب، بعد، زبانم... .»
شهریار مندنیپور متولد 26 بهمن 1335 در شیراز، از مهمترین نویسندگان نسل سوم داستاننویسی ایران است که داستانهایش بهلحاظ فرم و زبان اهمیت ویژهای دارند. او مدتها سردبیر هفتهنامۀ عصر پنجشنبه بود که نهایتاً توقیف شد. مندنیپور هماکنون در امریکا به سر میبرد و همچنین در دانشگاههای هاروارد، بوستون کالج و تافتس، تدریس کرده است.
ازجمله آثار او میتوان به «سایههای غار»، «هشتمین روز زمین»، «مومیا و عسل»، «ماه نیمروز»، «دل دلدادگی»، «آبی ماورای بحار» و «عقربکشی» اشاره کرد.