کور سرخی اثری دیگر از نویسندهی اهل افغانستان، عالیه عطایی است که توسط نشر چشمه در زمستان 1399 به چاپ رسید. کتاب کور سرخی از ۹ جستار هولناک و تکاندهنده تشکیل شده و به تجربهی تلخ نویسنده از دوران کودکیاش در سال ۱۳۶۵ تا ۱۳۹۵ که زنی بالغ شده، میپردازد.
کتاب از آسیبهای جنگ، ظلم و خون ریختنِ شوری و طالبان، مرزنشینی و بیهویت بودن، مهاجرت اجباری و دیگر روایتهای تأثیرگذار و تأملبرانگیز میگوید. از ویژگیهای کتاب میتوان به این اشاره کرد که نویسنده سعی دارد روایتهایش را بیپرده بازگو کند و به هیچ عنوان دست به خودسانسوری نزند؛ همچنین هیچ جهتگیریِ سیاسیای در کتاب وجود ندارد و نویسنده در تلاش است تا تجربیاتش به عنوان آدمی که حقیقت تلخ جنگ را چشیده است، بازگو کند.
روایتها در فصلهایی کوتاه به نگارش درآمده و با قلم شیوای نویسنده، رنج مهاجران و جنگزدگان را برایمان ملموس کرده است.
محسن از خوانندگان کتاب از نثر روان اثر گفته و به این مورد اشاره کرده که این اثر تمام جنبههای انسانی و اجتماعی مهاجرت، هویت و ملیت را به تصویر میکشد و درد، رنج و هزارتوی این مسیر را به روشنی بیان میکند ؛ همچنین به کسالتآور نبودن روایتها هم اشاره میکند.
عاطفه از دیگر مخاطبان کتاب این نکتهی مثبت را بیان میکند که در کتاب چیزی به عنوان قضاوت و نتیجهگیری اخلاقی اتفاق نمیافتد. نظر شما را به خواندن دیدگاه وی جلب میکنم: «از ویژگیهای مثبت نثر نویسنده این است که فقط کوشیده مثل یک انسان زخمخورده از جنگ، آنچه میداند را روایت کند و نمیخواهد به کسی درس تاریخ و سیاست بدهد. این را هم بگویم که اصلا نیازی نیست افغانستانی باشید تا بتوانید با کتاب عطایی ارتباط برقرار کنی؛ چون بههرحال ما مردم خاورمیانه رنجهای مشترکی داریم و حتی اگر بر فرض من که ساکن پایتخت هستم، مصائب مرزنشینی را تجربه نکرده باشم، باز هم میتوانم تا حدی لمسش کنم و با نویسنده همحس شوم. هرچند که برخی تصاویر توی کتاب آنقدر دردناک هستند که خواندنشان به آدم حس وحشت میدهد.»
مهسا خوانندهی دیگری است که بسیار تحت تأثیر کتاب قرار گرفته و نظر خود را اینگونه بیان کرده است:«آنقدر برایم جذاب بود که یک روزه خواندمش. با خیلی از قسمتهای کتاب گریه کردم و شاید بهتازگی به معنای کلمهی مرز فکر کرده باشم؛ به بیهودگی این کلمه و اینکه اصلاً چرا باید همچین چیزی وجود داشته باشد. همیشه به ادبیات کشورهای نزدیک علاقه داشتهام و احساس نزدیکی با آنها میکردم و راحتتر میتوانستم فضای داستان را تجسم کنم. نویسنده قلم زیبایی داشت که مدام علاقمهمندترت میکرد پیشروی کنی تا ببینی قرار است چه اتفاقی بیفتد.»
در بخشی از کتاب نویسنده از روایت دردناک عشق از دست رفته میگوید که بدینگونه است:« باورش سخت است در چنین بلوایی هم بشود عاشق شد. ما میشویم و برای کسی که جنگ معشوقش را روانهی گورستان میکند،جنایتکار با جنایتکار دیگر فرقی ندارد. قهرمانی در میدان نیست و هیچکس حافظ کسی نیست، وقتی تنهای جوان به گورستان خفتهاند. معادلات عاشقانه در جنگ، دو خط موازی است، دو خط که تا ابد در کنارهم کشیده میشوند و هیچگاه بههم نمیرسند. وقتی جنگ عشقی را از میان میبرد، انگار تا ابد گلوله است که به قلبها شلیک میشود.»
در قسمت دیگری از کتاب پس از مهاجرت نویسنده و خانوادهاش به تهران، و بستری شدن پدرش در بیمارستان، به این موضوع اشاره میشود که از لحاظ روانی گریزی از اثرات جنگ نیست: «رقتبار است که جنگزده باشی و در خاکی دیگر معنی جنگ را بفهمی و بعدها چنان با وحشت کمونیست و طالب و داعش سر کنی که بدانی باز این کشور از آن یکی جنگ بهتری داشته که لااقل قبل مُردن با آژیر به آدمها خبر میدادند که شاید بمیرند و حواسشان به جان آخرشان باشد. پدرم در لحظات اولی که بعد حمله بههوش میآمد در میانهی هذیانهاش با گریه و ترس میگفت: «جنگ دنبال او میآید… هرجا برود میآید…» جانکاه است که از جنگی به جنگ دیگر فراری باشی و خیال کنی این تویی که جنگ را دنبال خود میکشانی.»
جملهی کوتاه دیگری در کتاب وجود دارد که خواندنش خالی از لطف نیست: « حالِ هر سرزمین را باید از حال زنهایش شناخت. زنان مهاجر فقط خاکشان را جا نگذاشتهاند، هزار هزار فرزند به دنیا نیامدهشان هم در آن خاک جا ماندهاند.»
عالیه عطایی نویسنده و نمایشنامهنویس اهل افغانستان است که دارای فوقلیسانس رشتهی ادبیات نمایشی از دانشگاه تهران است. وی همچنین به کار نوشتن در نشریاتی همانند داستان همشهری و مجلهی تجربه هم پرداخته است.
اکثر نوشتههای وی دارای محوریت مهاجرت هستند؛ وی همچنین به خاطر نگارش رمان «کافور پوش»، موفق به دریافت جایزهی مهرگان ادب و جایزهی ادبی واو شده است. از دیگر آثار او میتوان به «چشم سگ» و «مگر می شود قابیل هابیل را کشته باشد» اشاره کرد.
عالیه عطایی دربارهی نگارش کتاب کور سرخی گفته است: «شبهای طولانی بیماری از به یادآوری و بازسازی برخی اتفاقات تا پروسه تحقیقیاش که من را واداشت به سفری که از کودکی طی کرده بودم و حالا باید مینوشتمش. کورسرخی فقط من نیستم که مای جمع است و برای ما نوشته شده. یک باری در مصاحبهای گفته بودم «من نویسندهام، نه سرباز» اما در تمام مدت نوشتن این روایتها سرباز شکستخوردهای بودم که دلش برای اینکه نتوانسته خاکی را تسکین دهد و جز کلمه چیزی برای گفتن ندارد، تپیده.»