کتاب «پیش از آنکه بمیرم» روایتگر داستان دختری به نام سامانتا کینگستون است که در مدرسه محبوب است. وی در تاریخ دوازده فوریه منتظر یک مهمانی بزرگ است که البته به این مهمانی بزرگ دست مییابد ولی شب همان مهمانی دچار یک حادثه دلخراش میشود و جان خود را از دست میدهد.
در کتاب «پیش از آنکه بمیرم»، با وجود مرگی که برای شخصیت اصلی داستان اتفاق میافتد، او صبح روز بعد دوباره از خواب برمیخیزد. در حقیقت سامانتا به مدت یک هفته، روز آخر زندگی خود را دوباره و دوباره زندگی میکند و هربار، یک تغییر کوچک در رفتارهایش ایجاد میکند و متوجه میشود حتی کوچکترین تغییرات، او را صاحب قدرتی ورای تصورش خواهد کرد. به عنوان مثال یکی از کارهایی که انجام میدهد، تلاش برای دوستی با دختر بیماری در مدرسه است که پیش از این رفتار خوبی با او نداشته است.
نیکا نظر خود را راجعبه کتاب اینگونه بیان میکند: «پیش از آنکه بمیرم یه رمان متفاوته که یه روز رو از چند زاویه مختلف تعریف میکنه. کششی که داره خستهکننده نیست چون تو هی منتظر یه دیدگاه جدیدی. به هر حال برای جور دیگه دیدن زندگی پیشنهاد میشه.»
در این قسمت از کتاب، سامانتا شگفتی خودش را راجعبه تغییرات کوچک و تاثیر آنها ابراز میکند: «این خیلی باعث تعجبمه که چقدر راحت همه چیز عوض میشه، چقدر آسونه که از همون مسیر همیشگی شروع کنی و از جای تازه ای سر در بیاری. فقط یه قدم اشتباه یه مکث، یه راه انحرافی کافیه تا عاقبت دوستای جدید پیدا کنین، یا یه اتفاق بد بیفته، یا رابطه تون به فنا بره. قبلا هرگز به ذهنم خطور نکرده بود؛ قبلا هرگز قادر به دیدنش نبودم. و این باعث میشه به طور ناخوشایندی حس کنم شاید همه این احتمالات در یک زمان وجود دارن، مثلا تو هر لحظهای که زندگی میکنیم هزاران لایهی دیگه زیر اون هست که متفاوت به نظر میرسه.»
در این بخش از کتاب، سامانتا راجعبه مدرسه و همکلاسیهایش توضیحاتی ارائه میدهد: «درواقع امسال نمرههای من توی درس شیمی نسبتاً خوب بودن، اما نه به این خاطر که من مثلاً یه کشفی در مورد برخورد پروتون و الکترون کردم. دلیل معدل الف شدن من رو میشه توی دو کلمه خلاصه کرد: جرمی بال. اون از من لاغرتره و دهنش همیشه بوی برشتوک میده، اما میذاره از تکالیفش رونویسی کنم و روزهای امتحان میزش رو به میز من نزدیکتر میکنه تا من بتونم بدون تابلو بازی دزدکی به جوابهاش نگاه کنم. متأسفانه، بهخاطر اینکه قبل از کلاس تیرنی رفتم دستشویی و ایستادم تا تعداد گلهای رز الی رو چک کنم ما همیشه قبل از زنگ چهارم توی دستشویی همدیگه رو میبینیم، چون اون همون وقتیکه من کلاس شیمی دارم، کلاس زیستشناسی داره ــ خیلی دیر رسیدم و نتونستم جای همیشگیم کنار جرمی بشینم. تو امتحان آقای تیرنی سه تا سؤال وجود داره، و من حتا اونقدر بلد نیستم که به یکی از اونا جواب الکی بدم. کنار من، لورن تا کمر روی برگهش خم شده، و زبونش از بین دندوناش زده بیرون. اون همیشه وقتی درحال فکرکردنه این کار رو میکنه. راستش جواب اول نسبتاً خوب بهنظر میرسه: جوابهای اون شستهرفته و سنجیدهان، و مثل وقتایی که نمیدونین دارین در مورد چی صحبت میکنین و امیدوارین که معلم متوجه نشه، بدخط و ناخوانا نیستن. بعد یادم میآد که آقای تیرنی هفته گذشته برای لورن درمورد بالا بردن نمرههاش سخنرانی کرد. شاید خیلی بیشتر مطالعه کرده. وقتی آقای تیرنی اعلام میکنه <سه دقیقه>، من از بالای شونه لورن دزدکی نگاه میکنم و دوتا از سوالهاشو رونویسی میکنم. توی این کار خیلی ماهرم. اون زمان باقیمونده رو با اغراق اعلام میکنه. انگار داره برای یه فیلم صداگزاری میکنه و باعث میشه چربی زیر چونهاش بلرزه.»
لورن الیور متولد ۸ نوامبر ۱۹۸۲ نویسندهای آمریکایی است. وی از عنفوان کودکی علاقه خاصی به خواندن کتاب داشت. شاید به همین دلیل به تحصیل در رشته هنرهای زیبا روی آورد. از دیگر کتابهای او میتوان به شیدایی و پریشانی اشاره کرد.