کتاب «زوال بشری» نوشته اوسامو دازای یک رمان جذاب و گیرا است. شاید از بخت بد ماست که اوسامو دازای، آنچنان که شایسته لیاقت اوست در کشورمان شناختهشده نیست. اوسامو دازای یکی از نویسندگان تاثیرگذار ادبیات ژاپن است که در طول زندگیاش شش بار خودکشی ناموفق داشته و کتاب آخرش، پس از مرگ وی به چاپ رسیده است. کتاب «زوال بشری» قصه خود را در دل نام اثر به همراه دارد. کتاب، داستان زندگی یک انسان رو به افول را روایت میکند.
در فصل اول با توصیف سه عکس از کودکی، جوانی و پیری یک انسان، پرسپکتیو زوال را به درستی و روشنی برای مخاطب بازگو میکند و بازی زمان را به تصویر میکشد. زمانی که پدیدآورنده همهچیز، و همچنین از بینبرنده همهچیز است. او به ترتیب توصیف میکند که چطور عواطف و احساسات آدمی در طول دورههای زندگی دستخوش تغییر و دگرگونی میشوند و به مرور از بین میروند. تا جایی که با تماشای چهره پیری، هیچ اثری از آن انسان ابتدای راه شناخته شده نیست. این تصویر زوال بشری است.
زویو؛ شخصیت محوری داستان، فردی است که از انسانها میترسد و از آنها گریزان است. او مثل اکثر آدمها، ترسهایش را پشت نقاب خندانی که همیشه بر صورت میگذارد پنهان میکند و برای فرار از مشکلات و مصائب پیش رو، به چیزهای بیهوده چنگ میزند. اما از بخت بد، آنقدر از همین آدمها آسیب میبیند که ذره ذره در مسیر ابتذال فرو میرود و در نهایت شبیه کسانی میشود که از آنها نفرت دارد. او که از تاریکی هراس دارد، در انتها خود بدل به تاریکی میشود.
محمدمهدی در جایی نظر خود را درباره کتاب اینگونه بیان میکند: «قهرمان که خود را یک بازنده معرفی میکند، حتی در حالی که احساس میکند خود از درک انسانها ناتوان است، زندگی به ظاهر عادی را روایت میکند. تلاشهای اوبا یوزو برای آشتی دادن با دنیای اطرافش از اوایل کودکی آغاز میشود، و در دبیرستان ادامه مییابد. جایی که او دلقک میشود تا بیگانگی خود را مخفی کند و در نهایت منجر به یک اقدام انتحاری ناموفق در بزرگسالی میشود.»
بیژن راجعبه کتاب در سایت فیدیبو نوشته است: «رک و پوستکنده خواندن این کتاب من را به شدت به ادبیات ژاپن علاقهمند کرد. این کتاب باید بیشتر و بیشتر شناخته شود. خواندن آن را به همه پیشنهاد میکنم. خارقالعاده است.»
در این پاراگراف قسمتی از کشمکشهای ذهنی شخصیت اصلی کتاب با خودش را مطالعه میکنیم: «شاید پیش خودتان بگویید هنوز از انگیزه و محرک آدمها سر در نمیآوردم. با کشف تضاد معیار خوشبختی در ذهنم با دیگران شبها از ترس به خود میپیچیدم. فکرش مرا به آستانه جنون میبرد. نمیدانستم خوشبختام یا نه. مردم پیش از این بارها در همان کودکی به من گفته بودند چه بخت بلندی دارم ولی حس میکردم در آتشام. میدانم آنان که مرا خوشبخت میخواندند هزاران بار از من خوشبختتر بودند. گاهی حس میکردم بار ده نگون بخت را بر دوش من نشاندهاند، که اگر سر سوزنی از آن بر دوش کناردستیام بود به سیم آخر میزد و آدم میکشت. نمیدانم بار پریشانی اطرافیانم چه اندازه سنگین است.»
در این پاراگراف از کتاب، سرخوردگی شخصیت اصلی از انسانهای اطرافش که به وضوح مشخص است را میخوانیم: «دردسرهای واقعیشان، اندوههایی که با لقمه نان تسکین مییابد. آه لقمه نان، ای دوزخ، اصیلترین درد بشر، دردی که پشت ده اسب باری را خرد میکنی. ولی درست متوجه نمیشوم اطرافیانم چطور به زندگی ادامه میدهند و یک به یک پشت احزاب سیاسی در میآیند بی آنکه دیوانه شوند، وا بدهند، غرق ناامیدی شوند و خودشان را راحت کنند؟ چطور دردشان اصیل است؟ من میگویم اینان چنان خودشیفته شدهاند که حتی به خودشان هم اجازه شک در زندگی عادی و بهنجارشان را نمیدهند. اگر حق با من باشد دردشان درد نیست. عوامترین عواماند. چه میدانم. اگر شب درست بخوابید به گمانم سحر خوب برمیخیزید.»
اوسامو دازای نویسنده ژاپنی، در دوران جنگ جهانی دوم که اکثر نویسندگان بهخاطر محدودیت و شرایط سخت چاپ، نوشتن را کنار گذاشته بودند، بهتنهایی بار تمام ادبیات ژاپن را به دوش کشید و نگذاشت این آتش خاموش شود. دازای در طول زندگیاش شش مرتبه خودکشی ناموفق داشت و در آخر بههمراه زنی به رودخانه تاما پرید و به زندگی خود پایان داد.
از کتابهای دیگر او میتوان «خورشید رو به افول» و «نه آدمی» را نام برد.