سرخوردگی دو نوع فردی و جمعی دارد. کتاب «یَکُلیا و تنهایی او» حاصل سرخوردگی جمعی نویسندگان و روشنفکران ایران بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است. داستان، نثری شعرگونه و کهن دارد که مملو از نکات اساطیر یهودی است. یکلیا و تنهایی او نوشته تقی مدرسی است.
در این داستان یکلیا، دختر پادشاه اورشلیم است که عاشق پسرکی چوپان میشود و به سبب همین عشق از کاشانه خود رانده میشود. سپس پیرمردی با یکلیا همراه میشود و داستان ادامه پیدا میکند.
شاید بسیاری به نثر کتاب خرده بگیرند؛ اما باید گفت که توجه به اتفاقات و کودتای ۱۳۳۲ و سانسور شدید مطبوعات و فضای رسانهای، کاملا منطقی مینماید که نویسنده از چنین نثری بهره گیرد. البته این موضوع، تنها دلیل برای انتخاب این نثرِ بهنوعی کهنه نیست.
خلاصه اینکه یکلیا و تنهایی او کتابی از دل حوادث ایران ماست و خواندن آن بر هر کسی که دغدغه خاک این کشور را دارد، مشعلی است بهسوی حقیقت.
خواندگان بسیاری از نثر شعرگونه کتاب گفتهاند. یکی از خوانندگان در گودریدز نوشته است: »موضوع محوری این داستانِ بلند، جدال همیشگی خیر و شر و نیروهای یهوه و ابلیس است. داستان دربرگیرندهٔ سه روایت تودرتو است و یکیک این سه روایت، همین موضوع را میپروراند. همانگونه که اشاره شد، اساس ماجراهای این داستان جدال میان نیروهای خدایی و شیطانی است و هریک از شخصیتهای داستان، نمایندهٔ یکی از این دو قطباند. جالب است که اصلیترین نمودِ گناه و سرکشی در برابر خدا در این روایت، به پیروی از باورهای دینی کهن، «عشق» و دلباختگی دانسته شده است؛ چنانکه سببساز تمام برهمریختگی اوضاع مردمان، چه در روایت اصلی و چه در خردهروایتها، عشق است.»
در بخشی از کتاب میخوانیم: «مرد پیر برای اولینبار در چشمان یَکُلیا، که روی علفزار خوابیده بود و با دقت به او مینگریست، نگاه کرد. شعاع زرد و درخشندهٔ چشمانش درون یَکُلیا نفود کرد. او گفت:
-میگفتی؛ زمانیکه از آغوش او مانند مِهی که از دامن کوهسار به طرف دشت سرازیر شود، جدا میشدی سودای تنهایی به گوشههای گمشده و خاموش صحرا میکشاندَت. تو از این تنهایی چه میخواستی؟ میخواستی به عشقت عظمت و نشاط بدهی؟ آه یَکُلیا! مگر عشق تو عظمت نداشت. مگر مردم اسرائیل بهخاطر عظمت و شیرینی عشقت جامع بر تنت ندریدند؟ اقرار کن یَکُلیا! نه مثل زمانیکه در مقابل پدرت اقرار میکردی. اعتراف کن که تو تنها بودهای.
پیرمرد نگاهش را به همان نقطهٔ اول دوخت و ادامه داد:
-یَکُلیا... آه یَکُلیا! راست بگو!... چه توقع عظیمی!... با وجود این راست بگو و آنوقت در راه تاریک روحت به خانهٔ غم خواهیم رسید و از آن چون حصاری بند برمیداریم.
یَکُلیا قدری روی علفزارها خود را بهطرف او کشاند و همانطور که مصرّانه و با احتیاط به او مینگریست، گفت:
-آری خودم هم میخواهم صادق باشم، این آرزو مثل آبی که سراسر دشت را فرابگیرد، به روح من دست مییافت اما فقط هماکنون است که میتوانم به آن جان بدهم. میخواهم راست بگویم، داستانی را که ترس و شرم بر آن کفن پیچیده است، با تو و شب ابانه حکایت کنم. آه، ای مرد چوپان. گوش کن که من، با تمام ذرات وجودم، که صادقانه از آن من نیستند، او را، کوشَی چوپان را میطلبیدم. نمیدانم تنها بودم یا نه. اما در وجود او شیرینی یا لذتی بود که روح ناکام مرا سیراب میکرد. وقتی در او میپیچیدم، وقتیکه به گردنش آویزان میشدم، دیگر در این جهان بزرگ چیزی غیر از او برایم باقی نمیماند. اگر میگفت پدرم را بکشم، در جام او زهر میریختم. گوش میکنی؟ دختر اَمصیا پادشاه اسرائیل چه میگوید؟ از آتشی که خدا بر ذبایح خیمهٔ اجتماع فرود آورد واهمه نداشتم.»
تقی مدرّسی نویسنده ایرانی، متولد ۱۳۱۱ در تهران است. وی کتاب یکلیا و تنهایی او را در سال ۱۳۳۳، چند سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد، نوشت. در آن سالها سرخوردگی جمعی روشنفکران و نویسندگان فراگیر بود. این کتاب نیز فرزند زمانه خود است و بازتاب این سرخوردگی را در این کتاب میبینیم. مدرسی این کتاب را با کمک ابوالحسن نجفی، زبانشناس مطرح کشورمان چاپ کرد که دو سال بعد مجله سخن آن را بهعنوان کتاب سال برگزید.
تقی مدرسی در سال ۱۳۳۸ به آمریکا مهاجرت کرد و در آن جا با آنه تایلر (Anne Tyler) ازدواج کرد. خانم تایلر نویسنده و رماننویس معروف آمریکایی است که در سال ۱۹۸۹ جایزه پولیتزر را برنده شده است.
از تقی مدرسی کتابهای دیگر نیز در بازار موجود است که از جمله آنها میتوان به «شریفجان، شریفجان» و «کتاب آدمهای غایب» اشاره کرد. آقای مدرسی سرانجام در سال ۱۳۷۶ در شهر مریلند آمریکا درگذشت. وی به سرطان مبتلا بود.