انتظار و صبر، یک وضعیت سخت و طاقتفرسا برای همهی ماست. با وجود آنکه بخش زیادی از زندگی خود را در انتظار میگذرانیم اما کمتر کتابی در این مورد نوشته شده است. خوشبختانه ساموئل بکت، یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم، نمایشنامهای به نام «در انتظار گودو» را نوشته که مضمون اصلی آن همان صبر و انتظار است.
او در این کتاب، داستان دو شخصیت به نامهای ولادیمیر و استراگون را روایت کرده است. هردوی آنها در فقر و تنگدستی به سر میبرند و منتظر شخصی به نام گودو هستند تا زندگیشان را بهبود ببخشد! ظاهرا گودو با آنها قرار گذشته است تا در جادهی بیرون شهری در ناکجاآباد، در زیر تنها درخت آن برهوت، ملاقاتشان کند. اما هیچکس نمیداند که آیا واقعا گودویی در کار است؟ او کیست؟ چه میخواهد؟ آیا به قولش عمل میکند و سر قرار حاضر میشود؟
نمایشنامهی «در انتظار گودو» مینیمالیستی و ساده است و داستان آن از طریق گفتوگوی میان کرکترهای اصلی یعنی ولادیمیر و استراگون روایت میشود. آنها در طول کتاب با چندین شخصیت فرعی از جمله رهگذران و پسربچهی خبررسان، برخورد میکنند که این برخوردها باعث خلق موقعیتهایی جالب و جذاب میشود. شما میتوانید ادامهی داستان را در کتاب «در انتظار گودو» دنبال کنید و از سرنوشت ولادیمیر و استراگون باخبر شوید.
سارا کامجو، مخاطب کتاب از ایران، نظر خود را اینگونه بیان کرده است: «داستان کتاب، حالتی کاملا سیال داشت و از هرگونه قیدوبند زمانی، مکانی و حتی شخصیتی رها بود. محتوای این نمایشنامه همان چیزی است که عنوانش میگوید: در انتظار بودن و گودویی که میتواند هر کسی یا هر چیزی باشد! سالها میشود که آدمها منتظر هستند تا یک روزی، یک جایی، یک چیزی پیش بیاید و زندگیشان معنایی پیدا کند یا حداقل جهتی به خود بگیرد. این انتظار از مفهوم منجی تا بیهودگیهای روزمره را میتواند دربر بگیرد. بکت خیلی خوب این انتظار را به چالش کشیده و حتی به سخره گرفته است! با این حال به نظرم میآمد که این اثر جنبههای نمادین زیادی هم دارد که من نتوانستم درکشان کنم. «همیشه چیزی رو پیدا میکنیم که به ما این حس رو منتقل کند که وجود داریم.» من این جملهی کتاب را بسیار دوست داشتم که روی مفهوم هستیگرایی تاکید دارد.»
«سامئول بکت، یکی از طرفداران فیلمهای کمدی آمریکایی بود و از همه بیشتر لورل و هاردی را دوست داشت. کاملا مشخص است که او از این دو کرکتر برای نوشتن کتابش الهام گرفته است. کتابی که بکت نوشت، یک شاهکار ادبی شد و به او کمک کرد تا نوبل ادبیات را هم کسب کند. به نظر من او داستان بشریت را در نمایشنامهی خود بازگو کرده است. همانطور که در بخشی از کتاب میخوانیم، نویسنده در نهایت دو راه جلوی مخاطب میگذرد: امید و ناامیدی. یا کاری نکند و یا دست به کار شود! البته پایان کتاب باز است و از آن میتوان برداشتهای مختلفی داشت اما من فکر میکنم که بکت شخصا امید را انتخاب کرده است.» این نظر دیو شافما، یکی از خوانندگان کتاب از ایالات متحده آمریکا بود.
علیرضا، یکی از مخاطبان فارسیزبان کتاب در وبسایت گودریدز، چنین نظری دربارهی کتاب «در انتظار گودو» داده است: «نمایشنامه بسیار دوست دارم و زیاد هم میخوانم اما به جرات میتوانم بگویم که این کتاب، اولین نمایشنامهای بود که در تمام اوقات حس میکردم چند قدم بیشتر با سن نمایش فاصله ندارم و اجرای زندهاش را میدیدم. داستان هم تصویری در مورد انسان اسیر در دنیا و عادات و البته امیدوار به آینده ارائه میکرد؛ آیندهای که روزمرهها سبب فراموشیاش میشوند. بههرحال در این نمایشنامه همه چیز سر جای خودش بود و من را به یاد نمایشنامههای کامو، نویسندهی مورد علاقهام، انداخت. خلاصه در مورد این کتاب هرچقدر بنویسم و تعریف کنم، کم گفتهام و کم نوشتهام. برای کسانی که تصمیم دارند کتاب را خریداری کنند، پیشنهاد میکنم برای فهم بیشتر داستان، کتاب نشر بیدگل را بخوانند. ترجمهی عالی به همراه توضیحات بهجا و مقاله انتهایی کتاب همگی به درک شما از این نمایشنامه کمک شایانی میکنند. بخوانید و لذت ببرید!»
به این قسمت از کتاب توجه کنید که استراگون و ویلادیمیر با رهگذری به نام لاکی برخورد میکنند و از خود سوالهای بنیادینی را میپرسند: «سوال اصلی آنها از پوتزو همین است: «چرا او وسایلشو زمین نمیذاره؟» شاید ترس از به خود وانهاده شدن، بیمسئولیتی و رهایی و ... احتمالا همهی آن ترسهایی که گوگو و دی دی با آنها درگیرند. پس سوال آنها درباره لاکی بیهوده است به همان اندازه که سوالهای تکراری همه ما در مورد آنها: «اینکه چرا آنها آن جا را ترک نمیکنند و پی زندگیشان نمیروند؟ چرا این بار سنگین –انتظار- را تحمل میکنند؟» آنها مجبورند و میترسند، ترس از وانهاده شدن و رهایی و در همان حال شاید لذت میبرند. و دشواری کار البته برای ولادیمیر بیشتر است چون همزمان که با استراگون و بیشتر از او انتظار میکشد باید مراقب باشد که استراگون دلسرد نشود و او را ترک نکند.»
در بخشی از داستان، ویلادیمیر و استراگون خود را نماینده تمام بشریت مینامند و تصمیم میگیرند که کاری انجام دهند. آن را با یکدیگر میخوانیم: «این فریادهای کمکخواهی که در گوشمان زنگ میزند خطاب به همهی انسانها است. اما این جا، در این لحظه از زمان، چه بخوایم و چه نخوایم، تمام بشریت ما هستیم. پس بیاید قبل از اینکه دیر بشه حداکثر استفاده را ببریم. بیاید به شکلی شایسته نمایندهی نسل ناپاکی باشیم که سرنوشتی بیرحمانه ما را به اون تسلیم کرده!» بسیاری از منتقدان و تحلیلگران، این قسمت از داستان را نماد امید و پویایی میدانند.
همچنین در سراسر کتاب جملات قصار جالب و پرمعنای نیز گفته شده است که تعدادی از آنها را با یکدیگر میخوانیم: «سعی کردی. شکست خوردی. اشکالی ندارد. دوباره سعی کن. دوباره شکست بخور. بهتر شکست بخور»، «ما همه دیوانه به دنیا میآییم، بعضی همانطور میمانند»، «اشکهای جهان کمیت ثابتی دارند. هرگاه یک نفرشروع کند به گریه، یک جای دیگر، یک نفر دیگر از گریه میایستد. در مورد خنده هم همینطور است»، «هرچی جلوتر میروم بیشتر به کثافت عادت میکنم» و «استراگون: به من دست نزن! ازم سوال نکن! باهام حرف نزن! با من بمون!».
ساموئل بارکلی بکت، شاعر، نمایشنامهنویس و رماننویس مشهور قرن بیستم، زادهی سال 1906 میلادی در شهر دوبلین ایرلند است. او که فارغالتحصیل رشتهی ادبیات مدرن از کالج ترینیتی دوبلین بود، به زبان فرانسوی نیز تسلط داشت. بکت با وجود پیشینهی انگلیسی، بسیاری از آثار خود را به فرانسوی نوشته است.
او در سال 1969 میلادی، موفق شد تا نوبل ادبیات، بزرگترین جایزه دنیای ادبیات، را کسب کند. از میان آثار مشهور ساموئل بکت میتوان به رمانهای «مرفی»، «وات»، «مالوی»، «مالون میمیرد»، «نامناپذیر» و نمایشنامههای «در انتظار گودو»، «آخر بازی»، «روزهای خوش» و «آخرین نوار کراپ» اشاره کرد. او در سال 1989 میلادی به دلیل بیماری ریوی و کهولت سن درگذشت و در شهر پاریس به خاک سپرده شد.