«نصف النهار خون یا سرخی غروب در غرب» نوشتهی نویسندهی مشهور آمریکایی، کارمک مککارتی است. این کتاب مدتی پس از انتشار مورد استقبال فراوانی قرار گرفت و عدهای آن را از بزرگترین رمانهای آمریکایی خواندند. مجلهی تایم این اثر را یکی از ۱۰۰ رمان برتر انگلیسیزبان بین سالهای ۱۹۲۳ تا ۲۰۰۵ دانست و همچنین مککارتی به پاس نگارش «نصف النهار خون یا سرخی غروب در غرب» و سایر آثارش جایزهی پن فاکنر را به خانه برد.
«نصف النهار خون یا سرخی غروب در غرب» روایت زندگی نوجوانی خیالی است که از خانه فرار میکند. نویسنده در خلال روایت داستان پسر نوجوان که بچه خطاب میشود، خواننده را به دل جامعهی آمریکا میبرد؛ جامعهی غرق در خشونت و بیرحمی در دل قرن نوزدهم. بچه در مسیرش با باندی تبهکار و مخوف آشنا میشود؛ باندی که بومیان آمریکایی را میکشتند و پوست سرشان را میکندند. سردستهی این باند قاضی هولدن است که در همهی هنرها سررشته دارد و با قد ۲۱۵ سانتیمتری و بدون داشتن تاری مو روی بدن، هیبتی مخوف دارد. این داستان که رگههای حماسی و اسطورهای دارد، از بهترینهای ژانر وسترن است و با اشارههای تاریخی میتواند برای مخاطب تجربهای منحصربهفرد رقم بزند.
مخاطبان و خوانندگان به گرمی از قلم مککارتی استقبال کردند؛ یکی از خوانندگان در مورد این کتاب نوشت: «وسترنی جذاب و دلنشین، غرق خون و هیجان.» خوانندهی دیگری در تمجید از این اثر گفته است: «اگرچه به زعم بعضیها این اثر سختخوان است، اما مککارتی نویسندهای واقعگراست و زندگی عادی را به تصویر میکشد. زندگی عادی قطعهای ادبی نیست.»
از نگاه خوانندهای دیگر در مورد اهمیت کتاب میخوانیم: «من به همه توصیه میکنم این کتاب را بخوانند؛ زبان روان و رگههای خیال و اسطوره باعث میشود با تجربهای منحصربهفرد روبهرو شویم.»
نویسنده بدون حاشیه و توصیفهای اضافه، خواننده را به دل داستان دعوت میکند: «و او راه میافتد در خیابان و زبانهایی میشنود که هرگز به گوشش نخورده است. در اتاقی بالای حیاط پشتیِ یک میخانه اقامت میکند و مثل یکی از آن اجنهی قصهها فقط شبها به قصد کتککاری با ملوانها میآید بیرون. تنومند نیست، اما مچهای قوی و دستان بزرگی دارد. شانههایش چندان پهن نیست. چهرهی پسرک به طرز عجیبی پشت زخمها پنهان شده، چشمهاش به طرز شگفتآوری معصوماند. با مشتولگد و بطری و چاقو به جان هم میافتند. مردانی از هر نژاد و با هر تباری که وقت حرف زدن صداهایی شبیه به خُرخُر گوریلها از خود در میآورند. مردانی از سرزمینهای دوردست و عجیب که او با ایستادن بالاسر جنازههای غرق در خون و لجنشان حس میکند انتقام کل نژاد بشر را گرفته است. یک شب در میخانه ملوانی اهل مالت او را با تپانچهی کوچکش از پشت میزند. تلوتلوخوران برمیگردد تلافی کند که دوباره گلولهای درست میخورد زیر قلب پسر. مردک فرار میکند و او غرق در خونی که از پیراهنش بیرون میزند به پیشخانِ بار تکیه میدهد. باقی رو میگردانند. دقایقی بعد او بیرمق روی کف چوبی سالن نشسته است. دو هفته روی تخت سفری اتاق طبقهی بالا میافتد و همسر صاحب میخانه تروخشکش میکند. برایش غذا میآورد و فضولاتش را بیرون میبرد. زنی با چهرهی خشن و اندام زمخت مردانه. پسرک زمانی سر پا میشود که هیچ پولی برای پرداخت به زن ندارد و ناگزیر شبانه آنجا را ترک میکند و آنقدر در ساحل رودخانه میخوابد تا در کشتیِ کوچکی به او کار میدهند. کشتی راهی تگزاس است.»
روایت صریح او باعث میشود خواننده با فضای داستان همذاتپنداری بیشتری داشته باشد؛ در جایی از کتاب میخوانیم: «گلانتون و مردانش دو روز و دو شب مست از مشروب در خیابان ها سرگردان بودند. سرجوخهای که مسئول پادگان کوچکی از سربازان آمریکایی بود شامگاه روز دوم در یک پیالهفروشی با آنها مواجه شد و خودش و سه مرد همراهش تا حد مرگ کتک خوردند و سلاحهایشان ربوده شد. صبح زود وقتی سربازها با لگد درِ مهمانخانه را باز کردند، هیچکس در اتاق نبود.»
همچنین خواننده با مشاهدهی رگههای تاریخی میتواند شواهدی از زندگی آمریکا و مکزیک دریافت کند: « به اطراف نگاه کرد و گفت: خون. این سرزمین خون زیادی داده، همین مکزیک این مملکت تشنهی خونه، خون هزاران مسیح.»
کارمک مککارتی داستاننویس، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس مطرح آمریکایی سال ۱۹۳۳ متولد شد. او یکی از مهمترین و مطرحترین نویسندههای آمریکاست که اقتباسهای سینمایی آثارش به موفقیتهای بسیاری دست یافتهاند. مککارتی نیز مثل شخصیت کتاب در نوجوانی خانه را ترک کرد و دور آمریکا به سفر پرداخت. اولین آثار او در دههی شصت منتشر شدند و به مرور او را به شهرت رساندند. مککارتی به گفتهی خودش در آثارش از ویلیام فاکنر تاثیر گرفته و اثر محبوبش «موبی دیک» از هرمان ملویل است.
از دیگر آثار این نویسندهی مطرح آمریکایی میتوان به «جاده»، «جایی برای پیرمردها نیست» و سهگانهی مرزی شامل رمانهای «همهی اسبهای زیبا»، «گذرگاه» و «شهرهای دشت» اشاره کرد.