الیز مادری مجرد است که تمام هم و غم خود را روی پسر یازده سالهاش گذاشته و او را تمام دنیای خود میپندارد. اما دنیای مادر در چشم برهم زدنی و به طرزی دردناک با تصادف پسرش از بین میرود و الیز یکباره تنها و اسیر خاطرات فرزندش برجا میماند. الیز پریشان حال، سوگوار و ناامید، تاب دیدن هیچکس را ندارد. با اینکه تمایل دارد تا آخر دنیا گوشه نشین شود، به مرور متوجه میشود تنها کاری که حالا از او بر میآید مراقبت کردن از گربه دوست داشتنی پسرش است. پس سعی میکند به تنهایی از پس این مسئولیت بربیاید و به این طریق خود را آرام کند...