آداب بیقراری بازگوکنندۀ شورش و طغیان است؛ داستان کوشش برای شکستن زنجیرهای بندگی و ملال؛ داستان سرکشی دربرابر نظمی که ازطرف اجتماع تحمیل شده است. کتاب در سه فصل «هست و نیست»، «تکبال» و «پابهپا» به نگارش درآمده است و یادعلی بهسبب نوشتن آن، به زندان محکوم شد. این کتاب اولین کتاب Phoneme Media’s City of Asylum Imprint است که کتابهای نویسندگان فعلی و سابق ساکن در مؤسسۀ غیرانتفاعی پیتسبورگ را به نمایش میگذارد.
Bejarano در آمازون نوشته: «من دوست دارم رمانهایی بخوانم که واقعیت کشورهای دیگر را منعکس کنند. این داستان، داستانی شخصیتمحور و دلخراش به نظر میرسد. داستان نثر خوبی دارد، اما بهدلیل لحن تیره و تار آن نتوانستهام از آن لذت ببرم.»
دربارۀ آداب بیقراری گروهی از خبرنگاران چنین نوشتهاند: «اگر بخواهیم در کارنامۀ یعقوب یادعلی بهدنبال نقطۀ عطفی باشیم، بیشک باید به رمان «آداب بیقراری» نظر داشت. این رمان اوج بلوغ نویسنده از هر نظر است. در این رمان نویسنده از درگیریهای فرمی پیشینش در ساختار اثر فاصله میگیرد و عدم هماهنگی و نامتعارفبودن را در مضمون جستوجو میکند. اینکه نویسندهای تلاش میکند در مضمون و محتوای اثرش، تمامی ساختارهای متعارف اجتماعی را بههم بریزد، ستودنی است.»
در بخشی از کتاب میخوانیم: «اول، چیزی ندید؛ صدایی مثل هووهی زیر آب شنید. رهایی محضی را حس کرد که نمیفهمید از کجاست. شناور بود توی حجمی از جنسی پفدار. لیز خورد توی این حجم کیفآور و دلش خواست تندتر لیز بخورد که برخورد کرد به سفتی دیوارهای سیمانی، عین شیرجه زدن در استخری به عمق یک بند انگشت. سفیدی تندی ماهیچههای چشمش را وادار به انقباض کرد، مخلوطی از نوری سفید که آرام آرام واضح شد. انگشتی که روی چشمش بود، پلک را رها کرد تا بسته شود. انگار وزنهای هزار کیلویی روی سینهاش بود. هر دو چشم را باز کرد، چند بار پلک زد. یاد خیابان افتاد و گرمای داغ ظهر و شکلاتهای هوبی. بوی بیمارستان را شناخت و وزنهی هزار کیلویی روی سینه را دید؛ دستی گچگرفته از مچ تا بازو، خم شده به حالت قائمه. چند بار پلک زد تا توانست صورت کسی را که روپوش سفید پوشیده بود از نور چراغ زمینهی پشت جدا کند... .»
در بخشی دیگر نیز: «تا میتوانست نعره کشید و عر زد. دیگر صدایی نمانده بود که از خودش درنیاورد و با آخرین توان بروز ندهد. حنجرهاش داشت جر میخورد. تفاوت چندانی نمیکرد استقلال حمله کند یا پرسپولیس؛ همین که جماعت سرپا میشدند، هرچه دلشان میخواست فریاد میزدند، فحش میدادند به داور یا انواع و اقسام اشیا متعارف و غیرمتعارف را حوالهی بازیکنان میکردند، کافی بود تا او بتواند خود را میانشان گم کند، از ته دل هورا بکشد و عشق کند که حتا یک صد و دههزارم این فضا هم نیست. تنها دلیل حضورش در ورزشگاهی که بازی کمافت و خیز و ابلهانهی استقلال و پرسپولیس در آن برگزار میشد، سوای ارضای یک حس نوستالژیک دوران نوجوانی، تبدیل شدن به ذرهای ناچیز در میان یک جمعیت پرهیاهوی صد و ده هزار نفری بود و مجالی برای عر زدنهای پیدرپی، بیاعتراض کسی.»
یعقوب یادعلی (1349ـ1400) نویسنده و فیلمساز ایرانی، متولد اصفهان، تحصیلکردۀ رشتۀ فیلمسازی است. از آثار یادعلی میتوان به مجموعه داستانهایی چون «حالتها در حیاط»، «احتمال پرسه و شوخی» و «متغیر منصور» اشاره کرد. علاوه بر آداب بیقراری، رمانهایی چون «آداب دنیا» و «آمرزش زمینی» نیز ازجمله نگاشتههای اوست.
یادعلی نفر دوم مسابقۀ بزرگ داستان عصر پنجشنبه برای داستان «مثل تنی پشت و رو شده» و برندهٔ سومین دورهٔ انتخاب کتاب سال نویسندگان و منتقدان مطبوعات برای مجموعه داستان «احتمال پرسه و شوخی» بوده است. داستان «تیمسارها و دکه» از مجموعهٔ «احتمال پرسه و شوخی» نیز در دورهٔ دوم ۱۳۸۱ جایزه هوشنگ گلشیری، بهعنوان تک داستان برگزیده توسط داوران انتخاب شد.