«موسیقی آب گرم» (Hot Water Music) نام عنوان کتابی نوشتهی چارلز بوکوفسکی، نویسندهی محبوب آمریکایی است. این کتاب مجموعهای از 12 داستان کوتاه است که از دو مجموعه داستان کوتاه بوکوفسکی به نامهای «جنوبِ بی شمال» (۱۹۷۱) و «موسیقی آب گرم» (۱۹۸۳) انتخاب شدهاند. برخی از این داستانها عبارتاند از: همچون ۳۵۰ کیلو، شاعر بزرگ، یک جفت ژیگولو، خانم حسابی، یک کارمند کشتیسازی با دماغ سرخ. کتاب «موسیقی آب گرم» در ایران با ترجمهی بهمن کیارستمی، توسط نشر نگر به چاپ رسیده است.
لحن شخصیتهای موجود در اکثر داستانهای بوکوفسکی صریح و بیپرده است، با نگاهی آلوده به طنز با پیچیدگیهای زندگی روبهرو میشوند و معمولا بهشدت دارای مشکلات روحی و جسمی نیز هستند. در کتاب «موسیقی آب گرم» شخصیت اکثر داستانها، شاعری بزرگ و مشهور به نام «هنری چیناسکی» است.
یکی از خوانندگان کتاب که از کاربران سایت «آمازون» است، به کسانی که قصد خواندن آثار بوکوفسکی را دارند توصیه میکند: «اگر دربارهی بوکوفسکی اطلاعاتی ندارید، این کتابِ خوبی برای شروع است و اگر آن را خوب بخوانید، چیزهایی حتی بیشتر از دیگر نوشتههای او دستگیرتان میشود. من آن را بیش از سیسال پیش خواندم و هنوز هم دوستش دارم. میتوان گفت رها کردن بوکوفسکی درحالیکه شما را با خود به لسآنجلس برده، دشوار است.»
نظر یکی دیگر از خوانندگان کتاب «موسیقی آب گرم» که در سایت «گودریدز» نوشته شده است: «کلید درک آنچه بوکوفسکی را به یکی از بزرگترین نویسندگان تاریخ تبدیل کرده، در همین کتاب نهفته است. در نقلقولی که اغلب تکرار میشود: «نبوغ میتواند توانایی بیان یک چیز عمیق، به روشی ساده باشد.» وقتی آثار بوکوفسکی را میخوانم، احساس میکنم در لسآنجلس در همان کافههای سایهدار، آن پیستهای گردوخاکی و اتاقهای متل هستم. نثر بوکوفسکی مانند داستایفسکی این توانایی را دارد که ماهیت چیزها را بهگونهای شرح دهد که شما از سادگی آن متاثر شوید. او همچنین صدای همهی افراد مطرود اجتماعی است که هنوز سربلند هستند زیرا روح و صداقت وجودشان، هنوز دست نخورده مانده است.»
کلارا از خوانندگان ایتالیاییزبان این کتاب است که نظرش را اینگونه عنوان کرده: «فوقالعاده است که شخصیتها چگونه از طریق اعمال، افکار توهمآمیز و دیالوگهای پوچ به وجود آمدهاند. در واقع توصیفی در مورد آنها وجود ندارد، اما به نظر میرسد میتوانیم آنها را ببینیم و آنها را در بین افرادی که در خیابان میبینیم تشخیص دهیم. اشخاص هنرمند، مست، جنایتکار، روسپی، بیخانمان و ... . نبوغ بوکوفسکی غیر قابل انکار است. من عاشق این مجموعه بودم.»
در بخشی از کتاب، یکی از شخصیتها دیگری را به سهل زندگی کردن فرامیخواند:
«-برنی، تو هنوز چیز مینویسی؟
-من همیشه مینویسم.
-طرفدارهات مزاحمت نمیشن؟
-بعضی وقتها زنهام پیدام میکنن، ولی زیاد اینجا نمیمونن.
-کتابهات خوب فروش میرن؟
-من پولم رو حقالتالیفی میگیرم.
-به نویسندههای جوون چه توصیهای داری؟
-خوب بنوشن، تنها نخوابن و سیگار زیاد بکشن.
-توصیهات به نویسندههای کارکُشته چیه؟
-اونها اگه هنوز زندهان، به توصیهی من احتیاج ندارن.
-میلی که تو رو وادار به شعر گفتن میکنه چیه؟
-همون میلی که تو رو وادار به توالت رفتن میکنه.»
پشت جلد کتاب نوشته شده است: «وقتی سوار تاکسی میشی، داری میجنگی. وقتی یه نون میخری، داری میجنگی. وقتی الواطی میکنی، داری میجنگی. ولی بههرحال آدم بعضی وقتها به تاکسی و نون و الواطی احتیاج پیدا میکنه.»
چارلز بوکوفسکی Charles Bukowski در سال 1920 از مادری آلمانی و پدری آمریکایی-لهستانی متولد شد و در سه سالگی به آمریکا مهاجرت کرد. در بیست سالگی پدرش نوشتههایش را خواند و همین موضوع باعث شد او را از خانه بیرون کند. او که وارد کالج شهر لسآنجلس شده بود، واحدهای هنر، روزنامهنگاری و ادبیات را در آنجا گذراند و در بیست و چهار سالگی اولین نوشتهاش با نام «عواقب یک یادداشت بلند مردود» در مجلهی داستان به چاپ رساند. دو سال بعد، داستان کوتاهِ «بیست تشکر از کاسلدان» منتشر شد. پس از آن مدتی در آمریکا سرگردان بود و مشغول کارهای موقتی بود.
در اوایل دهه 50 میلادی شغلی در اداره پست پیدا کرد ولی پس از 3 سال رهایش کرد. در 1957 با شاعر و نویسندهای به نام باربارا فیری ازدواج کرد، اما در سال 1959 از هم جدا شدند. او در همین دوران مجددا نوشتن را شروع کرد و کمتر از یک ماهِ بعد، اولین رمانش به نام «پست خانه» به اتمام رسید. بوکوفسکی هم¬چنین نقاشی میکرد و تصویرسازی بعضی از کتابهایش را نیز خودش انجام میداد. در بسیاری از اشعار بوکوفسکی "مرگ" حضوری پررنگ دارد. او شعری به نام «مرگ سیگاربرگ مرا میکشد» دارد که در اواخر عمر سروده است. بوکوفسکی زندگی را دوست داشت بهشرطی که بیآلایش باشد. همانگونه که گفته است: «من به خوبی اعتقاد دارم. چیزی درونمان وجود دارد و میتواند رشد کند. مثلا وقتی در جادهای پر رفتوآمد غریبهای به من راه میدهد تا رد شوم، قلبم گرم میشود».
در اروپا بزرگانی مثل ژان پل سارتر و ژان ژنه لقب «بزرگترین شاعر آمریکا» را به او دادهاند. او در سن هفتاد و سه سالگی بعد از تمام کردن آخرین رمانش به نام «تفاله»، بر اثر سرطان خون درگذشت. از بوکوفسکی صدها اثر شامل شعر، داستان کوتاه و رمان به جا مانده است، اما او خود را شاعر نمیداند و در جایی نوشته است: «شاعر خواندن من یعنی قرار دادنم در دایرهی آدمهایی که تظاهر به دانستن میکنند.»
بر روی سنگ قبر بوکوفسکی عبارت Don’t Try به چشم میخورد. همسرش معنی آن را چنین توصیف کرده است: «اگر شما تمام وقتتان را برای تلاش کردن صرف کنید، آنگاه همهی آن چیزی که انجام دادهاید تلاش کردن بوده. پس تلاش نکنید. فقط انجامش دهید.» از دیگر آثار بوکوفسکی میتوان «عامه پسند»، «ساندویچ ژامبون» و «هالیوود» را نام برد.