کتاب «گفتگو با کافکا» نوشتۀ گوستاو یانوش، حاصل گفتوگوهای واقعی میان فرانتس کافکا و گوستاو یانوش است. یانوش از نوجوانی به ادبیات علاقهمند بود و تشنۀ کتاب و شعر و ادب بود. همین قضیه باعث شد پدر یانوش، ملاقاتی بین پسرش و کافکا ترتیب دهد تا کافکا دربارۀ شعر و دستنوشتههای یانوش نظر بدهد. این ملاقاتها به همینجا ختم نشد و تا زمان مرگ کافکا و به مدت چهار سال به طول انجامید. یانوش هر روز به ملاقات کافکا میرفت و پس از بازگشت، شرح گفتوگوهایشان را به نگارش در میآورد. ثمرۀ این گفتوگوها کتاب «گفتگو با کافکا» است. کتاب حاضر را انتشارات خوارزمی با ترجمۀ فرامرز بهزاد منتشر کرده است.
این کتاب جزو آثار کافکا شمرده نمیشود، بلکه یک بیوگرافی بسیار ارزشمند از وی است که به خوبی روحیات و اندیشههای کافکا را برملا میسازد و سرشار از آموزهها و جملات فلسفی است، برای کسانی که به اندیشیدن و همچنین بیوگرافی نویسندگان سرشناس علاقهمندند.
یکی از کاربران سایت «آمازون» نوشته است: «کافکا در این کتاب، دیدگاههای خود را برای مخاطبی بسیار جوانتر از خودش بسط میدهد. او گستردگی روشنفکران را با تمایلات نسبتاً ایدهآلیستی و احساس قدرتمند شیطانِ دوران مدرن نشان میدهد.»
حدیث نظرش را چنین عنوان کرده است: «یک جایی هست در خلال گفتوگوهای کافکا با گوستاو یانوش، آنجا که کافکا از دیدن نوشتههای صحافیشدهاش توسط یانوش، به لرزه میافتد، کتاب را به طور سطحی ورق میزند و با رنجشی آشکار از خود دور میکند. بعد به سرفه میافتد و چند ثانیه به اسم زرکوب خود روی جلد خیره میماند و میگوید: «اباطیلی را که مینویسم نباید جلد گرفت. استحقاقش را ندارند. اینها شبح کاملا خصوصیِ وحشت منند. اصولا نمیبایست چاپ میشدند. باید آنها را سوزاند و نابود کرد. حتی به یک پشیز هم نمیارزند.»
برشهایی از متن، به نقل از کافکا در ادامه آورده شده است:
آنکه ایمان دارد، نمیتواند از آن تعریفی بدست دهد. و آنکه ایمان ندارد تعریفی بدست میدهد که از رحمت بهرهای نبرده است. مومن نمیتواند سخنی بگوید، پس بیایمان هم بهتر است سخنی نگوید. پیامبران هم، در اصل، همواره از ارکان ایمان سخن گفتهاند نه از خود ایمان. یعنی از پیامبران صدای ایمانی را میشنویم که خود درباره خود سکوت میکند.»
-«من در تارهای آهنیام پنهان هستم و کوچکترین امیدی به اینکه روزی از این پیله، پروانهای بیرون بیاید، ندارم. ولی این هم نقص خود من است، بهتر بگویم، گناه مکرر یاس است.»
-«در زندگی هدفهایی هست که فقط با جهشی دانسته به قطب مخالف میتوان به آنها رسید. باید به غربت بروی تا بتوانی موطنی را که ترک کردهای بازشناسی.»
گوستاو یانوش در سال ۱۹۰۳ در شهر ماریبور در یوگسلاوی متولد شد. در پنجسالگی همراه با والدینش به پراگ رفت و تحصیلات خود را در این شهر و در وین انجام داد. طی جنگ جهانی دوم، در نهضت مقاومت چکسلواکی شرکت داشت و یک سال پس از جنگ جهانی دوم، همکاران اداریاش در حکومت سابق چکسلواکی او را به رشوهخواری و سرقت و همچنین سوءاستفاده از مقام اداری متهم کردند. یانوش ۱۳ ماه در زندان به عنوان زندانی موقت روزهای سختی را پشت سر گذاشت و نهایتا پس از آنکه بیگناهیاش ثابت شد از زندان آزاد شد.
او دو سال پس از مرگ کافکا، به عنوان مشاور در انتشار ترجمه به زبان چک همکاری داشت و شش داستان از «مجموعه پزشک دهکده» اثر کافکا را ترجمه کرد. وی در سال 1968 در پراگ درگذشت.