«زندگی و عقاید تریسترام شندی» یا «تریسترام شندی» از آن جمله آثار کمنظیری است که به اعتقاد بسیاری از منتقدین ادبی یکی از پیشگامان ادبیات پستمدرن قلمداد میشود، تمام جنبههای این رمان، یادآور اثری پستمدرن است؛ تمام خصوصیاتش به جز زمانهای که در آن خلق شد! این اثر در نه جلد، توسط روحانی ایرلندیتبار، لارنس استرن بین سالهای ۶۷-۱۷۵۹ با الهام از سبک و سیاق دنکیشوت منتشر شد. جرج لوکاچ، در نمایشنامه «غنا، آشوب و صورت» از میان مکالمات شخصیتهایش این اثر را موشکافانه بررسی میکند. «غنا، آشوب و صورت» بخشی از کتاب جان و صورت است که مجموعهای است از جستارهایی در حوزهی نقد ادبی و زیباییشناسی. لوکاچ رمان «تریسترام شندی» را در این مجموعه، در قالب یک فرا نمایش به همراه گفتوگوهای چند دانشجوی ادبیات، تحلیل میکند.
نمایشنامهی «غنا، آشوب و صورت»، روایت جدلِ دو مرد دانشجو، برای به دست آوردن دلِ معشوق مشترکشان است، دختری که او هم در صحنه حضور دارد؛ اما در اکثر اوقات نظارهگر است و سنگینیِ حضورش را با تأیید و یا عدم تأیید خود نشان میدهد. سلاح دو مرد، ادبیات و مهمات بحثشان، لارنس استرن و اثرش هستند. از نکات مفرح این نمایشنامه، بازی دو مرد بر سر قدرت است، آنها در ابتدا برای آنکه نشان دهند عاشق باصلاحیتتری هستند وارد این بازی میشوند؛ اما کمی بعد، این بازی عاطفی تبدیل به مبارزهای میشود که طرفین آن، با لفاظیهای ادبی، برای دفاع از غرور جریحهدارشدهی خود و اثبات برتریشان، به نزاع با یکدیگر ادامه میدهند.
این نمایشنامه در عین اینکه در مورد یکی از عاطفیترین تجربیات آدمی، یعنی همان تلاش برای به دست آوردن عشق است، صحبت میکند، همچنین به بررسی جنبههای گوناگون «تریسترام شندی» و اشارههای نقادانهی مثبت و منفی نیز میپردازد. لوکاچ بهترین روش را برای تحلیل این اثر انتخاب کرد، برخوردی بازیگوشانه و متفاوت که تماماً برازندهی اثر مفرح و پیشگام لارنس استرن است.
کاربران وبسایت «آمازون (amazon)» به کتاب جان و صورت که نمایشنامهی «غنا، آشوب و صورت» نیز بخشی از آن است، امتیاز ۵ از ۵ را دادهاند. این مجموعه یکی از آثار شاخص لوکاچ محسوب میشود که به بررسی انعکاس وجود در ابزاری چون بیان میپردازد.
دانشگاه کمبریج، در مقالهای که در وبسایت خود منتشر کرده است، در مورد این کتاب و این نمایشنامه نوشته است: «بیانی ویژه که هم فردیت و هم شرایط مشترک انسانی را با (خواننده) در میان میگذارد و به بررسی عناصری میپردازد که روی هم رفته، شکستهای انسانی و ادبی در دوران مدرن و زیباییشناسی و ظهور هنر جدیدی را که از تجربهی زیستهی آدمی زاده شده است، زیرکانه به نمایش میگذارد.»
از ویژگیهای مثبت در «غنا، آشوب و صورت»، علاوه بر بررسی دیدگاههای گوناگون در تحلیل «تریسترام شندی» به تعمق در ذات زندگی و زیستن نیز میپردازد. به طور مثال، دو دانشجوی جوان نمایشنامه، به بحث در مورد مفهوم وحدت میپردازند که از نظر وینسنت «یگانه معیار عملی حقیقت است»
و در ادامه میخوانیم: «یوآخیم: واقعاً نمیبینی که این حرف تو (عبور از مرزهای نقد و رسیدن به وحدت)، اگر تا نتیجهی منطقیاش دنبال کنیم، به آشوب کامل منتهی میشود؟
وینسنت: اصلاً چون در اینجا صحبت بر سر دنبال کردن تا نتیجهی منطقی یا اندیشیدن به نتیجهی منطقی نیست، بلکه صحبت بر سر زندگی است. صحبتِ سیستمها نیست، صحبت واقعیتهای جدید و تکرارناپذیر است، واقعیتهایی که در آنها هر واقعیت ادامه واقعیت قبلی نیست، بلکه چیز کاملاً جدیدی است، چیزی که به هیچوجه نمیتوان با تئوریهای "دنبال کردن تا نتیجهی منطقی" پیشبینی کرد یا به دست آورد. حد و مرز و تناقض فقط درون خود ماست، درست همانطور که امکان وحدت در درون خود ماست... .»
جورج لوکاچ، نویسنده، نظریهپرداز و منتقد ادبی مجار، با نام لووینگر گئورگی برنات، در سیزدهم آوریل ۱۸۸۵، در بوداپست به دنیا آمد. لوکاچ تحصیلات خود را در رشتههای علوم اقتصادی و سیاسی و همچنین فلسفه، در بوداپست به اتمام رساند؛ در این ایام با روشنفکرانِ پیروِ سوسیالیسم آشنا شد و به عضویت گروهی نمایشی درآمد که بین سالهای ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۸ آثار نویسندگان معتبری چون ایبسن و استریندبرگ را به روی صحنه بردند.
پس از اتمام تحصیلات در مجارستان، به برلین مهاجرت کرد و با روشنفکرانی چون مکس وبر و ارنست بلوخ آشنا شد که این آشناییها در شکلگیری اندیشههای او بسیار مؤثر بودند. پس از بازگشت به بوداپست و با شکلگیری جمهوری کوتاه مدت شورایی مجارستان، لوکاچ در ابتدا به عنوان معاون کمیسر آموزش و پرورش و سپس کمیسر لشکر پنجم ارتش سرخ منصوب شد. این دوران منجر به تصمیمات تلخ و تأسفباری برای او همچون اعدام هشت تن از سربازانش شد. با شکست و انحلال جمهوری شورایی مجارستان لوکاچ به وین گریخت که این گریز منجر به آشنایی با توماس مان و خلق شخصیت نفتا در رمان «کوه جادو» مان بر اساس شخصیت لوکاچ شد.
در زمان اقامت در وین، لوکاچ همچون کمونیستی وفادار به فعالیتهای خود ادامه داد. پس از بازگشت و اتمام جنگ جهانی دوم، با وجود تبعید کوتاهش به دستور استالین، او اما همچنان سربازی وفادار بود و نقش پررنگی را در شوروی کمونیست ایفا میکرد. او در این سالها بهشدت از نویسندگان غیرکمونیستی انتقاد کرد و علیه آنان مقالات متعددی را منتشر کرد؛ اما پس از سال ۱۹۵۶، علناً تغییر موضع داد و به انتقاد از فعالیتهای گذشتهی خود پرداخت.
لوکاچ همواره به اندیشههای کمونیسم وفادار بود اما در آثار خود به طور ضمنی به این مسئله که مارکسیسم در سیستم حکومتی استالین دچار تحریف و سوءبرداشت شد، اشاره کرد. فارغ از درستی و یا نادرستی اعمالش، لوکاچ یکی از تأثیرگذارترین منتقدین و نظریهپردازان زمانهی خود است و با آثار خود مانند «تاریخ و آگاهی طبقاتی» نویسندگان بسیاری را تحت تأثیر خود قرار داد. از کتابهای دیگر او میتوان به «سیاست جستار» و «جستارهایی دربارهی توماس مان» اشاره کرد. او در چهارم ژوئن ۱۹۷۱ در بوداپست درگذشت.