آلبر کامو طی سالهای 1944 تا 1955 نامههایی به معشوقهی خود مارسا کاسارس نوشت که در چهار مجلد گردآوری شدهاند. کتاب خطاب به عشق (Correspondance) دفتر نخست از مجموعهی این نامهها (بین 1944 تا 1949) است که توسط دخترش گردآوری شده و به چاپ رسیده است. این نامهها را میتوان مانند یک «رمان» خواند. لابهلای سطرهای کتاب خطاب به عشق میشود بخشهایی از تاریخِ فرهنگی-اجتماعی سدهی بیستم فرانسه را ردگیری کرد و به نکات جذاب و مهمی رسید. این دو دلداده، از نویسندگان، کارگردانان و بازیگران فرانسوی و غیرفرانسوی و مکانهای گوناگون و اتفاقات زیادی در نامههایشان حرف میزنند و مخاطب را با نوعی تاریخ غیررسمی رودررو میکند. کامو و کاسارس همچنین در مورد کتابهایی با یکدیگر سخن میگویند که به موجب آن خواننده میتواند برداشت و موضع نویسنده را در مورد این آثار بداند.
کتاب خطاب به عشق با ترجمهی زهرا خانلو و توسط نشر نو در اختیار خوانندگان قرار گرفته است. با خواندن این اثر میتوانید با شخصیترین لایههای زیستی و روانی آلبر کامو بیشتر آشنا شوید. او یکی از نامههایش را اینچنین آغاز میکند: «طعم با تو بودن طعمیست مابین اضطراب و خوشبختی.»
نشر نو -ناشر کتاب خطاببه عشق- نوشت: «احتمالا هیچ مخاطبی لحن عاشقانهی آلبر کامو را تا پیش از انتشار این نامهها نه خوانده بود و نه تصور کرده بود. حالا با انتشار این نامه ها -از بهترین نامهنگاریهای عاشقانهی قرن بیستم- پرتوی تازهای بر همهی آثار و بر شخصیت آلبر کامو افکنده میشود. کاموی عاشق هم یادآور کاموییست که میشناختهایم، هم چهرهای سراسر تازه از اوست.»
Paris Review این کتاب را "دوگانهای هراسانگیز از زندگی و هنر" معرفی میکند و فیگارو آن را "اثری ادبی و عاشقانهای بینظیر" میخواند.
حدیث - از خوانندگان کتاب - نظر خود را در سایت طاقچه نوشته است: «بسیار جذاب و دلنشین است. تصورِ اینکه آلبر کامو میتوانسته در پسِ شخصیت جدیای که از او در کتابهایش میشناسیم، یک بُعد رمانتیکِ اینچنینی داشته باشد، واقعا هیجانانگیز است. بهنظرم کسانیکه کتابهای کامو را خوانده باشند بیشتر از بقیهی خوانندههای این کتاب، از آن لذت خواهند برد.»
محمد حسنلو - نویسنده، شاعر و مدرس ریاضیات - در «سایت ادبی اقلیت» نوشت: «این نامهها نه تنها پازلهای هزارتکه از یک رابطه را در کنار هم میچینند، بلکه تکههایی از خودِ ما را نیز میتوانند به ما نشان بدهند، آن هم در عصری که انتظار معنا باخته است و سخنان عاشقانه در صفحاتِ رنگارنگ مجازی و اجتماعی پیوسته تهی شدن خود را به رخ خوانندگان میکشند و سعی میکنند که خود را در بلبشوی تبلیغات به ما حُقنه کنند. اما بسیاری از ما امروز همان بیارادگانی هستیم که کاموی پس از جنگ جهانی دوم در شخصیترین نامهها و دیگر آثارش تصویر کرده است. آیا امروز ما سرچشمه را گُم کردهایم. آیا یافتنِ سرچشمۀ زندگی در گرویِ عشق و دلدادگی است که کامو در جملهای کوتاه خطاب به ماریا مینویسد: «من با تو سرچشمهای از زندگی را یافتهام که گُمش کرده بودم.» در کامو نیز اعترافاتی وجود دارد که این نامهها برای ما روشنش میکند؛ اعتراف او به ترسِ از بیماری سل که درگیر آن است، اعتراف او به اینکه عشق به زندگیاش معنای عظیمی بخشیده است و... . شاید احترامبرانگیزترین جملهای که رابطه به او یاد داده است این سطرها باشد: «میدانم که در وجود هرکس تنهاییهایی هست که هیچکس نمیتواند به آن دست یابد. این بخشی است که بیشترین احترام را برایش قایلم و دربارۀ تو، هرگز تلاش نمیکنم به آن دست پیدا کنم یا تصرفش کنم.»
«وقتی در خانهام کنار شومینه هستم مثل همین لحظه، چطور این خواسته را نداشته باشم که تو با من باشی و با هم به آتش نگاه کنیم؟ وقتی تولستوی میخوانم و در هر صفحه دنیایی شگفت را کشف میکنم، چطور بگذرم از اینکه تو با گوشت و استخوانت اینجا باشی و این حس را با من شریک شوی؟ وقتی بیرون میروم و در خیابان یا هر جایی چیزی متعجبم میکند، اندوهگینم میکند یا مرا میخنداند، چطور به دنبال نگاهت نباشم؟ وقتی میخوابم چطور نبودنت را احساس نکنم؟ وقتی کسی با من حرف میزند چطور به لبهای تو فکر نکنم؟ و چطور به چشمانت فکر نکنم وقتی همه با چشمان تو به من نگاه میکنند؟ و بینیات، دستهایت، پیشانیات، بازوانت، پاهایت، هیکلت، تیکهایت، لبخندت؟ همه جا تو را میخواهم، تمامت را، تو را برای همیشه میخواهم. بله، همیشه، و نه که بگویند "اگر..." یا "شاید..." یا "به شرط اینکه...". تو را میخواهم، میدانم، این نیاز من است و من تمام قلبم را، روحم را، تمام خواست و ارادهام را و حتی اگر لازم شود تمام بیرحمیام را در راه داشتنت خواهم گذاشت.»
آلبر کامو در سال ۱۹۱۳ در خانوادهای فقیر در الجزایر متولد شد. کامو به خاطر خانوادهاش مدرسه را رها کرد و به کارگری مشغول شد. معلمش به استعداد او پی برد و او را به ادامه تحصیل تشویق کرد و به او کمک کرد تا بتواند بورسیه تحصیلی شود. او در دانشگاه الجزیره تحصیل کرد و تا پیش از آنکه در سال ۱۹۳۰ گرفتار بیماری سل شود، دروازهبان تیم فوتبال این دانشگاه بود. کامو در سال ۱۹۳۴ با دختری به نام «سیمون هیه» ازدواج کرد اما بعد از دو سال از ازدواجشان جدا شدند.
درسال ۱۹۴۰ با یک پیانیست و ریاضیدان به نام «فرانسین فور» ازدواج کرد. او بااینکه عاشق همسرش بود، اما حتی بعد از به دنیا آمدن دوقلوهایش هم ازدواجش را ثبتقانونی نکرد. کامو در سال ۱۹۵۷ به خاطر آثار مهم ادبیاش که به مشکلات وجدان بشری در این عصر پرداخته است، برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. او نخستین نویسندهی زادهی قارهی آفریقاست که برندهی این جایزه شده است. کامو دو سال پس از بردن جایزهی نوبل در یک سانحهی تصادف درگذشت. او در آن زمان مشغول کار بر روی رمانی بود و به دوستی نوشته بود: «همهی تعهداتم را برای سال ۱۹۶۰ لغو کردهام. این سال، سال رمانم خواهد بود. وقت زیادی میبرد؛ اما به پایانش خواهم برد.»
بعد از مرگ کامو، همسر و فرزندانش حق تکثیر آثار او را در اختیار گرفتند و دو اثر باقیماندهی او را منتشر کردند. کتاب «مرگ شاد» که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد و یک اثر ناتمام به نام «آدم اول» که در سال ۱۹۹۵ منتشر شد. «آدم اول» یک اتوبیوگرافی دربارهی دوران کودکی نویسنده در الجزایر است. عناوین زیر تنها چند نمونه از آثار او هستند:
• رمان: «بیگانه» و «طاعون»
• نمایشنامه: «کالیگولا» و «سوءتفاهم»
• غیرداستانی: «عیش» و «افسانهی سیزیف»
برای مشاهده موارد مرتبط میتوانید به دستهبندی خرید رمان مراجعه کنید.