کتاب نمکگیر نام رمانی به قلم معصومه بهارلویی است که در سال 1399 منتشر شده و انتشارات سخن آن را در حدود 822 صفحه به چاپ رسانده است. این رمان در مدت کوتاهی با استقبال گستردهای از سوی خوانندگان مواجه و چندین بار تجدید چاپ شد. معصومه بهارلویی شما را در این کتاب نمکگیر میکند.
داستان دربارهی دختری شاداب و پرانرژی به نام پرستو بیباک است که برای کار بر روی پایاننامهاش باید پروژهای را شروع کند. او برای انجام این امر، قالیبافی را انتخاب میکند و کسبوکاری خانگی در خانهی پدربزرگش درکاشان به راه میاندازد. ماجرا از جایی آغاز میگردد که پرستو تصمیم میگیرد دست واسطهها را برای فروش قالیهایش قطع کند و خودش مستقیماً به فروش آنها بپردازد. او در این راه با عزتالله خان جهانگیری آشنا میگردد و به معامله با او میپردازد. اما قبل از این که مدرکی برای وصول پولش از او دریافت کند، عزتالله خان از دنیا میرود و پرستو میماند و پسر آقای جهانگیری که باید به او ثابت کند از آنها طلب دارد. نثر نویسنده به شدت روان، جذاب و گیرا است و خواننده را تا لحظهی آخر با خود همراه میکند. اگر از خواندن کتابهای عاشقانه، با چاشنی طنز لذت میبرید، این کتاب را از دست ندهید.
«یک عاشقانهی لطیف و آرام، پر از حس خوب. من این کتاب را بسیار دوست داشتم. اگر به دنبال یک داستان بامزه و پرکشش به همراه یک قلم قوی هستید، این کتاب را پیشنهاد میکنم. اثری که به دور از غم و غصه است و با دختر (شخصیت اصلی)، شما را همراه یک داستان متفاوت میکند. حتما این اثر را بخوانید. به شدت آن را پیشنهاد میکنم.» لاله نظر خود را اینگونه بیان میکند. یکی از کاربران سایت طاقچه نظر خود را اینگونه انعکاس داده است: «رمان نمکگیر طنز بسیار شیرینی دارد. آداب و رسوم و لهجهی مردم شریف کاشان را به خوبی به نمایش میگذارد و ما را با آن آشنا میسازد. برای منی که تا به حال به کاشان سفر نکردهام، حس بسیار خوبی داشت. در کل اگر طرفدار داستانی عاشقانه و طنز هستید، از خواندن این کتاب غافل نشوید.» نیما که بنا به گفتهی خود از طرفداران پروپاقرص این نویسنده است، دربارهی این رمان میگوید: «تعریف کتاب نمکگیر را بسیار شنیده بودم و از همان ابتدا که منتشر شد، تمایل زیادی داشتم که آن را بخوانم. سرانجام، فرصت این را پیدا کردم که به مطالعهی این کتاب بپردازم. به جرئت میتوانم بگویم نه تنها از بهترین آثار این نویسنده، که از بهترین و زیباترین رمانهای منتشر شده به زبان فارسی است. قلم پرکشش خانم معصومه بهارلویی شما را تا انتهای داستان با خود همراه میکند و گرچه این کتاب نسبتاً طولانی است اما شما تا قبل تمام کردن رمان نمیتوانید آن را زمین بگذارید. اگر از هیاهوی زندگی روزانه خسته شدهاید و میخواهید کمی از همهمهی این همه صدای بد فاصله بگیرید، چند صفحهی ابتدایی این کتاب را بخوانید. بعد از آن مطمئنم که نمیتوانید از خواندن ادامهی آن دست بکشید.»
در بخشی از کتاب نمکگیر میخوانیم: «روزبه کتری برقی را زد و همانطور سیخ و سنگ خیره شد به آن! افکار موذی تمام مسیر کاشان تا خانه، مغزش را جویده بود! جویده و جویده و تف کرده بود در صورتش!… عذاب وجدان داشت میکشتش! چرا درست همین روزها که کیوان مصمم شده بود سر و سامان بدهد به زندگیاش و… کیوان جوانتر بود! تازهنفستر و… تجربهی قبلی نشان میداد کیوان عاشق شود از دل و جان مایه میگذارد برای عشقش و… برای اولین بار طی عمر سی و چهارسالهاش بدون فکر و نسنجیده تصمیم گرفته بود!… برای اولین بار طی عمرش خطر را حس کرده بود آن هم این همه نزدیک… بیخ گوشش… برای اولین بار طی عمرش دلش نخواسته بود فداکاری کند! برای اولین بار طی عمرش خودخواهانه تصمیم گرفته بود.» در بخش دیگری میخوانیم: «دختر نگاه از مرد مسنی گرفت که پشت میز نشسته بود و داد به مرد سن و سال داری که این طرف، در عرض میز نشسته بود و با سماجت برای پیدا کردن لااقل یک حاجی، پرسید: شما چی؟ شما رو میتونم حاجی صدا بزنم؟ مرد لبخندی روی لبش نشست و گفت: هر جور راحتی منو صدا بزن، اما عزت الله خان رو حاجی صدا نزن، حساسه بنده خدا! اسم حاجی، عزتالله خانه؟ چقدر جالب! من عاشق بازیگری آقای انتظامیام، همینو میتونیم به فال نیک بگیریم. حالا که همه چیز خوب و خوشه یه نگاه به این قالی بندازید. اصلا انگار داره حرف میزنه با آدم. عزتالله خان چینی به ابرو انداخت و خواست چیزی بگوید که مثل چند بار قبل، گوشیاش خروس بیمحل شد و دختر جوان حرصآلود و پنهانی از عزتالله خان پوف کشید.» در قسمت دیگری از کتاب این گفتوگو آمده است: «صدای آن سمت خط توی گوشی پیچیده شد: - این دفعه نمیذاری کسی از دستت دربره! اگه این اتفاق بیفته خونت گردن خودته. - چشم، چشم... تعقیبشون میکنم. - دورا دور مواظبی، نباید بذاری تو رو ببینن. هر جا احساس کردی دیدنت برگرد تا نقشه رو عوض کنیم. - چشم، اومدن رئیس. باید قطع کنم. و مهلت جواب دادن به رئیس نداد و تند و فرز ارتباط را قطع کرد و تلفن را به حالت بیصدا درآورد. از بالای نوکهای تازه چیده شدهی شاخ و برگ شمشادها کله کشید سمت در ساختمان. دختر جوان را همراه مرد جوان سیاهپوشی دید. طی این مدت که دختر را زیر نظر داشت، اولین بار بود این مرد را میدید. بیشتر شبیه بادیگاردش بود تا فردی عادی!.قد بلند و چهارشانه با کت و شلوار رسمی و سر تا پا مشکی!»
معصومه بهارلویی متولد زمستان سال 1359 است و اصالتی جنوبی دارد. او را با رمانها و داستانهای جذابش میشناسیم. کتابهای «سیم آخر»، «نطلبیده» و «انتهای سادگی» از جمله رمانهای شناختهشدهی او در ادبیات داستانی ایران هستند. دو رمان آخر ذکرشده در دو جلد منتشر شدهاند. انتشارات سخن کتابهای او را به چاپ رسانده است.
برای مشاهده محصولات مرتبط دیگر میتوانید از دسته بندی خرید رمان نیز بازدید فرمایید.