کتاب «رودخانهای در میان» از جمله آثار مهم نویسندهٔ کنیایی، نگوگی واتیونگوو به شمار میآید و به طور عمده به مسائلی همچون هویت فرهنگی، تضادهای قومی، تغییرات اجتماعی و تلاش برای انطباق با تغییرات آمیخته است. داستان کتاب رودخانهای در میان در دههٔ ۱۹۲۰ در روستایی دورافتاده در شرق کنیا اتفاق میافتد. دو منطقهٔ مجاور که توسط رودخانهای جدا میشوند که هر کدام از آنها تفاوتها و تضادهای قومی و فرهنگی خاص خود را دارند. داستان اصلی حول محور مبارزهٔ رهبری جوان است که میخواهد دو منطقه را متحد کند و نیز تلاشی است که او برای حفظ میراث فرهنگی و اجدادی خود میکند.
کتاب رودخانهای در میان با ترکیب داستان جذاب و شخصیتپردازی عمیق، به تبیین مسائل فرهنگی و اجتماعی در یک زمان دور میپردازد. موضوعاتی که همچنان و در این زمانه نیز درکشدنی هستند. این اثر بهعنوان جلوهای از فرهنگ و تغییرات اجتماعی در کشور کنیا و به طور کلی در قاره آفریقا شناخته میشود.
سهیلا از خوانندگان فارسیزبان کتاب است. او مینویسد: «اگر به خواندن کتابهایی با قالب افسانهای و سوررئال علاقهمندید قطعا این کتاب، همان کتابی است که باید بخوانید. افسانهای جذاب و خواندنی از یک نویسندهی آفریقایی که توانسته با زبانی روان و صمیمی با مخاطب ارتباط برقرار کند. این افسانه گاهی با مبارزه و جنگجویی شخصیتهای داستان نیز همراه میشود.»
پاراگرافی که کتاب با آن آغاز میشود را در زیر میخوانیم:
«دو روشنی کنار هم قرار داشتند. یکی کامنو بود و دیگری ماکویو. میان آنها یک دره وجود داشت. به آن دره، دره زندگی میگفتند. پشت کامنو و ماکویو بسیاری از درهها و روشنیهای دیگر بود که بدون هیچ برنامهریزی قابل رؤیتی به هم ملحق بودند. آنها مثل شیرهای خوابیده بودند که هرگز بیدار نمیشدند. آنها فقط خوابیدهاند، خواب عمیق و بزرگ خالق خودشان.
یک رودخانه از میان دره زندگی میگذشت. اگر بوتهها و درختان جنگلی از روی شیبها حذف میشدند، میتوانستید رودخانه را هنگام ایستادن بر فراز کامنو یا ماکویو ببینید. اکنون باید پایین بیایید. حتی در این صورت نمیتوانستید کل مسیر رودخانه را ببینید که با آرامش و بدون هیچ شتاب ظاهری به سمت پایین دره پیچیده شد، مثل مار. این رودخانه با نام هونیا شناخته میشد که به معنی تداوم و بازگشت به زندگی بود. رودخانه هونیا هرگز خشک نمیشد. به نظر میرسید دارای ارادهی قوی برای زندگی بوده و از خشکسالیها و تغییرات آب و هوا بیپروا بود. و ادامه میداد به همین شکل، هیچ شتابی نداشت و هیچ تردیدی. مردم این را میدیدند و خوشحال بودند. هونیا روح کامنو و ماکویو بود. آنها را به هم میپیوندید. و مردم، دامها، حیوانات وحشی و درختان، همه با این رودخانه زندگی متحد بودند.»
در بندی دیگر از کتاب میخوانیم:
«تپهها و روشنیها حالا پشت سر ما ماندهاند. این یک دشت است، تنها مسطح زمینی در این کشور. اگر چشمهای خود را فشرده و به دور و بری مهآلود نگاه کنید، میتوانید سرزمین اوکابی را ببینید. همه چیز در این دشت آرام بود، که گفته میشد یک زمین جنگی بوده، چندین سال قبل. چند گاو چمن را خراشیدند و مقداری آن را تخمیص کردند، در حالی که دیگری دراز کشیده به خلوتی نگاه میکرد و در هوا چرخش میداد. ناگهان، دو پسر از بین بوتهها بیرون آمدند. آنها شروع به مبارزه کردند. یکی بلند قد بود و گردن و اندامهای بلند و بیعادتش باعث میشد که او پیرتر از سن واقعیاش به نظر برسد. او کامائو بود، پسر کابونی از ماکویو. دیگری، کینوتیا، کوتاهتر و با عضلات قوی غافلگیرکننده بود. چشمان وسیع و کمتیز او خوب به پیشانی صافش میپوشید. او با عموی خود در یک روستایی زندگی میکرد که دورتر از دو روشنیها به دور از ماکویو واقع بود. پدرش زود درگذشته بود.»
نگوگی واتیونگوو نویسنده اهل کشور کنیا است. او معلم، رماننویس، مقالهنویس و نمایشنامهنویس است که آثارش پیشگامان نویسندگان آفریقایی و نسل جوان نویسندگان پسااستعماری را پیوند میدهد.
او پس از زندانی شدن در سال ۱۹۷۸ دیگر از زبان انگلیسی بهعنوان زبان اصلی آثارش استفاده نکرد و بهجای آن به زبان گیکویو، زبان مادریاش روی آورد. انتقال از استعمار به پسااستعمار و بحران مدرنیته مسائل مرکزی در اکثر آثار نگوگی بوده است. از کتابهای دیگر وی میتوان به «گریه نکن بچهجان»، «ساحر زاغ» و «ماتیگاری» اشاره کرد.